kayhan.ir

کد خبر: ۲۵۹۴۰۲
تاریخ انتشار : ۱۲ بهمن ۱۴۰۱ - ۲۱:۴۹

وقت آن شد که به گل، حکم شکفتن بدهی! ای سرانگشت تو آغاز گل‌افشانی‌ها!(چشم به راه سپیده)

 
 
 
یک قدم مانده...
جمعه‌ها طبع من احساس تغزل دارد
ناخود‌آگاه به سمت تو تمایل دارد
بی‌تو چندی است که در کار زمین حیرانم
مانده‌ام بی‌تو چرا باغچه‌مان گل دارد؟
شاید این باغچه ده قرن به استقبالت
فرش گسترده و در دست گلایل دارد
کودکی فال‌فروش است و به عشقت هر روز
می‌خرم از پسرک هرچه تفأل دارد
یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت
یک قدم مانده، زمین شوق تکامل دارد
جمکران نقطه امید جهان شد که در آن
هرچه دل، سمت خدا دست توسل دارد
هیچ سنگی نشود سنگ صبورت، تنها
تکیه بر کعبه بزن کعبه تحمل دارد
سید حمیدرضا برقعی
پایان پریشانی‌ها
چشم‌ها پرسش بی‌پاسخ حیرانی‌ها
دست‌ها تشنۀ تقسیم فراوانی‌ها
با گل زخم، سر راه تو آذین بستیم
داغ‌های دل ما، جای چراغانی‌ها
حالیا! دست کریم تو برای دل ما
سرپناهی است در این بی‌سر و سامانی‌ها
وقت آن شد که به گل، حکم شکفتن بدهی!
ای سرانگشت تو آغاز گل‌افشانی‌ها!
فصل تقسیم گل و گندم و لبخند رسید
فصل تقسیم غزل‌ها و غزل‌خوانی‌ها...
سایۀ امن کسای تو مرا بر سر، بس!
تا پناهم دهد از وحشت عریانی‌ها
چشم تو لایحۀ روشن آغاز بهار
طرح لبخند تو پایان پریشانی‌ها
قیصر امین‌پور
آبروی خاک
ما بی‌تو تا دنیاست، دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
ای سایه‌سار ظهر گرم بی‌ترّحم!
جز سایه دستان تو، جایی نداریم
تو آبروی خاکی و حیثیّت آب
دریا تویی، ما جز تو دریایی نداریم
وقتی عطش می‌بارد از ابر سترون
جز نام آبی تو، آوایی نداریم
شمشیرها را گو ببارند از سر بُغض
از عشق، ما جز این تمنایی نداریم!
سلمان هراتی
حکایت خضر‌(ع)
اگرچه روز من و روزگار می‌گذرد
دلم خوش است که با یاد یار می‌گذرد
چقدر خاطره‌انگیز و شاد و رویایی است
قطار عمر که در انتظار می‌گذرد
به ناگهانیِ یک لحظه عبور سپید
خیال می‌کنم آن تک‌سوار می‌گذرد
کسی که آمدنی بود و هست، می‌آید
بدین امید، زمستان، بهار، می‌گذرد
نشسته‌ایم به راهی که از بهشت امید
نسیم رحمت پروردگار می‌گذرد
به شوق زنده شدن، عاشقانه می‌میرم
دوباره زیستنم زین قرار می‌گذرد
همان حکایت خضر است و چشمه ظلمات
شبی که از بَرِ شب زنده‌دار می‌گذرد
شبت همیشه شب قدر باد و، روزت خوش
که با تو روز من و روزگار می‌گذرد
منبع: سایت بیتوته
مهزیار تو 
افسوس می‌خورم که غایبم از انتظار تو
شرمنده بی‌سلام رد شده‌ام از کنار تو
پر سوخت سینه سوخت به دنبال نور تو
باور نمی‌کنم که رد شده‌ام از مدار تو
جانی نمانده است که بخشم چو حاتمی
نرگس شدی که من نشوم مثل خار تو
چشمی که خرج راه تو شد بینشش دهند
هستم همیشه در پی و دنباله‌دار تو
افسوس می‌خورم که نخوردم به درد تو
من با دعای فاطمه شده‌ام بی‌قرار تو
آقا ببخش آنچه که کردم تو را شکست
جز دردسر چه سود شوم حال یار تو
دستم بگیر زندگی‌ام رو‌به‌راه کن
در آرزوی آن که شوم مهزیار تو
مصطفی نصری
مشرق فردا
دل­تنگی مرا به تماشا گذاشته است
اشكی كه روی گونه من پا گذاشته است 
همزاد با تمامی تنهایی من است
مردی كه سر به دامن صحرا گذاشته است
این كیست اینكه غربت چشمان خویش را
در كوله‌بار خستگی‌ام جا گذاشته است
این كیست اینكه این همه دل‌های تشنه را
در خشك­سال عاطفه تنها گذاشته است
خورشید چشم اوست كه هر روز هفته را
چشم‌انتظار مشرق فردا گذاشته است
سعید بیابانکی
دل پروانه
 دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
کى عید مى‏رسد که تکانى دهم به خویش؟
هر گوشه از اتاق دلم تار بسته است
شب‏ها به دور شمع کسى چرخ مى‏خورد
پروانه‏اى که دل به دلِ یار بسته است
از تو همیشه حرف زدن کار مشکلى است
در مى‏زنیم و خانه گفتار بسته است
باید به دست شعر نمى‏دادم عشق را
حتى زبان ساده ‌اشعار بسته است
وقتى غروب جمعه رسد، بى‏تو، آفتاب
انگار بر گلوى خودش دار بسته است
مى‏ترسم آخرش تو نیایى و پُر کنند
در شهر شاعرى ز جهان، بار بسته است
 نجمه زارع