قانع به آبنبات پایانی
محمدحسین تیرآور
تمجیدهای روزهای جشنواره به فیلم «ملاقات خصوصی» نشان از آن داشته است که کارگردان توانسته کام مخاطبین یا برخی از منتقدین را با آبنبات پایانی فیلم شیرین کند و جملاتی مانند «عشق»، «حال خوب» و «امید» را برای فیلمش بخرد.
قصد از این نوشته بررسی آبنبات پایانی فیلم و اندازه و کیفیت شیرینی آن است و البته پاسخ به این پرسش که: «آیا واقعا فیلم پایان امیدبخشی داشته؟» اگر بله، این پایان امیدبخش و پر نور میتواند جور پاک شدن اتمسفر طول فیلم را بکشد؟
ملاقات خصوصی در همان اتمسفر سینمای مرسوم اجتماعی و بزهکار پسند ایران قدم میزند:
حاشیه شهر، زندان، اعتیاد، قاچاق و فروش مواد مخدر.
- «غیرت» و تعصب برادرانه، همان تصویری است که پیشتر در «انزوا»، «طبقه حساس»، «کارگر ساده نیازمندیم»، «زندگی با چشمان بسته»، «خانه پدری»، «مغزهای کوچک زنگ زده»، «لاتاری» و... شاهدش بودیم. نمایش «غیرت» در اینگونه فیلمها و سینمای ایران، نه نگرانی پر مهر و دلسوزی یک حامی، که خشونت و عصبیتی است آبرو بر و بیتوجه به حریم روحی و امنیت خاطر دختر و فرد مونث.
- «پدر» در فیلم نیز همان پدر بدون عزتنفسی است که پیش فرزندان احترام چندانی ندارد و ناتوان از اداره زندگی و کسب درآمد، نانخورِ خانواده خود است، مثل بسیاری از پدران سینمای ایران که مایه دلگرمی و ستون اتکا نیستند، پدرانی که وبال گردن و مایه تمسخر یا سرزنش و یا اسباب زحمت فرزندان و خانواده هستند، مانند «آتابای»، «گشت ارشاد1»، «قصهها»، «ابد و یک روز»، «شادروان»، «مغزهای کوچک زنگ زده»، «لاک قرمز»، «ایستگاه اتمسفر»، «متری شش و نیم»، «شعلهور»، «دختر» و...
در ملاقات خصوصی «پروانه» (پریناز ایزدیار) در نقش دختر، فرزندی است که باید جورِ پدر و برادر خود را بکشد.
جز «پروانه» که قربانی است، تمام انسانها درگیر بزهکاری بودهاند و شخصیت سالم و قابل اتکایی در فیلم وجود ندارد، جز مادر که خنثی است و زندگی خودش نیز قربانی پسر اوباش و شوهر زندانیاش است.
عشق و امید را از کجای فیلم باید برداشت کرد؟ ابتدای آشنایی داماد و عروس فیلم که با نقشه قبلی و به طمع جا به جایی مواد بوده و کبریت شروع شعله عشق، توسط نقشه چند مواد فروش کشیده شده است؛ بعد ما متنها مینویسیم و خوشحالیم که: دیدید در زندان هم مراسم امیدوارکننده عقد را نشان داد!!! امیدوارکننده؟ عقد، مراسم مهندسی شده فروشنده مواد بوده برای امکان ملاقات شرعی و جاسازی مواد، اما از نیمه دوم به بعد «فرهاد» (داماد) به واقع علاقه مند به عروسی که فریبش داده میشود و میتوان اسمش را شعلهای از عشق گذاشت اما مجدد آقای داماد با اینکه نمیخواسته همسرش را به درد سر بیندازد، پایش میلغزد و از نوعروس خودش به عنوان حامل مواد مخدر استفاده میکند.
اما مهمتر از این فریب و ظهور عشق، پایانبندی فیلم است که نقطه روشن «امید» و «جوانمردی»! توسط منتقدین معرفی شده است.
جدا اینگونه است؟ لحظهای از رنگ و لعاب و لبخند و گرمای اولین ملاقات شرعی بعد از دستگیری هر دو نفر در قاب آخر فیلم فاصله بگیرید... فارغ از اولین جلسه
با طراوت و فروکش احساسات اولین دیدارِ بعد از جدایی، ملاقاتهای آتی هم گرم خواهد بود؟
آیا جایی که آنها ایستادند نقطه شروع یک زندگی گرم است؟ لحظهای که «پروانه» به خود بیاید کجا ایستاده، چه خواهد دید؟ نزدیک به یک دهه از زندگیاش در زندان خواهد بود، نه مسافرتی، نه میهمانیای، نه فرزندی، نه شغلی، نه خانهای برای تزئین و گرما بخشی زنانه... و احتمالا به شرط عدم ممات در زندان، رهایی در میانسالی و در تنهایی زندگی کردن و چشم انتظار خلاصی شوهر از زندان ماندن.
سینماگر به ما مرگ را نشان داده تا به تب راضی شویم.
آیا پایانبندی تلختر میتوانست باشد؟ قطعا بله، اما حالا که چی؟ ممنون باشیم که مخاطب را تا مرز ترکیه بردید و بعد از تهدید به نهایت ناجوانمردی «فرهاد»(هوتن شکیبا) و یک پایانی اعصاب خرد کن، به زندگی مشترک در زندان قانعمان کردید؟؟؟؟
ما در این جنس از سینما، به قهرمانی راضی شدهایم که اگر غلطی کرده است، صرفا راست بگوید و گردن بگیرد؛ پر واضح است اعتراف دروغ به تهدید پروانه برای آوردن مواد مخدر در پیش قاضی، کمترین لطف به دختری است که به واسطه بیعقلی داماد(فرهاد) بهار زندگیاش را باید در زندان بگذراند.
مشکل «ملاقات خصوصی» همین اکتفا و قناعت به حداقلها است؛ و الا منظور آن نیست که فرهاد فعل آخرش عاری از حسن اخلاق و انسانیت بوده است.
فیلم در طول 95 درصد زمان خود تمام مولفههای ناپسندش را ذکر و پردازش میکند و در میان دهها آثار دیگر در سینمای ایران مصداقی دیگر برای گزارههای ذکر شده به وجود میآورد.
« فرهاد» به ترکیه هم میرفت، صرفا فیلم کمی تلختر میشد، اما تفاوت چندانی در کلیت فیلم نمیکرد، اصل روح کلی اثر (سینمای سلبی) و مولفههایی است که در طول فیلم تار و پودش بافته میشود (غیرت، پدر، خلأ قهرمان یا انسان قابل اتکا) و خطای بزرگ، ندیدن آنها و تشکر از کارگردان به خاطر آبنبات پایانیاش است، اتفاقی که در «شنای پروانه» نیز شاهدش بودهایم.