گفتوگو با برادر طلبه شهید احمد رجایی
امـروز جـهاد مـالی در کنار جهاد با نفس قرار دارد
فرار از مالیات گناه کبیره است
در خانوادهای مومن و مقید به دنیا آمده، دو برادر بزرگ او طلبه هستند و خودش هم به همین سمت و سو گرایش پیدا میکند. اما تنها به درس و حوزه اکتفا نمیکند، چرا که او اهل مبارزه است؛ او از همان دورانی که مردم قم همچون سایر مردم انقلابی ایران عزیز در مقابل حکومت جائر زمان به پا خاستند، همراه برادرها در تظاهرات شرکت میکرد؛ او آن زمان تنها 10 سال داشت اما نور ایمانی که در وجودش روشن شده بود، با وجود مخالفتهای خانواده، او را به میدان مبارزه میکشاند و آن زمان هم که دشمن بعثی قصد این خاک مقدس را میکند، داوطلبانه راهی جبهه میشود. طلبه جوان احمد رجایی دو میدان جهاد علمی و جهاد با دشمن را همزمان پیش میبرد؛ هرگاه که زمزمه عملیات را میشنود با همان لباس مقدس سربازی امام زمان (عج) به سوی جبهه میشتابد و بعد از فراغت از عملیات به درس و بحث میپردازد تا اینکه در عملیات کربلای 5، در یک حرکت داوطلبانه برای انهدام سنگر دشمن به شهادت میرسد.
و حال حجتالاسلام مهدی رجایی برادر بزرگتر شهید، از او برایمان میگوید...
سیدمحمد مشکوهًْالممالک
در سوره توبه آیه ۸۸ خداوند میفرماید:
لَـكِنِ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ مَعَهُ جَاهَدُواْ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ وَأُوْلَـئِكَ لَهُمُ الْخَيْرَاتُ وَأُوْلَـئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ
«اما رسول و مؤمنان اصحابش به مال و جانشان در راه خدا جهاد کردند و آنهایند که همه خیرات و نیکوییها (ی دو عالم) مخصوص آنهاست و هم آنان سعادتمندان عالمند.»
بحث فلاح و رستگاری، از اهدافی است که هم فرد و هم برای جامعه میتواند به آن دست پیدا کند. قرآن به روی دو نکته دست میگذارد که اگر در این دو مورد افراد مومن تلاش کنند به آن رستگاری و خیرات دست پیدا میکنند؛ یکی جهاد با مال و دیگری جهاد با نفس است.
در بحث خانوادههای شهدا باید بگویم، در حقیقت شهدای آنها جهاد با نفس کردند، یعنی جان خودشان را در راه خدا دادند و در راه اهداف جامعه، دفاع از جامعه و ارزشهای آن ایثار و فداکاری کردند. الحمدلله بعد از انقلاب، یک بخش از آیه که جهاد با نفس است، خیلی گسترده بوده و در دوران مختلفی از انقلاب شاهد این جهت بودیم و راه جهاد و شهادت بسته نبود؛ اوج آن از ابتدای انقلاب بود، آن هم در مقابل گروهکها و کارهایی که انجام دادند، و پس از آن در دفاع مقدس بود که شهدای زیادی تقدیم انقلاب شد و این اواخر هم بحث مدافعین حرم و شهدایی که ما در درگیریهای منطقه داشتیم. به هرحال این راه هنوز بسته نیست و به تناسب موقعیت، در راه کشور همچنان شهید میدهیم و عدهای ایثار و جهاد میکنند. لذا به یک بخش از آیه به خوبی عملی کردیم، اما در بخش دوم یعنی «جاهدوا باموالهم» کمی ضعف داریم. درواقع خطاب این آیه به مردم است، چون در صدر اسلام تشکیلاتی به نام دولت، به شکل امروز نداشتیم. مثلا وقتی اذن جهاد دادند و پیامبر فراخوان میدادند، مردم خودشان وسایل مورد نیاز را میآوردند، شمشیر و اسب را، خودشان میآوردند، آذوقه مورد نیاز خود را میآوردند و به جنگ میرفتند. ارتش منظمی نبود یعنی همجهاد نفس میکردند و هم جهاد مال. بودجه جنگ را خود مردم تامین میکردند و وارد جنگ میشدند. ما طبقه فقیر داشتیم بایستی فقرا را تامین اجتماعی و مالی میکردیم، اینجا جهاد با مال بود؛ یعنی خود مردم میآمدند، مثلا انصار به مهاجرین کمک میکردند و آنها را به خانههای خود میبردند و فقرای آنجا هم از این طریق تامین مالی میشدند. بنابراین وظایف دولت که امروز در قالب نهادهای اجرایی میبینیم، آن زمان هم به شکلی وجود داشته؛ ولی بیشتر روی دوش خود مردم بود؛ برای انجام تکالیف اجتماعی، با مال جهاد میکردند و برای دفاع و گسترش اسلام، با نفس جهاد میکردند. الان این شکل و شمایل جهاد با مال، در نظامهای دولتی و دیوانسالاریها متبلور شده و مردم باید حقوق مالیشان را ادا کنند. اگر امروز دولت ما کمیته امداد و بهزیستی دارد، حمایت از فقرا دارد، پولش از ناحیه مردم تامین میشود. مالیاتهایی که مردم به دولت میدهند، توسط دولت، در جای خودش مصرف میشود، یعنی عموم خدماتی که دولت برای قدرت دفاعی و امنیت کشور هزینه میکند. جهاد با مال پولی است که در حقیقت مردم به خزانه دولت واریز میکنند.
امروز ساختارها به این شکل شده است که تامین مالی آنها به دوش مردم است. فقط کشور ما است که درآمد خاصی به نام نفت دارد و کشورهای دیگر این را ندارند. در کشور ما بخشی از هزینهها از طریق نفت و مابقی باید از طریق مردم تامین شود.
میخواهم عرض کنم که جامعه وقتی به رستگاری میرسد که این دو نوع جهاد وجود داشته باشد. چون واقعا برای انسان سخت است که از مال یا جانش بگذرد. شاید خیلیها بخواهند از دادن مالیات فرار کنند، به ویژه پولدارها؛ گویا میخواهند چیزی را از آنها جدا کنند. از نگاه قرآنی رستگاری جامعه به این است که مردم حقوق مالی خود را ادا کرده و در زمان مورد نیاز جانشان را هم فدای حکومت و نظامیکنند که در آن زندگی میکنند. پس در هر دو بُعد ما باید کار کنیم. پس وقتی میگوییم ما میخواهیم در جامعه فرهنگ ایثار، شهادت، جهاد یا مقاومت را ترویج کنیم، باید بدانیم که اینها فقط با دادن جان نیست؛ بلکه از نظر قرآنی با مال هم هست. اگر مردم تکالیف مالی به دوش دارند، باید انجام بدهند. واقعا امروز از بالاترین گناهان کبیره این است که یک نفر مالیاتش را به دولت ندهد، چون این پول یا صرف دفاع میشود یا صرف آموزش و فقرا و... میشود. درواقع توزیع مجدد درآمد برای فقراست.
کار فرهنگی در زمینه جهاد مالی بیشتر شود
من احساس میکنم که ما اینجا کار فرهنگی کمی انجام دادهایم. یک جورهایی مردممان بدعادت شدهاند، مثلا آنجایی که باید حقوق مالی را ادا کنند، جهاد کمرنگ است. هرچند که در جهاد با نفس اقشار متدینی از جامعه داریم که پیشگام هستند؛ یعنی هر زمان که جنگ بیاید، حرکت میکنند و به جنگ میروند، اگر دفاع از امت اسلامی هست در سوریه و عراق، در مقابل داعش حرکت میکنند و میروند؛ اما باید روی بُعد جهاد با مال بیشتر کار کنند و مردم یاد بگیرند که صلاح و پیشرفت جامعه به این است که حقوق مالی را ادا کنند. الان مشکل این است که اگر مردم مالیاتشان را ندهند دولتها کسر بودجه میآورند و پول جدید خلق میکنند، پول جدید که خلق شود تورم میشود که مشکل دیگری را در اقتصاد دامن میزند. اگر ما بخواهیم فرهنگ جهاد و شهادت را به ویژه در بخش سازمان برنامه و بودجه ترویج کنیم، نباید از بخش جهاد با مال غفلت کنیم؛ چرا که بحث بسیار مهمی است و مردم باید این کار را انجام دهند. ضمن این که از نظر قرآن زکات موجب رشد اقتصاد و حتی رشد درآمد خود فرد است؛ چون درآمد افراد در اقتصاد بخشی از آن به درآمد کل یا آن رشد اقتصادی که در جامعه رخ میدهد بستگی دارد. وقتی که مردم مالیات میدهند که به تعبیر اسلام همان زکات است، رشد اقتصادی را در جامعه تسریع میکند. یعنی دولت به خوبی مخارجی که مورد نیاز طرحهای توسعهای است، به دست میآورد و در کل جامعه پیشرفت میکند. پیشرفت جامعه به افرادش برمیگردد، یعنی درآمد همان فردی که مالیات داده است، خیلی بیشتر از زمانی است که مالیات نداده است. چون وقتی مالیات نمیدهد رشد جامعه میخوابد و پیشرفت اقتصادی دچار مشکل میشود؛ لذا قرآن در جاهای مختلفی تعبیر میکند که زکات موجب نمو و ازدیاد ثروت جامعه است و خود فرد هم به تبع آن، بهرهمند میشود. ما در قرآن مفهوم برکت را داریم؛ یعنی وقتی که حقوق مالی را درست ادا کنیم، برکت وارد زندگیمان میشود.
خداوند میگوید اگر شما یک حسنه انجام دهید، من ده برابر به شما میدهم که این ده برابر فقط خاص آخرت نیست، در دنیا هم هست؛ یعنی خداوند از فضل خودش به جامعه بیشتر میدهد. لذا اگر مردم حقوق مالی جهاد با مال را انجام دهند اموال برکت پیدا میکند یعنی خداوند آن را مضاعف میکند. این سیستم سنتهای حاکم بر این جهان است که اگر فردی درست عمل بکند، این اتفاقات رخ میدهد.
غفلت نکنیم که بحث شهادت که در حقیقت تبلور آن جهاد با نفس است، یک بال جامعه محسوب میشود، بال دیگر آن جهاد با مال است که اگر آن هم محقق شود آثار و برکات خوبی برای جامعه پدید میآید.
شهادت برادر بزرگتر به دست ساواک
حدس خانواده این است که دو شهید داریم؛ چون اخوی بزرگم رمضانعلی، که روحانی بود سال ۵۴ به طرز مشکوکی به رحمت خدا رفت. او جزو مبارزین و از فضلای حوزه بود که در تظاهرات فیضیه قم دستگیر میشود. یک مدتی زندان بود و بعد او را به سربازی بردند. در خاطراتی که از او خواندم نوشته بود: ما باید دوره آموزش نظامی را سپری کنیم، که مورد نیاز است. اما بعد فرار کرد یعنی نماند که به حکومت خدمت کند. مخفیانه به خانه رفت و آمد میکرد تا اینکه کسالتی عارض شده و او را به بیمارستان سینا میبرند. در آنجا هم نیروهای ساواک رفت و آمد میکردند. من کوچک بودم؛ اما اینگونه که خانواده نقل میکند متاسفانه در بیمارستان از دنیا میرود و ظاهرا این مسئله هم به دستور ساواک بوده. یک مدتی خانواده به دنبال آن بودند که شهادت او را ثابت کنند؛ اما در نهایت به این نتیجه رسیدیم که ضرورتی برای اثبات این مسئله وجود ندارد.
جرقه طلبگی در حرم امام رضا(ع)
والدهام نقل کردند که یک زمانی رفته بودند مشهد زیارت امام رضا(ع)، در حرم طلبههایی را میبیند که با هم بحث میکنند و درس میخوانند، او هم گفته بود میخواهم طلبه شوم. سنش زیاد نبود و پیش پدر کار میکرد. پدرم مخالفت میکرد که نه باید مشغول کار باشی. تا اینکه یک روز سیدی که یک شال سبز بر گردن داشته در خانه را میزند، پدر میرود و در را باز میکند. پدر میگوید آن سید به من گفت که ایشان که میخواهد درس بخواند باید اجازه این کار را به او بدهید. برادرم شروع کرد به درس خواندن و در زمان خودش با همان سن کم، جزو فضلای هم دوره شان که الان در حوزه هستند میشود. او تا درس خارج هم خوانده بود، چندین سال درس خارج میرفت. استاد سطوح عالی بود جزو شاگرد اولهای حوزه در بین دوهزار نفر بود. او قبل از انقلاب در امتحانی که آیتالله گلپایگانی گرفته بود شاگرد اول شده بود و جوایز زیادی هم دریافت کرده بود. در همان دوران در تظاهرات درگیریهایی هم داشتند، تا این که از سربازی فرار کرده بود و این اتفاق رخ داده و از دنیا رفته بود.
هجرت به قم
پدر و مادرم اهل تربت حیدریه هستند. شغل پدر آزاد بود و به تهران مهاجرت کردند. من و اخوی کوچکم شهید احمد، در روستای ولنجک تهران به دنیا آمدیم. من سال اول ابتدایی آنجا مدرسه میرفتم، برادر به پدر اصرار کرد که محیط نامناسب است من را بفرستند پیش او در حوزه. پدر هم قبول کرد. در آن زمان تازه ازدواج کرده بود، و فرزندش بعد از رحلت پدر به دنیا آمد. من یک کلاس بیشتر درس نخوانده بودم و نزد برخی از فضلای حوزه که الان هم از بزرگان حوزه هستند میرفتم، داستان راستان میخواندم تا در فارسی مهارت پیدا کنم. بعد هم شروع کردیم به خواندن درسهای حوزه. بعد از یک سال واندی خیلی اصرار کردیم که پدر و خانواده به قم بیایند؛ برادرم هم زمینه را برای آمدن خانواده فراهم کرد بود.
آغاز فعالیتهای انقلابی از 10 سالگی
ما درس طلبگی میخواندیم، به همین دلیل شهید هم به طلبگی علاقهمند شد، البته مدرسه را بیشتر از من خوانده بود، فکر کنم سیکلش را گرفته بود یا هفتم هشتم را خوانده بود، خیلی پرانرژی بود؛ ولی چون من از کودکی آمده بودم رشد طلبگیام زیاد بود.
موقع انقلاب سال ۵۷ من ۱۲ ساله بودم و ایشان حدود ۱۰ ساله. اولین تظاهراتی بود که شرکت داشتم. کلاس درس آیتالله گلپایگانی بودیم که دیدیم از صفائیه سر و صدا میآید. آمدیم بیرون دیدیم که جمعیتی روزنامهای به دست درحال عبور هستند. روزنامه اطلاعات بود که در آن به حضرت امام توهین کرده بودند. قمیها پیاده میرفتند و شعار نمیدادند، ما هم به دنبال آنها راه افتادیم رفتیم به سمت منزل آیتالله یزدی. وقتی به منزل رسیدیم، ایشان با یک بلندگوی دستی علیه رژیم سخنرانی کرد. در برگشت به میدان فاطمیون چهارراه شهدا رسیدیم، کلانتری آنجا بود و یک بانک هم آنطرف بود، یکدفعه مردم شیشه بانک را شکستند و شعار دادند. درگیر شدیم و تظاهرات انقلاب از آنجا شروع شد. به سمت پل حجتیه فرار کردیم. از آن طرف هم نیروهای شهربانی هجوم آورده بودند. خلاصه به هرشکلی بود من از دستشان فرار کردم به منزل آمدم. تقریبا از همان دوره تظاهرات رفتنم شروع شد و برادرم هم همراهم میآمد. پدر و مادرم نصیحت میکردند که بچهای نرو. گاهی در حال فرار یک دفعه میدیدیم که او هم فرار میکند، نگو یواشکی خودش آمده و در تظاهرات شرکت کرده است. روحیه خیلی بالایی داشت و از همان ایام انقلاب در همه درگیریها و تظاهراتها بود. بعد از آن هم که جنگ شروع شد، او خیلی بیشتر از من به جبهه میرفت؛ هم درسهایم زیاد بود، هم موسسه راه حق میرفتیم؛ در چند جبهه درس میخواندیم. در آن دوره آیتالله مصباح هم بر روی تحصیل خیلی تاکید داشتند که یک عده طلبههایی که میتوانند، خیلی جدی درس بخوانند؛ لذا خودم شاید توفیق خیلی جدی در جبهه نداشتم؛ شهید احمد در همه عملیاتهای جبهه صورت بسیجی حضور داشت. آن زمان حدودا پانزده شانزدهساله بود.
او در مسجد محل هم خیلی فعال بود، کسبه محل را نصیحت میکرد که چرا برای نماز نمیروید. درس میخواند؛ اما تا عملیات میشد و دوستانش به او اطلاع میدادند، به جبهه میرفت. حضورش تداوم نداشت، در عملیات شرکت میکرد، بعد میآمد درسش را میخواند؛ مانند بسیجیهایی بود که ایام عملیاتها میرفتند. در عملیات کربلای۵ هم به همین صورت رفت و به شهادت رسید.
آخرین دیدار
فکر کنم آخرین بار به منزل ما آمده بود بعد از عملیاتی، یکسری اقوام هم بودند آن موقع من دو فرزند داشتم. شب خیلی خوبی بود، فرزند کوچکم که تقریبا یکساله بود، خیلی با عمویش اخت گرفته بود و با او بازی میکرد.
رفت و مدتی خبری از ایشان نداشتیم، نگران بودیم و پیگیری میکردیم. زنگ نزده بود. تا اینکه به عموی داماد ما زنگ زده بودند که در تهران در ارتش خدمت میکرد، گفته بودند شماره شما در دفتر یکی از شهدا بوده، آیا کسی را در جبهه دارید؟ او هم به داماد ما اطلاع داده بود. اخوی بزرگترم به همراه دامادمان برای شناسایی رفتند و پیکر شهید را آوردند و در گلزار شهدای قم دفن کردند. از لحظه شهادت تا آوردن پیکر حدودا یک ماه فاصله افتاد. فکر میکنم ۲۴ بهمن تشییع کردیم. در قم خیلی از شهدای کربلای 5 را آورده بودند و ایامی بود که خیلی بمباران میشد. به یاد دارم اقوام از خراسان آمده بودند منزل ما، اینها هنوز صدای بمب را نشنیده بودند. آن شب یکدفعه نیمه شب برادر خانمم من را بیدار کرد و گفت که حال یکی از خانمها بد شده. چون هواپیمای عراقی آمد و قم را بمباران کرد، ما رفتیم بیمارستان شهید بهشتی قم همان موقع دیدم که یکی از روحانیون بود با خانوادهاش به شهادت رسیده بودند و آنها را یکی یکی از زیر آوار بیرون میآوردند. ایام دفن مصادف بود با ایام بمباران، خیلی از جمعیت رفته بودند و شهر را ترک کرده بودند.
داوطلب شهادت!
گروهانشان در جزیرهام طویل زمینگیر شده بود. فرمانده میگوید یکی دو نفر داوطلب شوند بروند سنگرهای عراقیها را منهدم کنند؛ چون عراقیها آن موقع سنگرهای بتنی درست کرده بودند و از آنجا رزمندهها را میزدند، این آتش آنقدر سنگین بود که گروهان نمیتوانست حرکت کند. ظاهرا شهید احمد داوطلب میشود. او جلو رفته بود و تیر خورده و افتاده بود؛ دو سه روز جنازه آنجا مانده بود. در اثر ماندن در منطقه سرش از بین رفته بود. چیزی از سر نمانده بود. خیلی جاهای بدنش سوخته بود، تنها قسمتی روی سینهاش که گویا دستش را روی آن قرار داده بوده، و شاید هم در حال سلام دادن بوده، سالم مانده و نسوخته بود. در این قسمت، زیر دستش، جیبش قرار داشت که یک دفترچه داخل آن بود، از طریق همین دفترچه و شمارههای داخل آن توانسته بودند اقوام را پیدا کنند و در نهایت شناسایی شود. درواقع حتی پلاک هم همراهش نبوده، به همین علت چند روزی در قسمت شهدا بینام و نشان مانده بوده.
همین که پیدا شد ما خیلی خدا را شاکر بودیم، چون اگر آن شمارهها سوخته بود، شناسایی ایشان خیلی سخت بود و امکان داشت جزو شهدای گمنام محسوب شوند. هرچند که صرف شهادت او برایم خیلی سخت بود، چون من با احمد رابطه قلبی داشتم. معمولا بچههایی که نزدیک به هم هستند دعوا زیاد میکنند ما هم گاهی بینمان حرف میشد ولی خیلی به هم علاقه زیادی داشتیم. خیلی دلتنگ شهید هستم؛ ولی بیشتر از خودم تاسف میخورم که چرا ما از آن قافله عقب افتادم و توفیق شهادت نداشتم. آن موقع دوران جهاد و جنگ بود و چارهای جز این رشادتها نبود. جوی که در کشور ما بود و روحیه انقلابی، علاقه به امام، دلبستگی به امام و انقلاب، باعث شود نسل خیلی قوی پرورش یابد و آن عشق به حضرت امام در قلبهای همه ما بود.
شهید هم فعالیت فرهنگی و روحیه ایثار بالایی داشت. در جبهه هم که میرفت معمم میرفت و برای رزمندهها کار فرهنگی انجام میداد. او یک طلبه ایثارگر بود و واژه ایثار بالاترین فضیلت اخلاقی است که ایشان به آن دست پیدا کرده است.
ایشان خیلی جوان بود و طلبگی را تا سطح یک پیش رفته بود.
دستگیری از مردم بعد از شهادت
خیلی گرم میگرفت، ارتباطاتش خیلی قوی بود. البته من بیشتر مشغول درس بودم و از طرفی ازدواج هم کرده بودم و دو فرزند داشتم. من بیست و یک ساله بودم که برادرم شهید شد و ایشان نوزده ساله بود. من درگیر درس و خانواده بودم و بهاندازه او با دیگران ارتباط نداشتم. او حتی بعد از شهادت هم از مردم دستگیری میکند. خود من هم گاهی در کارها به ایشان متوسل میشوم و به گلزار شهدا میروم. یک جورهایی حس میکنم تاثیرات در مجموعه خانواده و فامیل دارد و خانواده را مدیریت میکند.
همشیره میگوید یک بار رفتیم سرمزار شهید دیدم یک خانم خیلی جزع و فزع میکند گفتم شما چه نسبتی با این شهید دارید؟ گفته بود من چهار پنج سال است با این شهید در ارتباط هستم و مشکلات من را برطرف کرده.
ارتباط با شهدا خیلی تاثیرگذار است، چه درخانواده شهدا و چه سایر افراد.
ما حضور شهدا را در حفظ انقلاب هم حس میکنیم چون آدم وقتی عملکرد یک عده را میبیند متحیر میماند که چطور میشود این انقلاب تداوم دارد و جلو میرود، خدا این کشور را از خطرات حفظ میکند، بالاخره شهدا هم تاثیرگذارند.
حس من این است حضور برادرم و حضور همه شهدا تاثیر دارد و شهدا خیلی نقشآفرینی دارند.
ضمانت اجرای فضائل اخلاقی ایمان است
انسان موجودی است که هم میتواند حالت کمال پیدا کند و هم سقوط؛ این طبیعی است و ما خودمان هم در زمینه شخصی این را حس میکنیم.
یک وقتهایی زمینههایی هم هست که افراد خیلی سریع مراحل کمالی را طی میکنند و به درجات بالا میرسند که البته
زیرساختش ایمان و اعتقاد به خدا است؛ هرچه ایمان و اعتقاد به خدا قویتر باشد، زمینه برای ایثار و شهادت و فضائل اخلاقی بیشتر فراهم است.
ضمانت اجرای فضائل اخلاقی مانند ایثار و شهادت بر مبنای ایمان است؛ البته ممکن است کسی یک ساله مسیر ایمانی و اعتقادی را طی کند و بعد آن رفتارها در او ظاهر شود. شهادت یک توفیق الهی است که واقعا نصیب هر کسی نمیشود، به اعمال افراد هم برمیگردد.
قطعهای از بهشت
ایام دفاع مقدس و آن شرایطی که بود، روابط انسانی واقعا به تعبیر بعضیها قطعهای از بهشت بود. یک تبلور کوچک آن دوران، مانند ایام اربعین است. یعنی شما روابط حسنه، اخلاق حسنه، ایثار و گذشت و خدمت به یکدیگر را در اربعین یک درجهای میبینیم. جبهه واقعا جای خودسازی بود و به نظرم یکی از بزرگترین سرمایههای انقلاب ما جنگ ما بود. اصلا جنگ برای ایران خسارت نداد جنگ بزرگترین سرمایه برای تداوم انقلاب شد و این پیشرفتهایی که الان ما در زمینههای مختلف و در عرصه دفاعی و نظامی داریم، به زمان جنگ برمیگردد یا مثلا حفظ انقلاب تا الان.
ما سرمایه جنگ را داریم مصرف میکنیم. هرچقدر که جامعه به سمت اخلاق حرکت کند، احساس لذت و شیرینی بیشتری حس میشود؛ اما الان امکانات بیشتر میشود و آرامش کم؛ به دلیل آنکه بحثهای اخلاقی کمتر میشود. متاسفانه ما میبینیم یک حادثهای در خیابان رخ میدهد به جای اینکه مردم بروند و از آن مظلوم دستگیری کنند، شروع به فیلمبرداری میکنند، این نشان میدهد که سطح اخلاق مردم پایین است یا روحیه اخلاقی کمک به همنوع دچار مشکل شده است. تفاوت دوره جنگ با الان این است.