kayhan.ir

کد خبر: ۲۶۴۰۴۹
تاریخ انتشار : ۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۲ - ۲۰:۲۴

آیت‌الله بهجت و جوان فلج! (حکایت اهل راز)

 
 
حجت‌الاسلام‌ قدس از شاگردان آیت‌الله بهجت می‌گوید: یک روز از روزهای درسی کمی زودتر به خانه رفتم، ایشان گاهی از اوقات وقتی شاگردان سر درس حاضر می‌شدند، هرچند یک نفر هم بود به اتاق درس می‌آمدند و تا هنگام آمدن دیگران احیاناً جریان و یا حدیث و یا نکته‌ای اخلاقی را گوشزد می‌کردند. بنده نیز به طمع مطالب یاد شده قدری زودتر رفتم. خوشبختانه آقا که صدای «یا الله» حقیر را شنیدند، زودتر تشریف آوردند و بعد از احوالپرسی فرمودند: در نجف یکی از آقازاده‌های ایرانی که از اهل همدان و بسیار جوان زیبا و شیک پوشی بود و از هر جهت به جمال و خوش‌اندامی شهرت داشت، به بیماری سختی گرفتار و از دو پا فلج شد به گونه‌ای که با عصا بیرون می‌آمد.
من سعی داشتم که با او رو‌به‌رو نشوم، زیرا فکر می‌کردم با وصف حالی که او داشت، از دیدن من خجالت می‌کشد، لذا نمی‌خواستم غمی بر غمش بیفزایم. یک روز از کوچه بیرون آمدم و دیدم او سر کوچه ایستاده است و ناخواسته با او رو‌به‌رو شدم و با عجله و بدون تأمل گفتم: حال شما چطور است؟ تا این حرف از دهانم بیرون آمد، پشیمان شدم و با خود گفتم: چه حرف ناسنجیده‌ای! مگر حال او را نمی‌بینی؟! چه نیازی بود از او بپرسی؟ به هر حال خیلی از خودم ناراحت شدم.
ولی بر خلاف انتظار من، وقتی وی دهان باز کرد مثل اینکه آب یخ روی آتش ناراحتی درونم ریخت، چنان اظهار حمد و ستایش کرد و چنان با نشاط و روحیه ابراز سرور کرد که گویا از هر جهت غرق در نعمت است، من با شنیدن صحبت‌های او آرام گرفتم و تسلیم بودن او در مقابل این حکمت الهی، ناراحتی‌ام را برطرف کرد. (1)
چون قضای حق رضای بنده شد/ حکم او را بنده‌ای خواهنده شد (2)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. با اقتباس و ویراست از پایگاه تنظیم و نشر آثار آیت‌الله بهجت به نقل از حوزه نیوز
۲. مولوی