روی خط تکرار و کلیشه
سعید مستغاثی
سینمای رضا میرکریمی افتوخیزهای متعددی در کیفیت کارها و ریتم و جذابیتشان داشته است، از «کودک و سرباز» تا «خیلی دور، خیلی نزدیک»، شاهد نوعی اوجگیری در این روند بودیم و از فیلم «به همین سادگی» افول سینمای او شکل گرفت و در «امروز» و «دختر» به نهایت خود رسید. «قصر شیرین» اگرچه تلاش میرکریمی را در بالا کشیدن دوباره سینمایش نشان میداد ولی «نگهبان شب» نشان میدهد که تلاش او نهتنها نتیجهای نداده بلکه در فیلم اخیر، ضمن درجا زدن، کمی تا قسمتی هم پسرفت هویداست.
باز هم ماجرایی دیگر از شارلاتانیزم اقتصادی که به سریال «پادری» تنه میزند؛ یعنی همان اتفاقی که در آن سریال برای شخصیت «نصرت» افتاد و وی با نادانی و ناآگاهی صرفاً برای یکشبه ره صدساله پیمودن، در دام یک هلدینگ قلابی و چکهای کلان بیمحل گیر کرد، در اینجا هم جوانی روستایی سادهدل به نام رسول گرفتار دام پیمانکار نادرستی به اسم بهزاد میشود که واحدهای نیمهکاره بسیاری را پیشفروش کرده و پولش را به جیب زده ولی آپارتمانی تحویل نداده است!
نقطه قوت فیلم، شخصیتپردازی رسول از ابتدا با یک روحیه سادهلوحانه و زودباور است که به تدریج در جریان اتفاقات و حوادث، تغییر یافته و در انتها به فردی تبدیل میگردد که دیگر گول نمیخورد و ناراستیهای ظاهرفریب را میشناسد و اهل حرامخواری هم نیست، اگرچه به شدت برای سر و سامان دادن به خانواده کوچکش، نیازمند پول به نظر میرسد.
اما بقیه کاراکترها یا کلیشه هستند مثل همان بهزاد (با بازی محسن کیایی) یا پا در هوا نشان میدهند مانند سرایدار اصلی مجموعه واحدهای نیمهکاره که برای رسول محل زندگی درست کرده و دختر ناشنوایش را هم به او میدهد اما بهدلیل مرگ پسرش، درگیر توهم است و یا خود شخصیت دختر ناشنوا که باز هم در این میان تکلیفش نامعلوم باقی
میماند.
اینکه میرکریمی از آثار قابلتأملی مانند «زیر نور ماه» و «اینجا چراغی روشن است» و «خیلی دور، خیلی نزدیک» به چنین شبهسینمای پرادعا اما خالی و تهی برسد و صرفاً به بهانه گویا فیلم اجتماعی و بیان بهاصطلاح معضلات جامعه (اگرچه بسیار دست به عصا و به قول معروف یکی به نعل و یکی به میخ) اساس سینما و فیلمنامه و قصه و ریتم و شخصیتپردازی و... را نادیده گرفته و با تصور اینکه حسابش را پس داده و چوب خطش هنوز جای خالی بسیار برای بدهی دارد، هر چیزی را به اسم فیلم سرهم کند، یک اشتباه محاسباتی کامل است.