kayhan.ir

کد خبر: ۲۶۶۱۱۵
تاریخ انتشار : ۰۹ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۹:۱۱
یک شهید، یک خاطره

خرمشــهر  

 
 
 
مریم عرفانیان
حدود یک ماه از شهادت قربانعلی می‌گذشت. آن روزها، درگیری سختی بین ایران و عراق، توی خرمشهر روی‌داده بود. همان‌طور که به رادیو گوش می‌دادم تا از اخبار مطلع شوم، خوابم برد... یکی از دور صدایم ‌می‌زد. صدایش آشنا بود، خیلی آشنا! چند قدم جلوتر رفتم و قربانعلی را دیدم. با خوشحالی پرسیدم: «کجایی پسرم؟! دلم برات خیلی تنگ‌شده...»
به رویم لبخند زد و گفت: «مادر! جای من خیلی راحته. هر موقع دلت تنگ شد، می‌تونی من رو این‌جا پیدا کنی...»
نگاهش کردم. هیچ‌وقت صورتش را آن‌قدر درخشان ندیده بودم. قربانعلی، از جایی که زندگی می‌کرد برایم گفت و در آخر ادامه داد: «مادر جان! خرمشهر آزاد شد...» آهنگ صدایش توی گوشم طنین ‌انداخت...
از خواب که بیدار شدم، رادیو هنوز روشن بود. نیم ساعت بعد، گوینده با هیجان گفت: «شنوندگان عزیز توجه فرمایید، شنوندگان عزیز توجه فرمایید؛ خونین‌شهر، شهرِ خون آزاد شد.»
خاطره‌ای از شهید قربانعلی نظیف
راوی: فاطمه حکم‌آبادی، مادر شهید