kayhan.ir

کد خبر: ۲۶۹۱۰۹
تاریخ انتشار : ۲۴ تير ۱۴۰۲ - ۱۹:۳۲

شگفتا از این دنیا

 
 
 منصور ایمانی
 
بزرگ‌ترها یادشان می‌آید که بچگی‌ها چقدر با پدر و مادرشان لجبازی کرده‌اند، ولی فکر نکنم کسی یادش باشد که پدر و مادرش با او لج کرده باشد، آن هم لج بچه‌گانه! مثالی بزنیم و روشن‌تر شویم:
یکی از روزها وارد فروشگاه پوشاک مجللی شده بودم که مادری با پسر ده‌دوازده ساله‌اش، برای خرید وارد آن‌جا شد. برخلاف پوشش ظاهری مادر که زیادی سانتی مانتال بود، پسرک ولی سر و وضعی ساده و معمولی داشت و به لباس‌های رنگارنگ توی قفسه‌ها سرسری نگاه می‌کرد و رد می‌شد. خانم دست پسرش را گرفته بود و دنبال خود می‌کشاند و جالب بود که فقط لباس‌های آخرین مُد را نشان پسر می‌داد و بی‌صبرانه منتظر انتخابش بود. مادر در خلال وارسی لباس‌ها، دو سه دست لباس را به پسرک پیشنهاد داد ولی او با تکان دادن سر، انتخاب مادر را رد می‌کرد. لباسی که خانم در نظر داشت برای پسر نوجوانش بخرد، از آن مدل‌های آن‌طرف آبی بود و به تن جماعتِ ایرانی‌ اصیل جفت و جور نمی‌شد. خلاصه‌ بعد از کلی گشت و واگشت، پسرک نوجوان به یکی از قفسه‌های مقابلش ‌اشاره کرد و درواقع انتخابش را به مادر نشان داد. انتخابش لباسی بود ساده و مثل خودش بی‌شیله‌پیله و بدون زلم‌زیبو و بی‌النگ و دولنگ‌! و نشان می‌داد که از زیر دست خیاط‌های وطنی درآمده و نه‌تنها جنس پارچه که طرح و تریج و تیپش هم وطن‌دوز است. مادر که انگار چیز عجیبی دیده باشد، با چشم‌های وق‌زده به صورت پسرک مظلوم زل زد و پرسید: «اینو می‌خوای تنت کنی؟ نکنه می‌خوای آبروی ما رو پیش فک و فامیل و در و همسایه ببری؟!». پسر روی حرف خودش ایستاده بود و زن می‌گفت: «من با این لباس کولی‌ها حاضر نیستم یه قدم هم باهات بیام بیرون!». خلاصه زن طوری روی حرفش لج کرده بود که دست آخر پسر بیچاره از خیر خرید لباس‌ گذشت. خانم طرفدار مد از یک طرف راضی به نظر می‌رسید که مانع انتخاب پسر املش شده و از طرفی حرص می‌خورد که نتوانسته لباس مورد علاقه‌اش را، به تن پسرِ عهد بوقش بکند! به قول قدیمی‌ها؛ گاه چرخ گردون، وارون می‌چرخد! یک روز مادر فهیمی برایم تعریف می‌کرد: «پسر تازه‌دامادش می‌خواهد فروشگاه لباس‌های اقوام اصیل ایرانی دایر کند و فقط همین لباس‌ها را بفروشد!». وقتی به ایده این تازه‌داماد فکر کردم، دیدم این لباس‌ها عین صدفی است که مروارید وجود مردان و مخصوصا زنان مسلمان و غیرمسلمان ایرانی را چنان در خودش حفظ می‌کند، که تیر نگاه هیز و تیز هیچ آدم نابکاری نمی‌تواند گزندی به او برساند! این مادر زمانی همکار اداری ما بود. گفتم: «سلامم رو به پسر گل و عروس نوگلش برسان و بهشان بگو بسم‌الله رو بگید و معطل نکنید!»