از تورنتو و اشتوتگارت تا ایران در جست وجوی خود و خـدا
عزیزالله محمدی(امتدادجو)
فرهنگ از هر نوع که باشد، به هر اندازه و به هر گستره جغرافیای، در نهایت یک عامل موثر بر روند شکلگیری مفهوم زیست اجتماعی است. این میان، در بین تمام عوامل موثر فرهنگی و اجزاء آن، فرهنگ دینی و مذهبی و مفاهیم تعالی انسان که از طریق معنویت حاصل میشود؛ جایگاهی ویژه دارند که انسانهای دارای سرشت پاک و انسانهای حقیقت جو را فارغ از هرگونه زبان و اقلیم به سمت جستوجوی بیش از پیش در مسیر کسب معرفت هدایت میکنند.
ماه محرم و دهه اول آن و روزهای پس از آن تا پایان ماه صفر، ماه امام حسین(ع) است که میلیونها عاشق در سرتا سر جهان در این دو ماه بنا به سنتهای دیرین خود و بنا به تعلق به مکتب آزادیخواهی و عدالتجویی، به شیوههای مختلف و مرسوم در رثای مصیبت آقا امام حسین(ع) عزاداری و سوگواری میکنند و این موضوع قبل از پیروزی انقلاب، انگیزه، مسیر و هدف انقلاب اسلامی بود؛ بعد از پیروزی انقلاب در سال 57 نیز موجبات شکلگیری حالات معنوی رزمندگان را در دفاع مقدس رقم زد که همواره رسیدن به کربلا از شعارهای رزمندگان دوران دفاع مقدس بود.
بعد از دوران دفاع مقدس نیز بهرغم تمام فراز و نشیبهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی، آن چیزی که تنه تنومند جامعه ایران اسلامی را به اذعان همه کارشناسان داخلی و خارجی حفظ کرده است؛ تمسک به همین فرهنگ عاشورایی و کربلایی و پیروی از مکتب امام حسین(ع) است که هر سال بر شور و شعور حسینی مردم به رغم تمام فضاسازیها و مشکلات افزوده میشود.
مراسم پیادهروی اربعین که یک مراسم بومی برای مردم عراق بود؛ چندیاست با استقبال بینظیر ایرانیها و تمام دلدادگان امام حسین(ع) در جهان قرار گرفته که آثار سازنده آن را به خوبی میتوان در تمام عرصههای اجتماعی ملاحظه کرد و همین عامل باعث شده است تا دشمنان شیعه به فکر تحریف و یا تغییر و در نهایت کم رنگ و کم ارزش کردن مراسم سوگواری و عزاداری بیفتند و بهویژه جوانها را از اصالت و مفاهیم آیینهای محرم و صفر جدا کرده و بین آنها فاصله بیندازند.
آشوبهای پاییز 1401 ایران که دقیقا در ایام اربعین سال گذشته با بهانهای اثبات نشده آغاز شد؛ مطابق برنامهریزیهای دشمنان قرار بود که با پشتیبانی همهجانبه دولتهای منطقهای و فرامنطقهای و امپراطوری رسانهای و با هدایت آشوبگران، نقطه ختم جمهوری اسلامی ایران را رقم بزند؛ اما همه آنها غافل از آن بودند که امام خمینی(ره) در آغاز نهضت خود فرموده بود«من به پشتیبانی خدا قیام میکنم» و تا به امروز همان خدایی که امام خمینی با توکل بر او انقلاب را شکل داد و هدایت کرد؛ با وجود همه مشکلات حتی در عدم حضور فیزیکی ایشان، انقلاب اسلامی را حفظ کرده است و سال گذشته نیز چنین شد که زمستان رفت و روسیاهی ماند برای تمام آنهایی که به خیال خام خود فکر میکردند کار ایران و انقلاب تمام است.
از حق نگذریم، تلاش رسانهای آنها و سعی مداوم و شبانهروزی با سناریوهای مختلف، برای تغییر نگرش جوانان با استفاده از هر موضوع عام یا خاص، قابل توجه است و اگر در حوزه فرهنگی و رسانهای فقط بهاندازه مقداری کوچکی از آن تلاشها را ما در سالهای گذشته و امروز داشتیم؛ قطعا با توجه به ظرفیتهای فطری و فرهنگی و اجتماعی و تاریخی، تاکنون نه تنها از آنها پیش بودیم؛ بلکه شاید خود آنها را نیز در جبهه خودمان قرار داده بودیم که در ادامه شاهد مثالهایی تقدیم خواهم کرد.
محرم و تنوع سبکهای عزاداری و نوع هنرهایی که گاه در این شیوههای سوگواری و عزاداری به کار گرفته میشود؛ مضاف بر سایر نقاط ضعف و قوت، یکی از اثرگذارترین نقطههای مراسم هیئات مذهبی است که جوانان، هر کدام به نسبت علاقه و هنر و توان خود تلاش میکنند در این مراسم از باب عرض ارادت به اباعبدالله(ع) در آن نقش ایفا کنند. متاسفانه اهمیت این مراسم را دشمنان رسانهای نیز عمیقا دریافت کردهاند که علاوهبر تحریک عدهای -در جامعه که از بازماندهها و ناکام ماندههای آشوبهای سال گذشته هستند- برای پوشش نامتعارف و کشف حجاب در اماکن مقدس و مقابل هیئات نیز برنامه دارند و جوانان را به سمت رفتارهای غیر معمول نیز هدایت میکنند که نوع این هدایت، بهمنظور خارج کردن جوانان از مسیر اصلی عاشورا و مکتب امام حسین(ع) با استفاده از سناریوپردازی و گفتوگوهای کارشناسی در شبکههای ماهوارهای فارسی زبان پی گیری میشود. علاوهبر آن، در فضای مجازی نیز با سَبُک انگاریسازی و تبدیل ارزشها به هجو و فکاهی و ابتذال به سمت تغییر ماهیت و صورت مفاهیم محرم و مراسم عزاداری حرکت کردهاند.
اما در این میان مطابق معمول، آن چیزی که آنها در معادلات خود نمیگنجانند؛ فطرتهای پاک و تعلق عمیق روحی مردم ایران و جوانان آن به مکتب امام حسین(ع) است که به رغم تمام مشکلات اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی، هرگز مسیر عاشورا را خالی از محبان و پیروان امام حسین(ع) نخواهند گذاشت و همواره این مسیر گرچه حتی با تغییر پوشش و یا گرچه حتی با تغییر سبک عزاداری و گرچه حتی با کم شدن مقدار غذای هیئات، اما کم رنگ نخواهد شد! چون چند شب اول محرم1402 که تاکنون دیدیم آنانی که در هر کوی و برزن و کوچه و خیابان شهر را مشکی پوش کردهاند و کوچه به کوچه ایستگاه صلواتی زدهاند و هیئتهای عزاداری را بر پا نگه داشتهاند در کنار اخلاص محاسن سفیدان، جوانانی هستند که وقتی شب میشود برای سینه و زنجیر زدن و عزاداری، سر از پا نمیشناسند. اگر چه بعضا حتی با ظاهری غیر از آنچه عرف معمول و مطلوب پدرها و مادرها باشند.
رهبر انقلاب اسلامی بارها در دعاهای خود توجه به دلها و همراهی دلهای آحاد مختلف مردم را اشاره داشتهاند و بارها از عدم محاسبهگری دشمنان نسبت به فطرتهای پاک و معنوی صحبت کردهاند که کماکان نیز در فقره حمله به محرم این مورد توسط دشمنان نادان سنجیده نمیشود.
راستش این شبها که در هیئات حضور پیدا میکنیم؛ اگر کمی با نگاه عطوفت و مهربانی و درک به جوانان فکر کنیم و آنها را ببینیم؛ خواهیم دید که همه جوانان ایران عزیزمان با هر شکل و قیافهای و با هر پوشش و گویشی با لباسهای مشکی که بر تن دارند و با عزاداری و حضورشان در زیر خیمه امام حسین(ع) بسیار دوست داشتنیتر شدهاند و این را نه بهعنوان نگارنده، بلکه بهعنوان «دبیر رابطین فرهنگی هیئات مذهبی» میگویم که چند سالی هست آن را به دوش میکشم(گرچه سازمان تبلیغات اسلامی بهصورت جدی این طرح را پی نگرفت و متاسفانه به رغم نتایج مطلوب و کارشناسایهای صورت گرفته و تاثیرات مثبتی که این طرح داشت و میتوانست برطرفکننده خیلی از نیازهای فرهنگی هیئات باشد آن را به یکباره فراموش کرد... بگذریم)
از تورنتو به عشق حسین(ع)
امام حسین(ع) نامی است که جوانان را در محرم و صفر گرد هم میآورد و هرکدام با گریههای سوزناک، دردهای خود را به شهید کربلا میگویند و رنجهای خود را با گریه بر علیاکبر فریاد میزنند و جانشان پر میشود از عشق و ارادت و فهم حقیقت و درک مقاومت و ایستادگی و هر آنچه دشمن در یک سال را طراحی کرده است را با یک دهه اول محرم و با اربعین بر باد میدهند.
این مهم نه تنها برای جوانان ایران بلکه برای جوانان سایر ملل و بهویژه ایرانیهای مهاجر نیز هست؛ محرم که میشود؛ هیچ که نباشد، دلشان تنگ میشود و در گوشهای به گریه مشغول میشوند و این را بارها از زبان مهاجران ایرانی که درغرب زندگی میکنند و میتوانند در مفاهیم لذت دنیا غرق شوند شنیدهام؛ ولی، اتفاق مهم مهاجرت معکوس است که گاه در این ایام بهوقوع میپیوندد و بارها شاهد بودیم که سال، ماه و روزها که به نام امام حسین(ع) میرسد؛ عدهای از مهاجرین ایرانی در هرکجای عالم که باشند خودشان را به سنت عزاداری پدران خویش میرسانند و گاه کفش جفت میکنند و گاه چای میدهند و گاه بر سر و سینه میزنند و گاه بانی چند شب غذای هیئت میشوند.
همه آنچه گفتیم زیباست! اما از همه زیباتر آن است که یک جوان کانادایی و یا آلمانی تصمیم بگیرد؛ بیاید ایران و حقیقت را درخصوص امامحسین(ع) و یا ایران و انقلاب اسلامی بداند و در جستوجوی خود و خدا، به حقیقت انقلاب اسلامی و نام امام حسین(ع) برسد.
من بهطور افتخاری خادم یکی از بخشهای فرهنگی حرم حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) هستم که از سر ارادت به آستان آلالله و از سر تکریم زائرین آن حضرت، گاهی توفیق ارائه خدمت دارم و از همین رو مورد محبت ایشان قرار گرفتم و بعد از ایام مسلمیه و در آستانه محرم از حرم با بنده تماس گرفتند و گفتند برای مراسم غبار روبی در حرم حضور پیدا کنم و گفتند که یک کارت مهمان نیز علاوهبر خودم دارم.
سریع خودم را به حرم رساندم و کارت را گرفتم. بعدازظهر همان روز، در جایی دیگر- اجازه بدهید واضح بگویم؛ در «باغ موزه انقلاب اسلامی و دفاع مقدس» مشغول تبیین موضوعات جنگ و دفاع مقدس و انقلاب اسلامی بودم که یک خانم حدود 50 ساله روبهرویم قرار گرفت و خودش را مهاجر بازگشته از آمریکا معرفی کرد که تمام تحصیلات خود را در بهترین دانشگاههای آمریکا پشت سر گذاشته است؛ ولی در نهایت انتخاب کرده که بازگردد به ایران و بیهیچ توقع و انتظاری از کسی، در حد وسع خودش، یک فعال و پشتیبان اجتماعی برای کودکان کار است.
او، یعنی خانم «پروین مومن» گفت: از شما خواهش میکنم با بچه خواهرم که از کانادا آمده کمی صحبت کنید، او با حرفهای من قانع نمیشود. و سؤالاتی در خصوص دین و انقلاب و خدا و ایران و اسلام دارد. راستش وظیفه سنگینی بود؛ اما یا علی گفتیم و عشق آغاز شد. گفتوگوی من با تکین دباغی که به اتفاق مادرش از کانادا آمده بود، در آن روز حدود چهار ساعت طول کشید. تکین ساکت و آرام و پر هیجان و پرسشگر، حرفهایم را دنبال میکرد و مبهوت تفاوت روایت دروغین رسانههای غربی بود و مبهوت آنچه که نه بهطور شعاری! بلکه بهطور «عینی» و «واقعی» در بستر جامعه ایران بهوقوع پیوسته است.
او شیفته ایران شد و شیفته مکتب انقلاب اسلامی متاثر از مکتب امام حسین(ع) و من باید کارم را تکمیل میکردم. این شیفتگی او باید جنبه عاطفی و حسی و مصداقی و عینی و محیطی نیز پیدا میکرد. گفتم: تکین و خانم مومن! من از طرف حضرت عبدالعظیم(ع) شما را دعوت میکنم به مراسم غبار روبی که باور بفرمایید این توفیق برای همه فراهم نمیشود و این مراسم یک مراسم خاص و ویژه است.
تکین برق در چشمانش موج میزد و مادر و خاله تکین نیز از موضوع استقبال کردند و قرار شد دو روز بعد که برنامه در انتهای شب، داخل حرم برگزار میشود همدیگر را دوباره ببینیم و به آن مراسم برویم، اما دیدار ما نه در شب، بلکه با اصرار تکین از ظهر صورت گرفت و تا شب، زمان رفتن به «شهر ری» طول کشید و در این میان که حدود شش ساعت بود دوباره به گفتوگو پرداختیم و فرصتی شد تا خط به خط مکتب امام حسین(ع) و انقلاب و جریان رسانهای حاکم و تفاوت فرهنگ ملل را به او بازگو کنم و شب، در حالی که در مراسم معنوی جشن غدیر شرکت کردیم و مقدمهای بر زیارت شد که جاذبههایی برای تکین ایجاد کرده بود؛ راه افتادیم به سمت حرم حضرت عبدالعظیم حسنی(ع).
از اتوبان امام علی(ع) به سمت شهر ری در حرکت بودیم. مسیر بسیار پر ترافیک بود و ما هنوز مشغول صحبت کردن. من طی یک برنامه از قبل پیشبینی نشده و تحت تاثیر شرایط، ادامه کار را به نوای مداحی پخش خودرو سپردم تا دلهایمان کمی برای مراسم غبار روبی و زیارت آماده شود. تکین غرق در سکوت، چشمان خود را بسته بود. و فقط گاهی عینکش را بر میداشت و میدیدم که سعی دارد اشک چشمهای خود را به من نشان ندهد.
رسیدیم حرم. هنوز مراسم شروع نشده بود. زیارت کردیم و ساعت حدود 11 شب بود که مراسم غبارروبی با خالی شدن حرم از زائرین برای مدعوین و خدام شروع شد. مادحین شروع به نغمه حزین محرمی و عاشورایی و اربعینی کردند. چشمها در شستوشو بود که زمان زیادی طول نکشید و تکین بلند بلند فریاد میزد: یا حسین. یا حسین. یاحسین...
من در توجه کامل به تاثیرپذیری ضمیر روشن تکین از حقیقت ناب مکتب امام حسین(ع) بودم و مراسم رو به انتها بود که در یک شب مانده به روز غدیر، تکین بعد از گرفتن یک حرز امام جواد(ع) از سخنران مجلس که نفهمیدیم چه جوری و چه کسی آن را به او داد؛ با دستمال سبزی که از خادمین گرفت و با راهنمایی آنها وارد ضریح شد. دستمال و سر و صورت خود را به مزار مبارک حضرت عبدالعظیم(ع) متبرک کرد و بعد با چشمانی اشکآلود و با ذوقی سرشار از فهمیدن و اشتیاق دوباره برای زیارت از ضریح خارج شدیم. لحظههای زیبایی بود. اما این زیبایی برای تکین بود و برای من حیرت و تعجب باقی مانده بود.
تکین از کانادا آمد و من خودم که سالهاست هیئتی هستم؛ توفیق این نوع حضور در مراسم مذهبی را نداشتم. و دقیقا او روزی به سراغ من آمد که قرار بود مراسمی خاص از نوع غبارروبی برگزار شود. مگر در سطح تهران یا ایران چند نفر توفیق دارند که در این مراسم حضور پیدا کنند؟ تکین با وجودی حقیقی و با روشنایی ذهن آمده بود تا حق را ببیند و در واقع، گویی این قسمت تکین بود که من باید مهمان این حضور او در حرم حضرت عبدالعظیم(ع) میشدم.
زیارت تمام شد و از حرم خارج شدیم. تکین باید چند روز دیگر برمیگشت کانادا؛ اما گفت: ای کاش بلیط نداشتم و بیشتر میماندم و ای کاش توی ایران زندگی میکردم. من باید مشهد بروم و کربلا. اربعین را حتما باید ببینم. چند روز بعد، یعنی یک روز قبل از رفتن تکین، به رسم ادب و اخلاق ایرانی و به رسم شئون دوستی که با هم پیدا کرده بودیم؛ رفتم به دیدنش و بدرقه او. گفت: امسال که نه! ولی سال دیگر میآیم که انشاءالله اربعین برویم کربلا.
از آلمان؛ به عشق حسین(ع)
دوباره روز اول محرم در باغ موزه بودم. دو جوان وارد تالار شهادت شدند. راهنماییشان کردم. ایستادند. سؤالی پرسیدند و متوجه شدم خارجی هستند. آلمانی. مشکی پوشیده بودند. موجه و با وقار. پرسیدم چرا مشکی پوشیدید. خیلی به زحمت گفتند: «آمدیم برای زیارت». دوباره بهت و دوباره تعجب من! آلمان! زیارت! پیراهن مشکی! ایران! «محسن و محمدحسین» دو برادر 27 و 21 ساله آلمانی بودند که پدرشان ترکیهای الاصل و مادرشان از چچن بود. پیش از این، از اهل سنت بودند اما در ماجرایی خاص پدرشان شیعه میشود. پدر تا مدتها تقیه میکند؛ اما سلوک رفتاریش در خانه محسن را تحت تاثیر قرار میدهد. محسن و محمدحسین نیز شیعه میشوند. بعد از شیعه شدن اسامی خود را به همین اسمهایی که الان هستند تغییر میدهند و در آلمان ارتباطاتی با بعضی اشخاص میگیرند و حالا، نه برای لحظهای و یا برای مدتی، بلکه از اشتوتگارت آلمان آمدهاند به قلب ایران و بنای اقامت دائم دارند؛ تا در سرزمین مشتاقان امام حسین(ع) زیست کنند و در مکتب عاشورا و در مسیر انقلاب اسلامی.
داستان کامل مهاجرت محسن و محمد حسین را واگذار میکنم به فرصتی مناسب که حقیقتا گفتنیهای بسیاری دارد؛ اما در کنار همه هجمه رسانهای جهان غرب که با همه عِده و عُدهای سعی دارند؛ جوانان ایران زمین را بیانگیزه و بیمعنویت نشان دهند؛ نگاه کردن به نوع مهاجرت و دلدادگی آنهایی که در جهان غرب زیستهاند و مقصدشان برای ادامه زندگی ایران است؛ حقیقتا جهانی از حرف و جهانی از معنا را در خودش دارد کهای کاش آنهایی که دائم از زمین و زمان به هر بهانهای ناله دارند این مهاجرت معکوس به ایران را نیز ببینند.
تکین و محسن و محمد حسین، فقط سه نمونه بودند از جوانان غرق در لذت دنیای غرب که وقتی به حقیقت و به روشنایی اندیشیدند آن را جز در مسیر مکتب امام حسین(ع) و انقلاب اسلامی ایران نیافتند و گرچه شاید به سختی و در دشواری امور معیشتی بخواهند زندگی کنند؛ اما تفاوت نوع زندگی غربی و ایرانی را خوب دریافتهاند که همه، از توجه به نام امام حسین(ع) است.
در حین نگارش همین یادداشت بودم که دو فرزند خردسالم در روز جمعه خواستند تا آنها را بیرون ببرم. کمی از آنها فرصت خواستم و آنها در همین ایام محرم در گیر و دار موضوع عزاداری و ایستگاه صلواتی و هیئت بودند و از طرفی نیز من نگران از تاثیرپذیری اجتنابناپذیر آنها از برخی آسیبهای اجتماعی و فرهنگی، اما به یکباره با صحنهای در خانه مواجه شدم که انطباق آن صحنه با این یادداشت بر تعجبم افزود. «کوثر و حامد» دهه نودی هستند و هنوز مفاهیم ارزشی را زیاد درک نمیکنند؛ اما حرارت و شور و نوای نام امامحسین(ع) کافیاست تا هر کس در هر کجا که هست حقیقت را دریابد و با آن زندگی کند. در همان لحظاتی که من فرصت خواسته بودم؛ حامد و کوثر اتاق مجاور را سیاه پوش و کتیبه زده بودند و در همان اتاق به جای هر گونه بازی دیگر و یا سرگرمی و یا تلویزیون و یا گوشی، ایستگاه صلواتی درست کرده بودند و من و مادرشان را به ایستگاه صلواتی کودکانه دعوت میکردند!
امام حسین(ع) چه در کانادا، چه در آلمان و چه در ایران و یا درخانه من یا شما، به رغم همه تبلیغات رسانهای و ماهوارهای و به رغم مشکلات فراوانی که ذات ایستادگی و مقاومت و نیز پایداری و عدالتخواهی و حقیقتجویی است؛ محبتش جریان ساز است و تاریخ را به حرکت و به سر منزل مقصود خواهد رساند؛ خواه کسی آن را بفهمد و خواه مثل جریان رسانه معاند بخواهد خودش را به نفهمیدن بزند.