خاطرات رفاقت چهلساله حجتالاسلام والمسلمین علی شیرازی با حاج قاسم سلیمانی- ۱۵
اینها مردم ما هستند
سعید علامیان
پس از جنگ و در همه این سالها، محبت مردم به حاجقاسم کم نشد. هر جا میرفتیم، مردم دورش حلقه میزدند. با هم سفر میرفتیم، توی فرودگاه، به پاویون و سالنهای اختصاصی نمیرفت؛ از همان سالن عمومی سوار هواپیما میشد. مردم وقتی میفهمیدند حاجقاسم توی سالن انتظار نشسته، زن و مرد، خانمهای باحجاب و کمحجاب میریختند دورش، و اجازه میگرفتند با هم عکس بگیرند.
یک سفر کنار هم روی صندلیهای جلوی هواپیما نشسته بودیم. یکهو جمعیت از آخر هواپیما ریخت جلو! نظم هواپیما به هم ریخت. حاجقاسم از آنها خواهش میکرد که بروید سر جایتان بنشینید؛ الان تعادل هواپیما به هم میخورد! کسی گوشش بدهکار نبود. تکتک با او عکس گرفتند تا راضی شدند سر جایشان بنشینند.
به هر شهری برای سخنرانی میرفتم، وقتی اعلام میکردند و مردم میفهمیدند از نیروی قدس هستم، به هوای حاجقاسم میآمدند سراغم که سلام ما را به حاجقاسم برسان؛ دست حاجقاسم یا پیشانیاش را از طرف ما ببوس؛ یک یادگاری از او برای ما بگیر! به حاجقاسم میگفتم «جنگش را تو میکنی، پُزش را ما میدهیم!»
حاجقاسم، خادم حرم امام رضا(ع) بود. گاهی وقت میکرد، به مشهد میرفت.
یک روز رفت حرم. پای برهنه برگشت هتل. مردم، دورش را گرفته بودند؛ نتوانسته بود کفشش را از کفشداری بگیرد. بهزحمت خودش را به هتل رسانده بود. بچهها رفتند کفشهایش را از کفشداری آوردند. گاهی با هم به حرم میرفتیم. میدیدم توی اتاق خدام، گوشهای نشسته، زیارتنامه میخواند. این اواخر رفته بود مشهد. گفت «نتوانستم زیارت کنم. هر جا رفتم بنشینم، مردم آمدند.» میگفت «فرار کردم، رفتم بالا، توی تالار آینه، دعا و زیارتنامه خواندم.»
پسرش، حسین، صاحب دوقلو شد. حاجقاسم برای دیدنشان به بیمارستان رفته بود. کادر بیمارستان میبینند کسی شبیه سردار سلیمانی آمده دوقلوها را ببیند. اول باورشان نمیشود این آدم عادی، با ماشین ساده، بدون برو و بیا و محافظ و تشریفات، همان سرلشکر سردار سلیمانی، فرمانده نیروی قدس باشد که شهرتش، همه دنیا را گرفته است. میبینند با همه احوالپرسی و شوخی میکند؛ انگار 30 سال آنها را میشناسد! پزشکها و پرستارها که این سادگی و صمیمیت را میبینند، دورش جمع میشوند و میخواهند عکس جمعی بگیرند. حاجقاسم میبیند یک کارگر خدمات، گوشه سالن، مشغول تی کشیدن است، او را صدا میزند. میگوید «شما هم بیا. میخواهیم عکس یادگاری بگیریم.»
حاجقاسم با تشریفات مخالف بود. مهمان را تکریم میکرد؛ اینکه محل اقامت و ماشین خوب در اختیارش باشد و از نظر حفاظتی کوتاهی نشود؛ اما خودش با ماشین عادی رفت و آمد میکرد. بعضی وقتها تاکسی کرایه میکرد. حفاظت را رعایت میکرد؛ ولی اهل تشریفات نبود. هر جا میرفت، سلاح همراهش بود. دخترش زینب مسلح بود؛ آموزش هم دیده بود. سفرهایش به کرمان و کارهای شخصی، بیشتر تنهایی و همه با پرواز عادی بود؛ مگر موقع عملیات و کارهایی که لازم بود با پرواز اختصاصی برود. یکی از خصلتهای حاجقاسم، این بود که جواب نامههای مردم را میداد. میگفت «مردم با امیدی به ما نامه مینویسند؛ باید جوابشان را بدهیم.» هر کسی نامه مینوشت، حتماً پاسخی میداد.
یک دختر دبستانی به او نامه نوشته که به خاطر موفقیتم جایزه گرفتهام و آن را برای شما میفرستم که در راه دفاع از حرم خرج کنید.1
حاجقاسم اینطور جواب داده است:
«بسمه تعالی. دختر گلم، زهرا خانم عزیز، سلام. نامه توأم با محبت و ایثارت دریافت شد. دستان کوچک و توانمندت را میبوسم و انگشتریای را به یادگار برای دختر فداکارم میفرستم. انشاءالله بزرگ که شدی، در نماز و دعا، همه برادران و پدران فداکارت را فراموش نکن. سلیمانی؛ 1397/3/13»
خانمی از او میخواهد برایش چیزی بنویسد. حاجقاسم برایش نوشته است:
«بسمه تعالی. خواهر بزرگوارم، لازم است به چند نکته عنایت بفرمایید: اولاً شما منتسب به شخصیتی هستید که پایهگذار مقام زن در عالم، خصوصاً در اسلام، بالاخص تشیع است؛ یعنی فاطمه اطهر سلامالله علیها، و دختر گرانقدرش زینب کبری سلامالله علیها. بنابراین، شرط چنین راهرویای را به جا آورید. خود را به صفات عالی آن بزرگواران در سیره و سیرت تزیین کنید. التماس دعا. برادرتان سلیمانی؛ 1392/1/1»
همه اقشار مردم، با هر سلیقه و گرایش فکریای، حاجقاسم را دوست داشتند. حاجقاسم به تقسیمبندی مردم اعتقاد نداشت. در یکی از سخنرانیهایش گفت: «من و آدمهای خودم؛ من و رفقای خودم؛ من و مریدهای خودم؛ این بیحجاب است؛ این باحجاب است؛ این چپ است؛ آن راست است؛ این اصلاحطلب است؛ او اصولگراست. خوب، پس چه کسی را میخواهید حفظ کنید؟ همان دختر کمحجاب، دختر من است؛ دختر ما و شماست؛ نه دختر خاص من و شما؛ اما جامعه ماست. اینها همه مردم ما هستند. اینها، بچههای ما هستند. فقط رابطه حزباللهی با حزباللهی معنا ندارد. رابطه حزباللهی با کسی که دینش ضعیفتر است، موضوعیت دارد؛ باید این کار را بکنیم. جامعه ما، خانواده ماست.»
سال 1396، در سخنرانی روز جهانی مساجد گفت: «آیا همه بچههای شما متدیناند؟ آیا همه مثل هم هستند؟ نه؛ اما پدر، همه آنها را جذب میکند. امام جماعت باید بتواند باحجاب و بیحجاب را با هم جذب كند.» حرف سردار سلیمانی، این بود که مردم ما، نظام جمهوری اسلامی و اسلام را قبول دارند؛ امام و مقام معظم رهبری را قبول دارند. عده کمی هم وجود دارند که با نظام جمهوری اسلامی و حتی با مردم دشمنی میکنند. سردار سلیمانی، اکثریت مردم را نگاه میکند؛ مردمی که موقع جنگ، جبههها را پرکردند؛ در لشکر ثارالله یا جاهای دیگر بودند. همانها ممکن است امروز جزء احزاب و گروههای متعدد و تابع تفکری باشند؛ اما وقتی پای منافع ملی پیش میآید، همه وارد میشوند. اینها، مردم هستند.
پانوشت:
1. متن نامه: «به نام خدای مجاهدان. محضر سردار رشید اسلام، قاسم سلیمانی، سلام. من در نهجالبلاغه امام علی علیهالسلام خواندهام که جهاد، دری است از درهای بهشت که خداوند به روی دوستان خاص خود میگشاید. شما و یارانتان، دوستان خاص خداوند هستید، و من نیز در سنگر مدرسه مشغول درس خواندن هستم، و به لطف خدا، در سال گذشته، موفقیتهایی را داشتهام و جوایزی را گرفتهام. همه جوایز را برای شما که دوست خدا هستید، میفرستم که در راه دفاع از حرم اهلبیت خرج کنید. همیشه دوستدار و دعاگوی شما و یارانتان هستم و به دعایتان محتاجم. خداوند، حافظتان. فاطمه زهرای آقاملایی، کلاس دوم ابتدایی.»