چرا سينماي اجتماعي و اعتراضی در ايران شکست خورد؟ -بخش دوم و پایانی
جبرگرایی بهجـای واقـعگرایی
گرفتار و مجبور تصویر کردن انسان و عدم تصویر هیچگونه گشایشی برای وی، یکی از عوامل سقوط و تنزل جایگاه آنچه سینمای اجتماعی - و گاه اعتراضی- در ایران خوانده میشود است. در طیف گستردهای از آثار موسوم به اجتماعی که طی دو دهه اخیر در سینمای کشورمان تولید شدند و به نمایش درآمدند، و مقصدشان عموماً جشنوارههای خارجی بوده است، «جامعه» باتلاقی نمایش داده میشود که انسان در آن فرو رفته و هرچه تلاش میکند، بیش از پیش در آن فرو میرود. زندگی انسانی در عموم این فیلمها جریان ندارد و اساساً زندگی، عبث ترسیم میشود. اشتباه راهبردی خیلی از فیلمسازان اجتماعی در سینمای ایران، انتخاب سبک ناتورالیسم (طبیعتگرایی) بهجای رئالیسم (واقعگرایی) است. در نوع وارداتی این سبک که در خیلی از آثار اجتماعی جریان یافته، شرایط اجتماعی هیولایی وانمود میشود که انسان ایرانی را در بر گرفته و هر لحظه منزلت او را میکاهد و این انسان، هیچ راهی برایگریز از چنگال این هیولا نمییابد. اما مشکل این است که این شرایط اجتماعی بیش از آنکه دراماتیک و باورپذیر باشد، تحمیلی-تخیلی است. یعنی اولاً، زاده ذهن و خیال فیلمساز است و ربطی به جهان واقعی ندارد و دوم اینکه از سوی فیلمساز به کاراکترهای فیلم تحمیل میشود و منطق روایی و دراماتیک ندارد.
مصداق بارز این نوع تصویرسازی، فیلم «بدون تاریخ، بدون امضا» به کارگردانی وحید جلیلوند است. این فیلم پدری را نمایش میدهد که بهرغم برخورداری از ابتدائیات زندگی (وسیله نقلیه، خانه، جوانی و تن سالم و...) اما برای چند ریال ارزانتر، مرغ بیات و فاسد برای تغذیه خانوادهاش تهیه میکند! با وجودی که این فرد میتوانست با موتورسیکلتی که دائم بر آن سوار است، یکی دو مسافر جابهجا کند و به همین سادگی غذای سالم و لازم را سر سفره خانوادهاش ببرد! اما چون سازنده فیلم «بدون تاریخ، بدون امضا» خواسته، چنین وضعیتی به این کاراکتر تحمیل شده است، بدون اینکه باورپذیر و در دنیای واقعی، واقعیت داشته باشد!
از جمله نمایندگان در سینمای اجتماعی ما سعید روستایی است. بهطور مشخص در دو فیلم «ابد و یک روز»
و «برادران لیلا» تصورات مجبور بودن انسان در تیرگی و تنهایی به مخاطب القا شد. در فیلم «ابد و یک روز»، همه عناصر و نشانههایی که پیش از این در فیلمهای جشنوارهای بهکار رفته بودند را گرد هم آمده است؛ جوان معتادی که توسط مأمورها به بیرحمانهترین شکل ممکن بازداشت میشود، مردی که خواهرش را به بیگانگان میفروشد، خانوادهای که زشتی و پلیدی از سر و روی آن میبارد، آدمهایی که به هم رحم نمیکنند و دائم به هم دروغ میگویند و نسبت به هم شک و تردید دارند و... درواقع، «ابد و یک روز» روایتی چند پاره و فاقد انسجام و منطق است و همه اتفاقات و نمادها صرفاً برای القای التهاب و بحران در فیلم جاگیر شدهاند. بهطوری که هر بخش از فیلم را حذف کنیم، هیچ آسیبی به کلیت فیلم وارد نمیشود. مثلاً ماجرای جوانی که صورت خودش را بریده را اگر حذف کنیم، هیچ اتفاقی نمیافتد. حتی حادثه بازداشت اول پسر معتاد هم اگر کنار گذاشته شود، نقصی ایجاد نمیشود. بهطور کلی، اجزای روایت، ارتباطی دراماتیک با هم ندارند. تقریباً تمام اعضای خانوادهای که در فیلم میبینیم، با دیگر نزدیکانش دچار دعوا و کشمکش و کتککاری میشود. در جامعهای که توسط این فیلم بازنمایی شده، چیزی به نام احترام دیده نمیشود. حتی خواهرزاده، دایی خودش را میزند! آنهم بدون هیچ دلیل و منطق مشخصی. برادر به برادر، بدترین توهینها را روا میدارد. موضوع مقدس مادر در این فیلم جایگاهی معکوس یافته است؛ بهزعم فیلم، مادر مایه عذاب و دردسر فرزندانش است که یا بچههایش را لعن و نفرین میکند یا خودش را! او حتـی به فرزندش برای نگهداری مواد مخدر کمک میکند! مادری که آرزو میکند، زودتر بمیرد. نکته این است که از نظر تکنیک درامنویسی، انباشت انواع و اقسام بیماریها، پلشتیها و عیبها در یک خانواده، غیرمنطقی و مغایر با اصول فنی و هنری به حساب میآید. اما کارگردان فیلم مورد بحث هر چه زشتی و وقاحت است را یکجا جمع کرده!
این وضعیت در «برادران لیلا» به مراتب غلیظتر است. در این فیلم، اساساً چیزی به نام واقعیت و منطق روایی وجود ندارد! این فیلم ماجرای پدری است که برای شناخته شدن بهعنوان بزرگ خاندان، باید توسط برادر کوچکترش به این لقب منصوب شود، آن هم با اهدای ۴۰ سکه طلا در یک عروسی! سؤال این است که مگر لقب بزرگ خاندان، مقام و ریاست است که فردی برای دریافت آن رشوه پرداخت کند و توسط دیگری منصوب شود؟! اما این ماجرای فوق تخیلی و دور از واقع، موتور اصلی داستان فیلم «برادران لیلا» است! «برادران لیلا» نهتنها در بازنمایی فقر در جامعه امروز ایران، واقعگرا و راستگو نیست که تصویری کاریکاتوریزه و پرتناقض از فقر و فقیر نمایش میدهد. صحنهای که در آن برادر ارشد خانواده توسط پدرش هدف بازرسی بدنی قرار میگیرد و مشخص میشود از خانه والدینش دو تخم مرغ و دو قطعه سوسیس سرقت کرده را به یاد آورید؛ اینکه تخم مرغها چگونه در جیب او قرار گرفته و نشکستهاند به کنار، اصلا چرا این مرد بالغ و عاقل از سفره خانوادهاش دزدی میکند آن هم در حددو تخم مرغ و ۱۰۰ گرم سوسیس؟ و چرا پدرش از خیر این مقدار نمیگذرد و اینگونه در مقابل همه دست پسرش را رو میکند؟ این چه خانواده فقیری است که همه لوازمشان کهنه و مندرس است، آنوفت یخچال ساید دارند؟ برادر بزرگ از یک طرف عیالوار است و از طرفی، همیشه خانه پدرش پلاس است؛ پس او کی و چگونه به آن همه بچه رسیدگی میکند و با چه منطقی، دائم، حتی شبها برای خواب، منزل پدرش است؟! اما حقارت درشت رخ داده در «برادران لیلا» تصویرسازی دهشتناک و غیرانسانی از زن ایرانی است! همه زنان فیلم، از لیلا و مادرش گرفته تا سایرین، اخلاقگریز و مادون انسان هستند. واقعنمایی و ناتورالیسم فیلم آن همه جعلی است که در ایران دختری را نمایش میدهد که برای برادرانش جان میدهد اما در چشم پدر و مادرش خیره نگاه میکند و برایشان آرزوی مرگ سر میدهد! کدام زن در این جامعه را پیدا میکنید که ولو شاکی و کفری از دست پدرش اما در مواجهه با فوت او، اینگونه که لیلا میخندد، لبخند بزند؟
نمونه اخیر چنین فیلمهایی «سه کام حبس» است که بهار سال 1402 روی پرده سینما رفت. این فیلم به کارگردانی سامان سالور ساخته است و شباهت زیادی به فیلم «ابد و یک روز» دارد. فیلمساز در این فیلم بهجای طراحی داستان و شخصیت، فقط در پی قطار کردن معضلات و چالشهای اجتماعی است و در این راه، هیچ محدودیتی هم برای خود قائل نبوده است! اینجا هم سامان سالور قصد داشته است حجم عظیمی از بحرانهای اجتماعی را بر سر یک خانواده هوار کند، بدون اینکه اصلاً زمینه لازم برای باورپذیری این شرایط را فراهم کرده باشد. طوری که در عرض چند روز، همه بدبختیها روی زندگی خانواده فیلم میبارد؛ از تصادف و شکستن پای مرد خانواده بگیرید تا مسئله مواد مخدر و اعتیاد و گرفتگی چاه آشپزخانه - که حتی بهرغم تعمیر، باز هم بدون هیچ دلیل مشخصی فاضلاب پس میدهد -
تا عدم پرداخت بهموقع دستمزد، دزدی، رشوه، قتل و...، خلاصه هر ناهنجاری و پلشتی را که بتوان فکرش را کرد، فقط یک تمهید سطحی برای القای بحران در فیلم است. ضمن اینکه در «سه کام حبس» اتفاقات دور از منطق خیلی زیاد است. بهطور مثال، پلیسها به خانه این خانواده لشکرکشی میکنند، اما در ادامه، این خانواده به حال خودش رها میشود و دیگر خبری از پلیسهایی که آنگونه برای یورش و ورود به منزل آنها اصرار داشتند خبری نمیشود! همچنان که قابل باور نیست یک زن باتجربه چون نسیم، اینگونه کیفی پر از مواد مخدر را بهدستش بگیرد و برای فروش آنها به اراذل، به نقاط خلوت و پرتوپلای شهر برود، بدون اینکه پیشبینی ربودن کیف توسط آنها را داشته باشد و...