kayhan.ir

کد خبر: ۲۶۷۲۳۴
تاریخ انتشار : ۲۸ خرداد ۱۴۰۲ - ۲۰:۱۲
یک شهید، یک خاطره

صبـــور باش


مریم عرفانیان
خبر شهادت سید احمد را به ما دادند؛ ولی پیکرش را نتوانستند بیاورند! برادرم مفقودالاثر شد و به‌جای او گل تشییع کردیم. یک روز همراه مادرم به بهشت‌رضا رفتیم و سر خاکش نشستیم. طاقت مادر طاق شد و گفت: «آخه هر خونه‌ای یک صاحب خونه داره، من برای چه کسی راز دل می‌کنم وقتی‌که این قبر خالیه؟!»
فردایش، سید مؤمنی که همسایه‌مان بود، در خانه آمد و به مادرم گفت: «حاج خانوم! چرا این‌قدر گریه می‌کنی؟ ببین شهید از دستت ناراحته.»
مادرم تعجب کرد و پرسید: «چطور؟»
همسایه‌مان جواب داد: «دیشب سید احمد رو خواب دیدم. گفت: تو رو خدا به مادرم بگو این‌قدر گریه نکنه و مرتب نگوید قربان خانة بی‌صاحبت، من همان‌جا هستم.»
***
کمی بعد، من هم خوابش را دیدم. خواب دیدم در مکان وسیعی که با چراغ‌های رنگی روشن بود، ایستاده‌ام! سید احمد بین روشنایی چراغ‌ها راه می‌رفت. جلو دویدم و گفتم: «داداش! این‌جا چقدر قشنگه؛ ولی ... چرا گوشة سقف خراب‌شده؟»
برادرم سر تکان داد.
ـ هر چی این قسمت رو درست می‌کنم، باز مادر با گریه‌ش خراب می‌کنه ...
با این حرف یکهو از خواب پریدم! یادم آمد سید احمد قبل از رفتن، مادر را به صبر توصیه کرده و گفته بود: «هر وقت خبر شهادتم رو به شما دادن، دو رکعت نماز شکر به‌جای بیاور ...»
با اینکه مادرم خیلی دوست داشت صبور باشد، نتوانست و گاهی بی‌تابی می‌کرد. خوابم را برایش تعریف کردم و گفتم: «مادر جان! سید احمد از این‌که برای شهادتش گریه می‌کنی ناراحته ...»
او خیسی اشک را با روسری از گوشة چشمش گرفت و گفت: «خدایا بهم صبر بده تا دیگه از دوری پسرم بی‌تابی نکنم.»
از آن به بعد مادر صبورتر شد و دیگر بی‌تابی نمی‌کرد.
خاطره‌ای از شهید سید احمد موسوی راد
راوی: زهرا موسوی راد، خواهر شهید