kayhan.ir

کد خبر: ۲۵۹۶۷۹
تاریخ انتشار : ۱۸ بهمن ۱۴۰۱ - ۱۹:۳۰
خاطرات رفاقت چهل‌ساله حجت‌الاسلام والمسلمین علی شیرازی با حاج قاسم سلیمانی- ۱۴

من کاندیدای شهادتم نه کاندیدای ریاست‌جمهوری

 
 
 
سعید علامیان
4- فدایی مردم
موضوع انتخابات ریاست‌جمهوری داغ شده بود. مردم با نامه‌نگاری یا در فضای مجازی، از سردار سلیمانی درخواست می‌کردند کاندیدای ریاست‌جمهوری شود. خیلی‌ها هم از گوشه و کنار با من تماس می‌گرفتند و نظر حاج قاسم را جویا می‌شدند. رفتم پیشش. گفتم «خیلی از مردم مایل‌اند کاندیدای ریاست‌جمهوری شوی...» نگذاشت حرفم تمام شود. گفت «تو که نظر مرا می‌دانی!» گفتم «خودم مخالفم. هر کس از من می‌پرسد، می‌گویم سردار سلیمانی، رئیس‌جمهوری چند کشور است. اما پیام مردم را می‌دهم. می‌خواهم از زبان خودت بشنوم.» گفت «هر کس پرسید، از قول من بگو سلیمانی فقط یک سرباز است؛ نه چیز دیگر.» گفتم «اگر مقام معظم رهبری راضی به این اقدام باشند، چی؟» با همان لبخند همیشگی گفت «اگر مقام معظم رهبری به من تکلیف کنند کاندیدای ریاست‌جمهوری شوم، می‌روم پیش ایشان، آن‌قدر ‌گریه می‌کنم تا تکلیف را بردارند.»
یکی از دوستان هم اخیراً برایم بازگو کرد که از بیت رهبری می‌آمدیم بیرون. به سردار سلیمانی گفتم «بیا کاندیدای ریاست‌جمهوری بشو.» گفت «این را که می‌گویم، به مردم بگو. بگو من کاندیدای شهادتم؛ کاندیدای گلوله‌ام؛ نه کاندیدای ریاست‌جمهوری.» 
در همان کوران انتخابات در اردیبهشت 1396، جوانی به سردار سلیمانی نامه نوشت و از او خواست کاندیدای ریاست‌جمهوری شود. حاج قاسم برایش نوشت: «برادر بزرگوارم، از محبت شما عزیز گران‌قدر سپاسگزارم. الحمدلله در کشور ما آن‌قدر شخصیت‌های مهم و ارزشمند گمنام و بانامی وجود دارد که نیازی نیست سربازی، پُست سربازی خود را رها کند. افتخارم این است که سرباز صفرِ بر سر پُستِ دفاع از ملتی باشم که امام فرمود جانم فدای آنان باد. رها کردن این پُست را در شرایطی که گرگ‌هایی در کمین هستند، خیانت می‌دانم.»
حاج قاسم به مردم ایران عشق می‌ورزید. در یکی از سخنرانی‌هایش گفت: این ملتی که امام، زیباترین جمله را، عاطفی‌ترین جمله را، روحانی‌ترین جمله را پیرامون آنها بیان کرده‌اند و در وصیت‌نامه خودشان نوشته‌اند ملت ایران که جانم فدای آنها باد؛ ملتی که مستحق جانی همچون جان امام هست، جان من، جان حسین بادپا، جان جمالی، جان الله‌دادی و جان همه شهیدان ما، ارزش فدا شدن در راه این ملت را دارد؛ این ملتی که شریف است، عزیز است، فداکار است، باوفاست، باحکمت است و عزتمند است، امروز سرلوحه و تجربه‌ موفق همه ملت‌هاست. 
او در وصیت‌نامه‌اش هم مُهر تأیید بر حرف‌هایش زد و نوشت: «برادران و خواهران عزیز ایرانی من! مردم پرافتخار و سربلند که جان من و امثال من، هزاران بار فدای شما باد؛ کما این‌که شما صدها هزار جان را فدای اسلام و ایران کردید.»
وقتی این نگاه نسبت به مردم وجود داشته باشد، مردم هم به او عشق می‌ورزند. مردم به این باور رسیده بودند که سردار سلیمانی، فدایی آن‌ها، دنبال خدمت به آنها و آوردن امنیت برای آن‌هاست.
سردار سلیمانی، دلسوز مردم بود. با این‌که همیشه مورد تهدید جدی دشمنان بود و از نظر حفاظتی می‌بایست مراقبت می‌شد، اجازه نمی‌داد از مردم دور بماند. در مراسم ترحیم مادر و پدرش در تهران و کرمان، جمعیت زیادی آمده بودند. نیروهای حفاظت آمده بودند مردم را برای ورود به مسجد کنترل کنند؛ عصبانی شد و برخورد کرد. گفت «حفاظت را خودم به‌ عهده می‌گیرم.» می‌گفت «کسی نباید برای دیدن من یا شرکت در مجلسی که مربوط به من است، اذیت شود.» مسجد از جمعیت پر می‌شد و دوباره خالی می‌شد. می‌گفت «90 درصد مردمی را که برای تسلیت می‌آیند، می‌شناسم.»
گاهی سوار ماشین بود. وقتی می‌دید مردم اطراف ماشین آمده‌اند، می‌خواهند او را ببینند یا حرفی دارند، بدون توجه به مسائل حفاظتی، از ماشین پیاده می‌شد، می‌رفت وسط جمعیت، و حرف‌شان را می‌شنید. در قلب مردم جای داشت. می‌دانست این‌ها، مردم هستند؛ دشمن نیستند. در یکی دو سال اخیر که مشکلات اقتصادی مردم زیاد شد، همیشه در جلسات برای وضع معیشت مردم غصه می‌خورد. می‌گفت برای حل مشکل مردم باید هر کاری می‌توانیم، بکنیم. مردم هم او را از خودشان می‌دانستند و دوستش داشتند. 
در سیل خوزستان، به خانه‌های مردم 
سر می‌زد. در بعضی جاها لازم بود مردم از مناطق پرخطر خارج شوند. به سردار سلیمانی گفتند «پیرمردی است که هر کار می‌کنیم، راضی نمی‌شود خانه‌اش را ترک کند.» حاج قاسم رفت، دست آن پیرمرد را بوسید که «بیا به خاطر سلامت و امنیت خودت، از این منطقه خارج شو!» او فقط به حرف قاسم سلیمانی، وسایلش را جمع کرد و خانه‌اش را ترک کرد. 
محبوبیت حاج قاسم، مربوط به بعد از شهادتش نبود. در زمان حیاتش هم مردم از سر و کول 
حاج ‌قاسم بالا می‌رفتند. در زمان جنگ، بعد یا قبل از عملیات، برای نیروها سخنرانی می‌کرد. گردان‌ها را توی مهدیه لشکر جمع می‌کردیم. وقتی وارد مهدیه می‌شد، بچه‌های لشکر، او را روی دست بلند می‌کردند و تا پشت تریبون می‌آوردند. 
همان عشق و شوری که مردم در حسینیه جماران به امام داشتند، همان عشق را بچه‌ها به حاج قاسم داشتند.