رهآورد سفر به دیار رئیسعلی بر کرانه خلیج فارس (بخش اول)
سفر به دیار حماسـه و دریـا
سیدمحمد مشکوهًْالممالک
«آنچه در گذشته و سابقه تاریخی ملت ایران و شما مردم عزیز [بوشهر] درج و ثبت شده است، حاکی از تدین و شجاعت و اخلاص و نجابت شما مردم بزرگوار است.» (مقام معظم رهبری)
روستای فقیهحسنان در انتظار یک شهید گمنام
چندی پیش که همراه تعدادی از همکاران برای بازدید از یک نمایشگاه صنایع دستی در تهران رفته بودم در یکی از غرفهها با آقای کهنسال آشنا شدم که ضمن معرفی محصولات غرفه، گفت که از روستای فقیه حسنان شهرستان دشتی استان بوشهر آمده و دهیار این روستاست. من نیز خودم را معرفی کردم و گفتم در صفحه فرهنگ مقاومت کیهان، از شهدا مینویسم. وقتی از شهدا گفتم، برقی در چشمانش درخشید؛ خیلی خوشحال شد و گفت: ما در روستای کم جمعیتمان 16 شهید داریم که متاسفانه هیچ کدام در روستا به خاک سپرده نشدهاند و حال آرزوی همه اهالی این است که فقط و فقط یک شهید گمنام روستایمان را منور کند و چشم و چراغ ما باشد. گفت: ما حتی خودمان جانمایی مزار شهید را هم تدارک دیده ایم و فقط منتظر تایید مسئولین امر هستیم.
احمد کهنسال که گویا روزنه امیدی برای رسیدن به آرزوی دیرینه اهالی در دلش پدید آمده بود، از ما دعوت کرد که به استان بوشهر، دیار رشادت و شهادت، سرزمین رئیسعلی دلواری، سرزمین غیورمردان دشتی و تنگستان، سرزمین زائر عبدالحسین بوجیکی سفر کنیم.
همانجا قول دادم که این دعوت را اجابت کنم. اما حدود سه ماه طول کشید تا اینکه بالاخره شهدا اذن این سفر به یادماندنی را به ما دادند؛ پنجشنبه 15 دی سال 1401، ساعت 9، به همراه خانواده و آقای محسن صالحی وارد فرودگاه عسلویه شدم.
استقبال گرم یک فقیهحسنانی
مهمان نوازی مردم بوشهر را، از همان اولین دقایق حضورمان در این استان، با وجود حاج حسن موثق حس کردیم. مردی مهربان و خونگرم از دیار نخلهای سرافراز، یک بسیجی تمام عیار که مسیری سه ساعته را از روستای فقیه حسنان تا فرودگاه عسلویه طی کرده بود تا به استقبالمان آمده و در لحظه لحظه این سفر، یار و همراهمان باشد. حاج حسن موثق رئیساداره گاز کاکی شهرستان دشتی است. او با اینکه هنوز داغ ابوفاضل جوانش را بر دل دارد، اما به عشق شهدا همراهمان شده تا مانند همیشه خدمتی در این زمینه نموده و بتوانیم با خانوادههای ایثارگر بیشتری گفتوگو داشته باشیم.
حاج حسن میگوید: ارادت خاصی به حضرت اباالفضل و خانم امالبنین دارم. از اول فاطمیه اول تا آخر فاطمیه دوم روضه دارم و آن را هم به وفات خانم امالبنین وصل میکنم و مشکی میپوشم. من چهار پسر داشتم؛ اولی ابوالفضل است، دومی ابوفاضل که از دنیا رفت، سومی محمد عباس و چهارمی هم علیعباس. نام نوهام را که دختر است و به خواست خدا روز وفات خانم امالبنین به دنیا آمده، امالبنین گذاشته ایم.
به من میگویند چرا مدام نام ابوالفضل و عباس میگذاری؟ کافی است دیگر. میگویم زندگی من از حضرت عباس است. هر معاملهای هم که میکنم 20 درصد سودش برای حضرت عباس است.
من دوران جوانی با بچههای خوبی دوست نبودم. یک روز با اینها دور هم جمع شده بودیم و فکر میکردیم چه کار کنیم. صدای اذان که از مسجد آمد گفتم قبل از اینکه بخواهیم کاری کنیم، میخواهم نماز بخوانم. من رفتم و نمازم را خواندم. همان جا انگار یک حالتی به من دست داد که قید رفقا را زدم. دیگر از آن به بعد نمازم را اول وقت میخوانم.
بوشهر استانی در جوار خلیج فارس
در تمام مدتی که از فرودگاه عسلویه راه افتادیم، دریای مواج و زیبا همراهمان بود، حتی زمانی که به چشم، آن آبی آسمانیاش را نمیدیدیم، صدای امواج و نسیم خنک و دلپذیرش، پیام او را به ما میرساند. پیام خلیج همیشه فارس، پیام بزرگمردانی که در این آبها به شهادت رسیدند تا نام کشورمان جاودان باشد و پرچم جمهوری اسلامی ایران همیشه بر فراز بماند. پیام رئیسعلی دلواری، شهید نادر مهدوی و همه آنهایی که برای آزادی و آبادانی و عزت این سرزمین جنگیدند. در بوشهر عطر این شهدا را میتوان با تمام وجود چشید، شاید همین عطر است که باعث آرامش بینظیر این خطه است. لالایی امواج دریایی که درّ و گوهرهای ایران زمین را در دل خود جای داده، آرامش این منطقه را دوچندان کرده. گرمای وجود مردمی مهمان نواز، صداقت گفتار و طینت پاکشان، دلمان را گرم میکند و نوید سفری خوش را برایمان به همراه دارد.
منطقه ویژه عسلویه
در راه شهرستان دشتی هستیم. منطقه ویژه عسلویه یا همان منطقه ویژه اقتصادی انرژی پارس در جنوب شرقی در حاشیه، در ۳۰۰ کیلومتری جنوب شرقی و واقع در گستره جغرافیایی قرار دارد.
این منطقه برای پاسخگویی به نیازمندیها و تامین پیشنیازهای اجرای هرچه سریعتر پروژههای بزرگ صنایع گاز و پتروشیمی و توسعه اجتماعی واقتصادی و به عنوان قطب صنعت گاز و پتروشیمی کشور، در سال1381 احداث شده و چه بسا میتواند نقش اساسی در ایجاد اشتغال مردم این منطقه داشته باشد. اما طبق صحبت اهالی، توجه مدیران بیشتر به سمت افراد غیربومی است. افرادی که برای تصدی مشاغل عسلویه، با هزینه گزاف از استانهای دور و نزدیک به اینجا میآیند. و این در حالی است که بسیاری از جوانان تحصیلکرده این استان از نعمت شغل مناسب محروم هستند.
جنگل حَرّا
قرار است به سمت جنگل حرا برویم که میدان شهید امینی با آن ترکیب خاصش توجهم را به خود جلب میکند. یک گل لاله که پلاک و زنجیری بر گردن دارد. گویا همین ابتدای راه، شهدا میخواهند برایم خط و نشان بکشند که کفشهای نفست را بیرون بیاور، این جا سرزمین مقدس لالههای خونین است. باید با خلوص نیت، وارد این سرزمین شد. اینجا خاستگاه شهدایی است که با دست خالی در مقابل ابرقدرتهای دنیا ایستادند. جوانانی که نه از امواج سهمگین دریا ترسیدند، نه از غرش کشتیهای غول پیکر آمریکایی و نه تک تیراندازهای بیبدیل انگلیسی...
در همین افکار غرق شدهام که طبیعت بکر و زیبای جنگل حَرّا توجهم را به خود جلب میکند. جنگلهایی که با سرسبزی خود طراوت خاصی را به منطقه عسلویه بخشیده است. این پوشش گیاهی خاص و حیات وحش منحصربهفرد آن در دنیا شناخته شده است. درختانی که از آب شور دریا تغذیه میکنند. به گفته دوستان جنگلهای حرا، زیستگاه بسیاری از موجودات هستند که از این میان باید به گیاهان شورپسند، پرندگان مهاجر اقیانوسی و جانوران کف زی اشاره کرد.
پوست درختان این جنگل، دستگاه آب شیرینکن طبیعی هستند. درواقع تنه این درختان از شوری و املاح آب تغذیه میکنند و آن را برای زیست انواع موجودات آماده میکنند.
گویا در جنگل حرا عسلویه، جزر و مدی دائمی در جریان است. در مسیر قایقهایی را میبینم که از این جنگل و از لابه لاب درختان عبور میکنند. دیدن درختانی که بر روی آب خوابیده و بر سینه قایق کوبیده میشوند، تداعیکننده صدای نیهای جزیره مجنون است. جزیرهای که شهدای بسیاری را در دل خود جای داده و اصرار مگوی او در صدای امواجش گم شده است.
اما صد حیف که درختانی که تنها جنگل حرا برای بوشهر و بالغ بر 350 هکتار است، با آمدن صنعت در آن، آسیب دیده و بلکه نابود شده است. جنگلها در عسلویه به علت ورود پساب صنایع آلاینده در معرض خطر جدی قرار گرفته و مساحت زیادی از آن خشک شده است. شرکتهای صنعتی موجود در عسلویه که سهمی در تخریب این جنگل دارند، امکانات خوبی برای جبران این خسارت دارند و میتوان با فشارهای محیط زیست و منابع طبیعی استان آنها را مجاب به این امر کرد.
گردش چرخ صنعت پتروشیمی در بوشهر
در فاصله 65 کیلومتری کنگان، شهرکهای صنعتی و پتروشیمیهای بوشهر به چشم میخورد؛ و مشعلهای بلند و فروزان و بوی گاز حکایت از این داشت که چرخ این صنعت در این منطقه به خوبی در حال گردش است. این مشعلها مانند سوپاپ اطمینان دیگهای عظیم تولید گاز عمل میکند که گازهای اضافی را دفع کرده و خطر کمتری متوجه تاسیسات شود. اما همین مسئله باعث شده تا هوا آلوده شود.
در ساحلی نزدیک به پتروشیمی، تعداد زیادی از کشتیهای بزرگ پهلو گرفته بودند و در انتظار بودند تا به نوبت، میعانات گازی تولیدشده در پالایشگاههای گازی را به بهای بالایی خریداری کرده و راهی کشورهایشان شوند. و من به این موضوع فکر میکنم که اگر به توصیههای مقام معظم رهبری مبنی بر عدم تکیه بر نفت عمل کنیم، میتوانیم کشورهایی را که با تحریمهای ظالمانه خود، مشکلات اقتصادی را بر مردم ما تحمیل کردهاند، از نعمت گاز محروم کرده و به نوعی آنها را فلج کنیم.
بندر سیراف،
تنها بندر فعال تاریخی- تجاری دنیا
در دل شهرستان کنگان، به شهر باستانی سیراف میرسیم که یکی از جاهای دیدنی کنگان است. تپههایی که در شمال به چشم میخورند که تا چشم کار میکند در آنها حفرههای زیادی در کنار هم ساخته شدهاند. روی این تپهها فرورفتگیهای دست کند سنگی متعددی به چشم میخورد که از آنها به نام دست کندهای تاریخی یاد میشود.
سیراف نقاط دیدنی بسیاری دارد؛ از جمله دخمههای باستانی سیراف در واقع حوضچههایی طبیعی بودهاند، چاههای سنگی بندر سیراف و بندر سیراف که پس از گرویدن مردم ایران به اسلام، یکی از مهمترین بنادر مهم زمانه بوده است. بازرگانان سیرافی با کلیه بنادر پررونق داخلی و خارجی اعم از هندوستان، شرق آفریقا و چین تجارت مستقیم و مستمری داشتند. کسی که 400 سال قبل از مارکوپولو به سفر دریایی رفت، ناخدا سلیمانی سیرافی بود. ما بنادر زیادی داشتیم که در حوزه تجارت دریایی فعال بودهاند و از بین رفتهاند، و تنها بندر فعال تاریخی تجاری دنیا بندر سیراف است. این بندر به قدری غنی بوده است که مردمان شهر حتی چوب مورد نیاز برای ساختن خانههایشان را از هندوستان و یا آفریقای جنوبی وارد میکردند. خانههای چند طبقه، بیمارستان، سیستم فاضلاب و لوله کشی سفالی تنها بخشی از دوران طلایی این بندر بوده است. تاجران سیرافی مرواریدهای به دست آمده از خلیجفارس را به هند، آفریقا و چین صادر میکردند. این مرواریدهای تزیین شده با هنر دست هنرمندان سیرافی، خود در آن دوران امتیازی در مبادلات کالا بوده است.
در دوران صفویه گچبری فقط و فقط برای خانههای اشراف به کار میرفته؛ اما در سیراف خانههای افراد معمولی نیز دارای گچبری بودهاند که خود این امر به معنای ثروتمند بودن مردمان سیراف است. اما سیراف در اثر زلزلهای بسیار مهیب به طور کلی ویران شد. اکنون از آن همه زیبایی و جلال و جبروت تنها ویرانهای به جامانده است.
وعده زیارت در کربلا
در هوای بارانی کنگان به محله گوده رسیدیم. وقت نماز ظهر بود. نماز ظهر و عصر را در مسجد باب الحوائج حضرت موسی بن جعفر شهرک قائم گوده اقامه کردیم. آقای موثق میگفت مردم این محله بیشتر جاشو و کارگر هستند. در گوده تعدادی عرب و افراد فارس زبان زندگی میکنند که عربها سنی مذهب و فارسها شیعه میباشند.
حاج حسن که رفتار و کردارش خاطر شهدا را برایمان زنده میکند، در فرصت پیش آمده از شهید عبدالحسین سیفی برایمان گفت. میگفت ما او را عبدی صدا میزدیم. بعد از شهادتش، مادرش شبهای جمعه تا دیروقت سر مزار او میماند. بعد از مدتی او را دیدم که هنوز آفتاب غروب نکرده، از سر مزار به خانه برمی گردد. از او پرسیدم امروز زود برمی گردی! گفت: خواب پسرم را دیدم. به من گفت اشکالی ندارد که تا دیروقت سر قبر بمانی؛ ولی من از کاروان کربلا عقب میافتم. شبهای جمعه که شهدا برای دیدار آقا اباعبدالله به کربلا میروند، من مجبورم برای احترام به شما بمانم و برای همین هم از کاروان جا میمانم.
مهد علمای بوشهر، در انتظار یک شهید گمنام
بالاخره به روستای فقیه حسنان، در جنوب غرب شهر خورموج رسیدیم. روستایی که به گفته اهالی زادگاه علما و فقهای بزرگی شیخ احمد دشتی، شیخ علی بوشهری و... است. مناظر طبیعی و نزدیکی آن به آثار تاریخی، باستانی و طبیعی همچون محرابه مند، آتشکده موند، قلعه محمدحسن خان، کلوتهای مند، دریا، بافت خاص روستایی و گنبد نمكی که بزرگترین گنبد نمكی دنیاست، جذابیت روستا را دوچندان کرده است. این روستا با وجود جمعیت 350 نفری، 16 شهید دارد که شهید توسلی از جمله شهدای شاخص این روستا است.
آقای کهنسال در مورد علمای این روستا گفت: شیخ احمد دشتی معروف به شیخ احمد کاکو در زمان آخوند خراسانی میزیسته و نزد این عالم بزرگوار از احترام خاصی برخوردار بوده است. شیخ علی دشتی معروف به شیخ علی بوشهری با کسب اجازه اجتهاد از نجف به بوشهر برمی گردد. عالم دیگر شیخ علی بندرعباسی است که به پیشنهاد عالمان وقت نجف به بوشهر میرود، چهارمین عالم این روستا زائر حسین دشتی که به ارشاد خلق معروف بوده است. این عالم بزرگوار سه پسر داشته به نامهای علی و محمدعلی و غلامحسین. زائرغلامحسین هم از تحصیلکردگان نجف است. زائرغلامحسین و علی در دوران مبارزات انقلابی به جرم توزیع اعلامیه، توسط ساواک دستگیر و پس از شکنجههای فراوان به شهادت میرسند.
حاج حسن در ادامه میگوید: ما چند سال است که در طلب یک شهید گمنام برای روستا هستیم. شرط اینکه به روستاها شهید گمنام بدهند این است که در روستا شهید مفقودالاثر داشته باشند. ما الان دو مفقودالاثر داریم؛ اما مادرشان در قید حیات نیستند. ما حتی جانمایی شهید گمنام را هم انجام دادهایم و قصد داریم در همان محل بوستانی را احداث کنیم و از این طریق و با آوردن یک شهید گمنام بچهها را جذب کرده و کار فرهنگی کنیم.
نامه نگاریهایی را هم با مسئول حفظ آثار استان انجام دادهایم؛ اما موافقت نکردهاند که به ما شهید بدهند و همچنان در این آرزو ماندهایم. میدانم سردار باقرزاده میتواند این کار را برای ما انجام دهد. لذا از شما میخواهم صدای مردم این روستا را به ایشان برسانید. من آنقدر در فکر این مسئله هستم که یک شب خواب دیدم یکی از شهدای اصفهان را به اینجا آوردهاند.
زائر عبدالحسین بوجیکی
و فتح عظیم اسلام علیه کفر
وقتی از مبارزات بوشهر سخن به میان میآید، رشادتهای رئیسعلی دلواری در مبارزه با انگلیسیها نیز در ذهن تداعی میشود. و قطعا روایت مردم این دیار، از اتفاقات آن سالها روایتی دقیقتر و مستدل است. لذا فرصت را غنیمت شمرده و از حاج حسن درخواست کردم، در فرصت باقی مانده در میانه راه، از رئیسعلی برایمان بگوید. حاج حسن با اشاره به این مسئله که علاوهبر رئیسعلی بزرگان دیگری نیز در مبارزه با حمله انگلیسیها نقش موثری داشتهاند، گفت: به عنوان مثال آیتالله سیدعبدالباقی میانخرهای دشتی آل نقی، در این منطقه محور بوده است. زمانی که به او اطلاع میدهند انگلیس قرار است حمله کند، او کل تفنگچیهای دشتی را مطلع میکند؛ اما متاسفانه اسمی از او در فیلم دلیران تنگستان نیست. افراد خاص و زیادی در این مبارزات نقش داشتهاند که اسمی از آنها نیامده که از جمله آنها زائر عبدالحسین بوجیکی است. نقش زائرعبدالحسین هم به زمانی برمی گردد که او فرمانده نیروهای انگلیسی را میزند. جریان از این قرار بوده که وقتی انگلیسیها دلوار را تسخیر میکنند، مجاهدین به فکر چاره میافتند؛ لذا به دستور رئیسعلی نیروها به دو دسته تقسیم شده و بعد از نیمه شب قسمتی به بندر دلوار و قسمتی دیگر به نخلستانهای اطراف آن حمله ور میشوند. در جریان این درگیری افسر انگلیسی با سربازانش در باغ موضع گرفته و در جای امنی، خود را زیر کوره دمیت نخل پنهان کرده بود. او با تک تیراندازیهایش مجال سربرآوردن به کسی نمیداد. تیرهای حساب شده و دقیق افسر انگلیسی همه را کلافه کرده بود. از آن بدتر نمیتوانستند جایش را مشخص کنند. عبدالحسین خودش را به رئیسعلی میرساند و میگوید من در سفر بودم و دیر رسیدم. آنها در کنار هم سنگر میگیرند و چارهجویی میکنند. یکی دوربین بر چشم میگیرد و دیگری تفنگ در دست نگه میدارد. زائر عبدالحسین با دوربین جرقه و برق شلیک افسر را دیده و جای او را پیدا میکند و میگوید: «رئیسجاشم وادی» یعنی جایش را پیدا کردم. رئیسعلی میگوید: «جاش کجان؟!» زائر عبدالحسین: جاش تُو کوره دمیتی که فلان جاست. و با انگشتان دست نشان میدهد. رئیسعلی با دقت و توجه، متوجه شراره و خود تیرانداز میشود و حرف زائر عبدالحسین را تصدیق میکند. چون زائر عبدالحسین در تیراندازی بسیار ماهر بوده و کمتر تیرش به خطا میرفته، رئیسعلی تیراندازی را بر عهده او میگذارد و خود دوربین را به دست میگیرد و هدف را با دوربین در نظر میآورد. زائر عبدالحسین با نشان گرفتن و به اصطلاح دید گرفتن، انگشتان را پشت ماشه برده، بسم الله میگوید و شلیک میکند. رئیسعلی در حالی که دوربین به چشم هدف را میپاید، میگوید: «زار السین بار کلّا خُوِت ز تش»، یعنی زائر عبدالحسین بارک الله خوب بهش زدی. این کار زائر عبدالحسین بعدها تعبیر به «فتح عظیم اسلام علیه کفر» میشود. با کشته شدن افسر فرمانده، همه سربازها به طرف دریا پا به فرار میگذارند. مجاهدین با تعقیب سریع امان از آنها میگیرند. رئیسعلی با صدایی رسا و بلند میگوید: بُچا تاتو میشا سفیداش بزنین هندیا تخصیریشو نی. یعنی بچهها تا میتوانید سفید پوستها را بزنید، هندیها زیاد مقصر نیستند. تا مهاجمین خود را به لب دریا میرسانند، عده زیادی از آنان کشته میشوند. و بقیه با صد بدبختی و افتان و خیزان خود را به قایقهای موتوری «گسک» که در کنار دریا منتظر نگه داشته بودند میرسانند.
آقای موثق برایم توضیح داد که در این منطقه به کسی که به کربلا میرود زائر یا زار میگویند. از طرفی، ما در اصلاح محلی به گنجشک میگوییم بوجیک. اقوام بسیاری هستند که فامیلیشان بوجیکی است. زائرعبدالحسین بوجیکی آنقدر به تیراندازی اشراف داشت که گنجشک را میزد.
خورموج؛ قمِ استانِ بوشهر
نخستین چیزی که در بدو ورود به این شهر توجه انسان را به خود جلب میکند، تصاویر شهدا در بلوار است، تصاویری که روی تابلوهایی به رنگ آبی نقش بسته است، درست همرنگ آسمان آبی خورموج، و این هماهنگی چشم نواز، آرامشی دوچندان، بر قلب هر بینندهای مینشاند. گویا شهدا از آسمان آمدهاند تا رسم مهمان نوازی را به جای آورند و بگویند هنوز هم در کوچه پسکوچههای این شهر و این کشور، مراقب خواهران و برادران ایمانی خود هستند.خورموج در بین شهرهای دشتی، بیشترین روحانی را دارد؛ چرا که حتی قبل از انقلاب، دارای حوزه علمیه بود. به بیانی خورموج را قمِ استانِ بوشهر میدانند. و در واقع خورموج فرهنگیترین شهر استان است که مردمی ولایتمدار دارد. برخی اهالی میگویند قبلا در این منطقه درختچههایی به نام بهمن زیاد بوده که وقتی باد به آنها برخورد میکرده، مانند خور، یعنی خورشید، موج میزده؛ از همین رو نام اینجا را خورموج گذاشتهاند.
اولین حوزه علمیه شهرستان دشتی
منطقه دشتی، از نظر فرهنگی منطقه خاصی است. تمامی عالمان و دانشمندان و سخن سرایان و ادبایی که در استان بوشهر از نام و نشانی برخوردارند متعلق به این منطقه هستند. پاییز دشتی، مفتون دشتی، مرحوم آقاسیدعلی نقی دشتی میانخره ای، مرحوم محمدخان دشتی و...
علاوهبر این، روستای میانخره روستای خاصی بوده است. این روستا اولین حوزه علمیه را در بین روستاها داشته و علما و فضلای بسیاری چون میرزا احمد دشتی، آقاسید محمدصادق نبوی، سیدحیدر حسینی از آن بیرون آمدهاند. این حوزه را آقاسیدعلی نقی دشتی با هزینه خودش تاسیس کرده است. او در طی این چند سال انسانهای متفاوتی را تربیت کرده است.
شهدای دشتی
عصر روز اول میهمان تعدادی از خانوادههای شهدای دشتی بودیم، از جمله شهید عبداللطیف لطیفی که پدری مهربان و اهل دل داشت. سید بهزاد که دارای 11 فرزند بود و با کشاورزی و دامداری و روزی حلال فرزندانش را بزرگ کرده، حافظه خوبی دارد و برای هر موضوعی شعری در ذهن دارد. تصویر این سید بزرگوار با آن شال و کلاه سبز و بیان شیرین هیچ گاه از خاطرم نخواهد رفت.
شهید محمود طلائیان دیگر شهیدی بود که برادرش سیره او را برایمان شرح داد و گفت: محمود در 17 سالگی به اتفاق چند نفر از دوستانش به قم رفت و آموزش کار با لودر و بولدوزر دید. او در چند مرحله به جبهه رفت و برگشت و در خرداد سال 66 در حین ساختن سنگر در منطقه عملیاتی فاو به شهادت رسید. پدر خیلی حسرت میخورد که چرا دامادی محمود را ندیده، تا اینکه در خواب او را همراه یک خانم میبیند.می گوید این کیست؟ میگوید همسرم است. میگوید ما که خبر نداریم. میگوید چرا خودت برایم رفتی خواستگاری. از آن به بعد خیال پدر راحت میشود که محمود همسر دارد.
شهید حسین زارعی زاده روستای بابامنیر شهرستان دشتی است و پدر و مادرش در قید حیات نیستند. پسر عمویش از این شهید بزرگوار برایمان گفت. او، از زمانی گفت که حسین در بلوار بسیج کنار بقیه کارگرها بنایی میکرده که مراسم تشییع پیکر شهیدی را میبیند و به استادش میگوید: «چه خوب است که انسان شهید شود و این جمعیت او را تشییع کنند و بگویند ثارالله ثارالله/ شهید حسین زارعی شهیدِ الله». اما این تنها یک حرف نبوده. گویا با دیدن تابوت شهید، ولولهای در درونش به پا میشود، همانجا دستان گچیاش را میشوید و میگوید من رفتم. حسین به جبهه میرود و به خیل شهدا میپیوندد...
شهید حاج محمد عاشوری
به پایان روز اول نزدیک میشویم، در حالی که میهمان خانواده شهید محمد عاشوری هستیم. همه خانواده جمع شدهاند و هر کدام از اعضا، هر چه از شهید دیده یا شنیدهاند برایم تعریف میکنند. علی عاشوری فرزند شهید میگوید: پدرم در چهارم تیرماه سال 62 در عملیات محرم به شهادت رسید. پدرم کارآفرین بود و روی امرار معاش حلال تاکید بسیار داشت. سال مالی شرعی داشت و با علما صحبت میکرد و میگفت من امسال این مقدار کار کردهام و این مقدار دارم، خمس و زکاتم را حساب کنید. به احکام خیلی مقید بود. نمازهایش را در مسجد میخواند. محال بود قبل از اذان صبح بیدار نباشد.
یکی از همرزمان شهید میگفت در مارد، که یک محل پشتیبانی و اعزام به جبهه بود، مستقر بودیم. شبها که دور هم جمع میشدیم، تعدادی از سادات هم از روستاهای اطراف خورموج میآمدند. حاجی میگفت بیایید برای من قرآن بخوانید. میگفت میخواهم قرآن را یاد بگیریم. حتی چیزی شبیه مسابقه قرآن برای رزمندهها ترتیب داده بود.
جنگ نفتکشها از زبان یک شاهد عینی
عبدالحسین عاشوری فرزند شهید حاج محمد عاشوری که همرزم شهید نادرمهدوی است از شهید مهدوی و روزهای طلایی مقابله با دشمن متجاوز در خلیجفارس گفت... شهید مهدوی آدم بسیار پاکی بود. حاضر نبود در ماموریتها قطره خونی از یک کارگر خارجی، چه آمریکایی باشد و چه فیلیپینی و... ریخته شود. جنگ نفتکشها بود. عراق به کشتیهای حامل نفت ما حمله میکرد و اجازه صادرات نفت را نمیداد، ایران هم در مقابل به تانکرهای کشورهایی که در جنگ از عراق پشتیبانی میکردند، حمله کرد. ما مرتب کشتیهایشان را میزدیم؛ بهترین سلاحی که در دست داشتیم موشک 107 بود و با همان کشتی را میزدیم. میرفتیم زیر کشتی و میزدیم. شهید مهدوی هم فرمانده بود و خودش جلودار.
در یکی از ماموریتها، زمانی ما رفتیم نزدیک ساحل عربستان یک کشتی را بزنیم، متوجه شدیم بار حیوان دارد و از نیوزلند آمده و به کویت میرود. شهید مهدوی گفت: این کشتی را نزنید، بار حیوان دارد و درست نیست، ما میخواهیم ناو جنگی بزنیم، نفتکش بزنید. ما این کشتی را نزدیم و برگشتیم.
سال 65 جنگ نفتکشها به اوج خود رسیده بود. آمریکاییها وارد منطقه شده بودند و ما نمیتوانستیم نفتی خارج کنیم. آمریکاییها در خلیجفارس نفتکشهای عراق را اسکورت میکردند و ما هم نمیتوانستیم خیلی نزدیک شویم. میگفتند کاری نکنید که آمریکا وارد جنگ شود، سعی کنید کشتیای را بزنید که متعلق به عربستان و کویت است. ما اجازه نمیدادیم که نفت کویت برود و پولش به دست عراق برسد. درواقع نفت عراق بود و به نام و با پرچم کویت و آمریکا میرفت. آمریکاییها کشتیهای بزرگ 350 هزار تنی خودشان را با 4، 5 ناو دیگر اسکورت میکردند؛ طوری که دیگر جایی برای مانور ما نبود. از امام دستور رسید که در آب، مین بریزید. ما چند منطقه را مین ریزی کردیم. شب که به جزائر خودمان برگشتیم، خبر رسید که بزرگترین کشتی شان به نام بریجتون که 3 ناو آن را همراهی میکرد، روی مین رفته است. شاید 20 خبرنگار دنیا روی این کشتی بودند که با شبکههای بزرگ، ارتباط زنده داشتند و لحظه به لحظه گزارش میدادند که ما چنین کشتی را میبریم، در فلان منطقه هستیم و خبری از ایرانیها هم نیست. تلاشهای شهدا از جمله شهید مهدوی و رزمندههای یگان 9 نبی ثمر داد و امام و مردم خوشحال شدند، ما هم از خوشحالی آنها خوشحال بودیم. پیروزیهای ما در جنگ نفتکشها تاثیر بسزایی در تغییر سرنوشت جنگ داشت. دشمن در دفاع مقدس همواره در مسائل نظامی در مقابل نیروهای ما کم میآورد، چون ایمان نداشتند. آمریکاییها نمیدانستند برای چه میجنگند. ما ایمان داشتیم و میدانستیم برای چه میرویم، ما برای خدا میرفتیم، برای امام و کشورمان میجنگیدیم. آمریکایی که اینجا میآمد سردرگم بود، هدفی نداشت. مسلما با کسی که هدفی ندارد خیلی راحتتر میشود جنگید. اینها در وجودشان از ایرانیها ترس داشتند. ما بیپروا بودیم و با کمترین امکانات جلو میرفتیم. وقتی این صلابت ما را میدیدند میگفتند ایرانیها هر کاری میکنند. ما در هوای خراب جانمان را کف دستانمان میگذاشتیم و کشتی میزدیم یا مین میریختیم. میگفتند اینها نیت کنند تمام است.
ایمان، غیرت و وطندوستی و ولایتمداری، همواره در وجود ما ایرانیها بوده و هست و همینها عامل پیروزی ماست. ما شیعه هستیم و این غیرت را داریم. ما سردار جنگل را داشتیم، رئیسعلی دلواری را داشتیم و در همه اینها غیرت ایرانی بوده است. ما ایمان داریم و ایمان بالاترین قدرتها را به انسان میبخشد. ما باور قلبی به ولایت داریم، هر چند رهبرمان را از نزدیک ندیده باشیم.
صحبتهای آقای عاشوری به قدری عمیق و پربار بود که همگی محو او شده بودیم. آنچه را میشنیدیم باعث شد به خود ببالیم که در چنین سرزمینی و میان چنین مردمی زندگی میکنیم. مردمی که نیروی ایمان، آنها را مانند کوه، استوار کرده و دل همه دشمنانش را به لرزه درآورده. خدا را شکر کردم که توفیق این سفر را به من عطا کرد تا از دلیرمردیهای خطه جنوب کشور، از مردم دلاور دشتی و تنگستان هم بشنوم.
جانباز 70 درصد حاج محمد فقیه
مقصد بعدی ما منزل جانباز حاج محمد فقیه در محله لنگک است. جانبازی که خود برادر شهید است، شهید احمد فقیه که اولین شهید بسیجی استان است. او در اوایل جنگ در خرمشهر شهید شد. بعد از او حمید برادر دیگرشان به شهادت رسید. برادر دیگر حاج علی فقیه، جزو اولین پاسدارهای استان بود و قبل از انقلاب به عراق رفته و با امام(ره)ملاقات کرده بود. حاج محمد میگفت: من در این محیط بزرگ شدم و تاثیر این عزیزان باعث شد به جبهه بروم؛ البته مادرم تاکید میکرد که هیچگاه بدون وضو به ما شیر نداده است.
حاج محمد از دوستیاش با شهید نادر مهدوی میگفت، از اینکه شهید مهدوی ذهن خیلی بازی داشته و خیلی درسخوان و زرنگ و از کودکی باشخصیت و باوقار بوده است.
حاج محمد از روزگاری گفت که در هنگام تخریب مینها، یکی از آنها منفجر میشود و او را 18 روز به کما میبرد. این جانباز 70 درصد دفاع مقدس برایمان تعریف کرد: بنده در بیمارستان نمازی شیراز بستری بودم. بدنم به طور کاملا قرینه، در سمت راست تخریب و دست راستم قطع شده بود. سرم از وسط چاک خورده و همه بدنم پانسمان بود. به یاد دارم که پسرم که خیلی کوچک بود، وقتی من را در بیمارستان دید، فرار کرد. تازه به هوش آمده بودم و هر کس که میآمد او را به صورت شبح میدیدم. شهید مهدوی که آمد او را از صدایش شناختم. ما او را حسین صدا میزدیم. گفتم زارحسین است. بعد از مدتی که در بیمارستان بودم، من را به تهران و نزد متخصصین مختلف فرستادند. در همان دوران و به فاصله کمتر از یک ماه، شهید مهدوی با آمریکاییها درگیر شد، او را به اسارت بردند و پیکر بیجانش را برگرداندند.
خوان پربرکت بانو امالبنین
در منزل حاج محمد فقیه
شب شهادت بانوی بزرگ اسلام، خانم امالبنین سلام الله علیهاست و حسن ختام روز اول سفرمان روضهای است که در منزل حاج محمد فقیه و هیئت محبین آل یاسین برقرار است. گویا هر هفته مراسم این هیئت در منزل یکی از اقوام برگزار میشود. میگویند عقیده ما این است که اگر کسی برای روضه نمیآید، لااقل برای شام بیاید که نمک گیر اهل بیت شود، اگر برای دعای ندبه نمیآیید برای صبحانه بیایید که نمکگیر امام زمان (عج) شوید؛ و ما امشب در این منزل نمکگیر بانو امالبنین شدیم. پس از پایان مراسم، آقای کهنسال، دهیار روستای فقیه حسنان، ما را برای اسکان به منزل خود دعوت کرد. این مرد بزرگوار مهمان نوازی را در حق ما تمام کرد و منزل را به طور کامل در اختیارمان قرار داد و خود و همسرش به منزل پدری رفتند.
این سفر ادامه دارد