kayhan.ir

کد خبر: ۲۶۶۵۳۸
تاریخ انتشار : ۱۹ خرداد ۱۴۰۲ - ۲۱:۳۶
هالیوود زیر ذره‌بین

تیمارستان کوبریک

 

علیرضا ابوترابی
بی‌شک مهم‌ترین نقطه تمایز انسان‌ها با سایر مخلوقات، نهادینه شدن ویژگی‌هایی در فطرت بشریت به دست خداوند است.
اما مهم‌ترین ویژگی‌ای که از سوی خداوند به انسان عطا شده، توانایی خلق کردن است.
این ویژگی بیشتر از همه در هنر متبلور می‌شود. ممکن است بگویید، در طول تاریخ دانشمندان زیادی وجود داشته‌اند که اختراعات بسیار مهمی به دست آنها به معرض ظهور رسیده، پس چرا مخلوقات هنری‌ای که از سوی انسان ساخته می‌شود شکوهمندتر به شمار می‌روند؟!
دلیل آن به سبب تاثیرگذاری‌ای است که هنر به طور غیر مستقیم روی اذهان می‌گذارد؛ قالب هنری‌ای هم که بیشتر از مابقی هنرها اذهان و افکار مخاطب را متاثر می‌کند، ادبیات و سینما است. چرا که آثار ادبی و سینمایی در صورتی که بتواند جهانی را پی‌ریزی کند و از طریق آن، موفق شود احساسات مخاطب را منطبق بر خواسته خود معطوف کند، به معنای واقعی کلمه تبدیل به یک اثر شده، زیرا توانسته از طریق یک جهان متشکل شده از اعمال، افکار و رفتار گوناگون اثرگذاری‌ای را صورت بدهد.
یکی از این هنرمندانی که موفق شده در طول کارنامه هنری خود جهان‌های مختلفی را طرح‌ریزی کند، مسلما استنلی کوبریک است.
تمرکز بیشتر کوبریک در کار‌هایش ترسیم یک سری وقایع در جهان اثرش است که تحولی را در ذهن و روان شخصیت‌های فیلم‌هایش به‌وجود می‌آورد.
این تحول می‌تواند گاه شکلی هشدارآمیز از یک آینده اجتماعی تاریک به خود بگیرد؛ گاهی می‌تواند در یک فیلم با ژانر وحشت به نمایش برسد و در جایی هم ممکن است در دل نشان دادن معضلات روانی جنگ بر روی ذهن سربازان مطرح شود.
حال چند نمونه از‌ این سیر تحولات روانی را در بعضی از کارهای کوبریک واکاوی می‌کنیم.
پرتقال کوکی
پرتقال کوکی یکی از هشداردهنده‌ترین فیلم‌های کوبریک است. این فیلم حول داستان زندگی
پرفراز و نشیب الکس که یک جوان بزهکار و خشونت‌طلب است می‌گذرد. تحلیل روانشناسانه‌‌ این فیلم از دو سو قابل بررسی است؛ از یک طرف چه می‌شود که در جامعه‌ای این‌چنین افراد رذل و خشنی پدید می‌آید، و از سویی دیگر تاثیرات مراحل شرطی ‌سازی‌ای است که توسط آن دولت بر الکس گذاشته می‌شود.
سازنده در این فیلم روند داستان پردازی را بیشتر بر انواع خشونت متمرکز کرده‌ و این ویژگی به یک عنصر جدایی‌ناپذیر در پرتقال کوکی تبدیل شده. به طوری که اگر ما خشونت را از این فیلم حذف کنیم، دیگر محرکی برای ادامه دادن ماجرا وجود ندارد. لکن دیدگاه کوبریک نسبت به الکس دیدگاهی خصمانه نیست. برای مثال در این فیلم الکس به عنوان راوی بیننده را مخاطب حرف‌های خود قرار می‌دهد و لحنی که او برای حرف زدنش استفاده می‌کند، شبیه به لحن شخصیت اصلی رمان (یادداشت‌های زیرزمینی) اثر داستایفسکی است. نوع گفتمان الکس و شخصیت اصلی این داستان حالت مرثیه خوانی و دردِ دل کردن با مخاطب را پیش می‌گیرد. یعنی این دو شخصیت از فرط انزجار و طرد شدگی سرنوشت ملالت بار و زمخت زندگی‌شان را با مخاطب در میان می‌گذارند. نکته قابل توجه این است که استنلی کوبریک این شیوه بیان را، برای تطهیر کاراکتر شرور فیلمش به کار نمی‌گیرد. بلکه با حفظ همان شرور انگاری الکس او را یک قربانی می‌پندارد. نویسنده اثر ما را در مسیر روایت یک داستان قرار می‌دهد که معضلی اجتناب ناپذیر، در آینده یک جامعه متجدد فراگیر شده و اقداماتی که به اصطلاح آن آقا بالا سران داخل آنجامعه متجدد در دستور کار قرار می‌دهند، به هیچ وجه کارساز نیست؛ چرا که این افراد خود از راه خشونت و زور وارد میدان شده‌اند و در ادامه‌ هم داستان نمایانگر آن است که عاقبت جامعه‌ای که افراد خشونت طلب را در خود پرورش می‌دهد و بعدتر می‌خواهد از طریق همان راه خشونت، مشکلش را ریشه‌کن کند، همچون پزشکانی است که به وسیله اقدامات اشتباه برای یک بیمار، بدتر باعث به وجود آمدن یک مرض بدخیم و علاج ناپذیر در آن فرد مریض می‌شوند؛ اما آن پزشکان باز می‌خواهند با همان داروها بیمار را مداوا کنند، ولیکن از آنجایی که این راه‌حل هم مثمر ثمر نیست و آنها روش دیگری بلد نیستند مجبور می‌شوند تا با آن مرض و زائده مهلک دست دوستی بدهند.
بنابراین تحول شخصیتی‌ای که در کاراکتر الکس به‌ وجود می‌آید به راستی نشان دهنده‌ ماحصل تدابیر و اقدامات منفی و متضرر یک حکومت است که عامل شکل گیری یک مشکل در جامعه می‌شود و در صورت نداشتن ابتکار عمل برای درمان آن مشکل، دولتمردانِ بی‌فکر، مجبور به بستن پیمان اخوت به آن معضل می‌شوند.
غلاف تمام فلزی
به نظر می‌رسد کوبریک تمامی خشم و انزجار خود را نسبت به جنگ در این فیلم نشان داده.
او قبل‌تر فیلم «راه‌های افتخار» را که در بستر جنگ جهانی اول قرار داشت با رویکردی ضد جنگ در معرض نمایش قرار داد. اما این فیلم زبان تندتر و نیش‌دار تری را برای بیان معایب جنگ و خونریزی به‌کار می‌گیرد. این زبان تند به خصوص در دیالوگ‌هایی که بین فرمانده و سربازان آن گردان وجود دارد احساس می‌شود. دیالوگ‌هایی صریح، و تندی که چون متّه در مغز سربازان فرو می‌رود، اما از آنجایی که جنگ پدیده‌ای کریه است، برای عیان کردن این حد از کراهت، می‌بایست دیالوگ‌های آن فرمانده همان‌طور که برای سربازانش آزاردهنده ظاهر می‌شود، در مقابل روان مخاطب‌هم آزاردهنده به نظر برسد. از طرفی دوربین اثر، این فرمانده عصبانی‌کننده را در زاویه یک Low angel خفیف نشان می‌دهد، تا با این‌کار اقتدار بیشتری را در مقابل مخاطب به او ببخشد. زاویه پایین به بالا باعث شده تا این شخصیت برای ما منفور‌تر به نظر برسد. چراکه زاویه دوربین مدام به ما یادآوری می‌کند که این کاراکتر در آن اردوگاه از مابقی شخصیت‌ها قدرت بیشتری دارد و قاعدتا می‌تواند زور بیشتری را هم بر گردن سربازان تازه وارد و مظلومش وارد کند، و در تداوم این نما‌های low angel مخاطب‌هم مدام پیش خود می‌گوید، چرا در این اردوگاه باید قدرت دست این چنین شخصیت رذل و پَستی بیفتد؟
همان طور که از میزانسن‌ها، روند داستان و طراحی صحنه و لباس مشخص است، این دستگاه نظامی به دنبال همسان ‌سازی تمام سربازان می‌باشد و آنها همگی باید سر و وضع و عقایدشان منطبق بر خواسته مقامات بالاتر نظامی باشد.
تحول روانی‌ موجود در این اثر در رابطه با سربازی است که تبسمی دائمی بر لبانش دارد که نمایانگر پاک بودنش است؛ او آزارش حتی به یک مورچه ‌هم نمی‌رسد، وی با گذشت زمانی نسبتا ‌اندک در کنار فرمانده گردانش با روندی زجر آور آموزش می‌بیند، ولی از آن‌جایی که شرایط روانی او با خوی و خصلت خصمانه و زشت جنگ و جدل سازگار نیست، در پایان سرنوشت تلخش، نه‌تنها دست به قتل فرمانده خود می‌زند بلکه از فرط فشار دردناک حاکم بر روانش، کار او به خودکشی منتهی می‌شود.
درخشش
درخشش با اینکه در ژانر وحشت قرار دارد و دارای موضوعی بیشتر سرگرم‌کننده است تا دغدغه‌مند، اما با این حال جزء آثار جدی و منحصر به فرد کوبریک محسوب می‌شود. نوع دیوانگی شخص روانی موجود در فیلم‌ هم نسبت به باقی روانی‌های آثار کارگردانش خاص‌تر و سینمایی‌تر ظاهر شده.
همه چیزها از سفر جک تورنس و خانواده‌اش به یک محیط دورافتاده شروع می‌شود. تمام اتفاقات در آن هتل طبیعی هستند، تا اینکه رفتار‌های جک تغییر می‌کند و سر و کله دو دختر بچه دوقلو که در ذهن دنی تورنس وجود دارند پیدا می‌شود.
ما بعدتر متوجه رابطه‌ خون خروشان از آسانسور، آن دو دختر بچه، رفتار‌های عجیب جک و مردی که در ذهنش تداعی می‌شود (که بعدا می‌فهمیم پدر دوقلو‌ها است) می‌شویم.
از آن‌جایی که مبحث جنون، موضوع تعلیق پذیری است‌، کارگردان با به‌کارگیری عناصر مختلف در هر کدام از اتفاقات مذکور، سعی در ایجاد تعلیق و اضطراب در فضای فیلمش می‌کند. برای مثال رنگ قرمز، که رنگی هشدار دهنده و توجه پذیر است به عنوان یک موتیف در طول فیلم جریان دارد. ما این رنگ را در خون‌های خروشان، موکت هتل و آن دستشویی‌ای که پدر آن دوقلوها پیشنهاد کشتن زن و فرزند جک تورنس را به او می‌دهد می‌بینیم. یا لانگ شات‌های مرموزی که کوبریک ما را به وسیله آنها در راهرو‌های هتل قرار می‌دهد، باعث محسوس‌تر شدن اضطراب می‌شود.
دلیل جنون یافتن جک در فیلم، کمی مبهم کار شده. ما به وسیله دیدن خون‌هایی که از آسانسور چون سیل به‌راه می‌افتند، متوجه می‌شویم که قبل‌تر از آن دو دختر بچه، زن و بچه‌های دیگر زیادی در آنجا از سوی همسر و یا پدرهایشان به قتل رسیده‌اند. ولی بازهم به طور صریح و شفاف منشا اصلی آن ندای شوم که مردان‌ را به کشتن زن و فرزندانشان فرا می‌خوانند نمی‌شویم.
همین نکته باعث می‌شود که روند دیوانه شدن جک ناقص بماند، و در نتیجه شخصیت خودش هم به شکلی ناکام به تصویر کشیده بشود.
بنابر استدلال‌ها و توضیحات ذکر شده می‌توان اذعان کرد که شخصیت جک تورنس از مابقی افراد روانپریش در فیلم‌های کوبریک دارای جذابیت‌های بیشتر و هویتی متناسب با ابعاد سینما، اما بدون روند دیوانگی صحیح و منطقی است.
شخصیت‌های دیگر مجنون آثار کوبریک به شکل و از طریق مراحلی با معنا به حد روانی بودن می‌رسند که این امر باعث ملموس‌تر شدن آن شخصیت با مخاطب می‌شود.