ظهور نظم جدید جهانی بر پایه قدرتهای شرقی
رضا الماسی
«این جنگ اوکراین را به نظر من باید یک مقداری با یک دید عمیقتری نگاه کرد؛ این جنگ صرفاً یک حمله نظامی به یک کشور نیست. ریشههای این حرکتی که امروز انسان دارد در اروپا مشاهده میکند، ریشههای عمیقی است و آیندههای پیچیده و دشواری را انسان حدس میزند که وجود داشته باشد. خب اگر فرض کنیم که این حدس ما حدس درستی باشد و دنیا در آستانه یک نظم جدید باشد، آنوقت همه کشورها از جمله کشور ایران اسلامیِ ما وظیفه دارد جوری در این نظم جدید حضور پیدا کند حضور سختافزاری و حضور نرمافزاری که بتواند امنیّت کشور را، و منافع کشور را و ملّت را تأمین کند، در حاشیه نماند، عقب نماند.»
(رهبر معظم انقلاب – 6 اردیبهشت 1401)
اگر نگاهی به نظرات کارشناسان در حوزه روابط بینالملل بیندازیم خواهیم دید؛ مسئله گذار تدریجی قدرت از غرب به شرق تنها یک ادعای مطرح شده از سوی کشورهای غیر غرب نظیر جمهوری اسلامی ایران نیست؛ بلکه زمان زیادی است در محافل علمی غرب جریان دارد و وقوع حوادث مختلف طی سالهای گذشته بر صحت و اعتبار آن افزوده است.
انتقال قدرت از غرب به شرق
بسیاری از چهرههای برجسته روابط بینالملل اصل این موضوع را تأیید میکنند هرچند ممکن است درخصوص چندوچون وقوعش دیدگاههای مختلفی داشته باشند.
دکتر روحالامین سعیدی، عضو هیئتعلمی دانشگاه امام صادق(ع) در این باره مینویسد: «امروزه قاطبه تحلیلگران باور دارند که وضعیت کنونی جهان وضعیت تحول و دگرگونی بنیادین است و نظام جهانی در دوران انتقالیِ سرنوشتسازی قرار دارد بهگونهای که مسیر حرکت پیشین خود را تغییر داده و بهتبع وقوع تحولات گسترده با شتابی شگفتآور در مسیر جدیدی حرکت میکند. به قول جوزف نای از نظریهپردازان سرشناس نولیبرال، یکی از مهمترین ابعاد این دگرگونی، تغییر در ساختار نظام جهانی به معنای نحوه چینش و آرایش کنشگران بر مبنای توزیع توانمندیهاست. تغییر در ساختار قدرت در دو سطح در حال وقوع است: یکی گذار قدرت و دیگری پراکنش و انتشار قدرت. گذار قدرت به روابط فیمابین دولتها مربوط میشود که در فرآیند آن شاهد انتقال تدریجی کانون قدرت و ثروت جهانی از غرب به شرق و اعاده جایگاه پیشین آسیا هستیم.»
او ادامه میدهد: «از لحاظ تاریخی تا پیش از وقوع انقلاب صنعتی بیش از نیمی از جمعیت جهان در آسیا سکونت داشتند و بیش از نیمی از تولیدات جهانی نیز در این قاره صورت میگرفت. پس از انقلاب صنعتی در قرن ۱۸ اوضاع دگرگون شد بهنحویکه طی قرون ۱۹ و ۲۰ آسیا همچنان بیش از نیمی از جمعیت جهان را در خود جای میداد لکن سهم آن از تولیدات جهانی به حدود یکپنجم کاهش یافت و کانون قدرت و ثروت به غرب (اروپا و آمریکا) منتقل گردید. اما تحلیلگران و صاحبنظران، قرن ۲۱ را قرن آسیا میدانند و معتقدند قاره کهن در حال باز خیزش است و در این قرن به منزلت کانونیِ سابق خود باز خواهد گشت.»
دکتر سعیدی درخصوص چرایی این انتقال قدرت از غرب به شرق تصریح میکند: «اروپا عملاً پس از جنگ جهانی دوم ظرفیت نقشآفرینیِ مستقل و جریانساز در سطح کلانِ سیاست و اقتصاد بینالملل را از دست داد و خود را بالکل در مدار آمریکا تعریف کرد. برخی تلاشهای ظاهری و کمرمق هم که طی دهههای گذشته از سوی دول اروپایی برای اتخاذ مواضع مستقل و خروج از سایه سنگین آمریکا صورتگرفته، همگی به شکستهای ناامیدکنندهای انجامیده است که نمونه جنگ عراق و مذاکرات برجام ازجمله آنهاست. از همین رو دانشمندان روابط بینالملل هیچ وزن خاصی برای اروپا در آینده معادلات قدرت جهانی قائل نیستند و سرنوشت جهان را در مثلثی با اضلاع آمریکا، روسیه و چین تعریف میکنند. آمریکا نیز هرچند همچنان تنها ابرقدرت نظام جهانی محسوب میشود لکن سالهاست شاهد تمرکززداییِ تدریجی از قدرت رهبری آن هستیم بهگونهای که اقتدار هژمونیک ایالات متحده تضعیف شده و رقبای جدیدی همچون چین، روسیه، برزیل یا هند ظهور کردهاند که جایگاهِ در حال افول آن را به چالش میکشند و کشمکشهایی رخ میدهد که مقامات واشنگتن بهتنهایی قادر به حلوفصل آنها نیستند.»
در همین راستا جوزف نای اذعان میکند که برتری لزوماً مترادف با امپراطوری و هژمونی نیست و اکنون آمریکا توان اثرگذاری بر دیگر نقاط جهان را دارد لکن قدرت مهار و کنترل آن را نه. او از قول ریچاردهاس مینویسد: «آمریکا درحالیکه همچنان قدرتمندترین کشور جهان است، بهتنهایی قادر به پاسداشت صلح و رونق جهانی نیست تا چه رسد به توسعه آن.»
عضو هیئتعلمی دانشگاه امام صادق(ع) میافزاید: «بر همین مبنا است که برخی دانشمندان روابط بینالملل ساختار کنونی نظام جهانی را «یک- چندقطبی» قلمداد میکنند. یعنی وضعیتی که در آن ابرقدرت بهتنهایی از عهده مدیریت مسائل و مشکلات بینالمللی برنمیآید؛ بلکه به همکاری و تعاطی با قدرتهای بزرگِ دیگر نیازمند است و نظام بهصورت هیئتمدیرهای اداره میشود بهنحویکه کشور ابرقدرت بهعنوان رئیسهیئتمدیره علیرغم جایگاه برترِ خود از همکاری و مداخله سایرین برای تدبیر امور و چالشهای جهانی بینیاز نیست.»
سعیدی در پایان اظهار میدارد: «تغییر در الگوی توزیع قدرت جهانی و گذار تدریجیِ آن به سمت شرق و ظهور الگوهای حکمرانی آسیایی بهعنوان رقیبی جدی برای الگوهای غربی موضوعی است که مدتهاست دانشمندان و تحلیلگران روابط بینالملل درخصوص آن سخن میگویند و چشمانداز آینده نظام جهانی را با ملحوظداشتن آن ترسیم میکنند. فهم دقیق این گذارِ قدرت و ابعاد و پیامدهای آن و سپس تعریف درست جایگاه جمهوری اسلامی ایران در این فرآیند، باید بهدقت مدنظر تصمیمسازان کشور در سطوح عالی باشد تا مشخص گردد که مهره ما در صفحه شطرنج نوپدید جهان در کجا قرار میگیرد.»
حضور فعال و پیشدستانه
به نظر میرسد باتوجهبه شرایط کنونی و آمادگی تغییرات سیستم نظم جهانی، آن دسته از کشورهایی که با دیپلماسی فعال و پیشدستانه در سطح جهانی و تشکیل گروهها و اتحادهای فراملیتی با اهداف مشترک، و با حفظ اصول اساسی ملی و هویتی، میتوانند نقش تعیینکنندگی خود را در جهان افزایش دهند، پیروز کارزارند.
مرتضی پرورش، پژوهشگر حوزوی در این باره به گزارشگر روزنامه کیهان میگوید: «رهبر انقلاب در سال ۹۳ در تبیین تغییر نظم جهانی به وزیر امور خارجه و سفرای کشور توصیه کردند؛ در کنار بازیگران سنتی، بازیگران جدیدی در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین وارد عرصه شدهاند و در تلاشاند جایگاه خود را در نظم جدید پیشرو، تثبیت کنند... اگر در مقطع فعلی دستگاه دیپلماسی بتواند حضور فعال، هوشمندانه و مقتدرانه داشته باشد، جایگاه و استحکام جمهوری اسلامی در چندین ده سال آینده و در نظم جدید جهانی بهعنوان جایگاهی برجسته تثبیت میشود وگرنه، در جهان پیشرو، از موقعیت لازم برخوردار نخواهیم بود.»
او میافزاید: «توصیه رهبر انقلاب مبنی بر کنش دستگاه دیپلماسی کشور برای استحکام جایگاه ایران در نظم جدید، عمق اهمیت مسئله را نشان میدهد؛ لذا فرصتی که در این مرحله گذار از نظم فعلی به نظم جدید برای کشورهای مستقل از جمله جمهوری اسلامی ایران پیشآمده ممکن است تا سالهای سال تکرار نشود و اگر مسئولان بتوانند بهدرستی عمل کنند، کشور جهشهای خیرهکنندهای را شاهد خواهد بود.»
پرورش معتقد است: «به نظر میرسد دستگاههایی مثل مجمع تشخیص مصلحت نظام که سیاستهای کلی نظام را معماری میکند و برخی شوراهای عالی باید در این باره دغدغه داشته باشند و مسیر حرکتی مجموعههای مختلف برای تثبیت جایگاه جمهوری اسلامی در نظم جدید را بتوانند طراحی و ارائه نمایند.»
ظرفیتهای بینظیر منطقه غرب آسیا
منطقه غرب آسیا همواره آتش زیر خاکستر مناقشه میان غرب و شرق بوده است. دو جنگ در عراق، تنشهای فزاینده بر سر برنامه هستهای ایران، مسائل امنیتی جاری در خلیجفارس- بهعنوان یکی از خطوط اصلی تأمینکننده سوخت- مناقشه مداوم در مسئله فلسطین و جنگ یمن از مسائلی هستند که این منطقه را تحتتأثیر قرار داده است.
از نشانههای افول آمریکا در این منطقه میتوان به خروج اجباری آمریکا از دو کشور عراق و افغانستان اشاره کرد. افغانستان شاهد خروج دائمی آمریکا بود و عراق اکنون شاهد عملیات حداقلی نیروها و مقامات آمریکایی است.اسلامآباد هم دخالت آمریکا در پاکستان را به چالش کشیده و عمران خان، نخستوزیر برکنار شده این کشور آمریکا را مسئول کنار گذاشته شدن خود از قدرت میداند.
همزمان با خروج آمریکا از منطقه غرب آسیا و ایجاد خلأهای قدرت، این فرصتهای خالی بهسرعت توسط قدرتهای مستقل و نوظهور منطقه پر میشوند. اینجاست که جمهوری اسلامی میتواند و باید از فرصت به وجود آمده حداکثر بهره را ببرد و تعاملات سیاسی، امنیتی و اقتصادی خود را با کشورهای منطقه (بهخصوص همسایگان) توسعه ببخشد.
حتی سعودیها نیز که از آنها بهعنوان گاو شیرده آمریکا یاد میشود به این فهم استراتژیک رسیدهاند که نباید تمام تخممرغهای خود را در سبد آمریکا قرار بدهند.
جامعهشناسان شناخته شده آمریکایی بهصراحت تأکید میکنند که آمریکا در مسیر سقوط قرار گرفته و افول این کشور امری حتمی و اجتنابناپذیر است. از زمان جنگ ویتنام تا حادثه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، از سرعت روند و توسعه اقتصادی آمریکا کاسته شده و این کشور، اعتبار و آبروی تبلیغاتی خود را ازدستداده است.
واشنگتن نهتنها رقبای دیرین خود مانند روسیه و چین را به چالش نمیکشد، بلکه متحدان خود را نیز میآزارد. فرانسه و آلمان از تشکیل ارتش مستقل اروپا سخن میگویند. هند و پاکستان با اشتیاق به پیمانهای جدید مانند شانگهای میپیوندند. پکن و دهلینو بهعنوان رقبای سنتی به یکدیگر نزدیک میشوند. بلوک اقتصادی غولآسایی مانند «بریکس» ایجاد میشود. باگذشت زمان و آشکارشدن بیشتر ضعفهای داخلی آمریکا و انباشت بحرانهای داخلی، التهاب در سیاستهای خارجی آمریکا بهصورت سلسلهوار نمایان خواهد شد.
همچنین برخی قدرتهای منطقهای قدرت خود را از وابستگی به قدرتهای بزرگ میگیرند و در چنین شرایطی نیز تابع تغییراتی هستند که برای قدرت بزرگ حامی آنها رخداده است، درواقع میتوان در سطح منطقه نیز انتظار داشت که متحدان ایالات متحده همراه با افول قدرت آن با کاهش قدرت و نفوذ منطقهای روبهرو شوند در چنین شرایطی بازیگران منطقهای که متکی به قدرت و توانمندی داخلی خود رشد کرده و توانایی بازیگری مستقل را دارند از فرصتهایی برای
افزایش قدرت نرم و سخت خود برخوردار خواهند شد.
در منطقه غرب آسیا کشورهایی مثل جمهوری ایران به دلیل برخورداری از استقلال عمل و اتکای بیشتر به توانمندیهای داخلی نسبت به سایر بازیگران منطقهای از شانس بیشتری برای دوران گذار و نظم نوین برخوردار خواهند بود و کشورهایی مانند عربستان سعودی که اتکای زیادی به ایالات متحده دارند (مخصوصاً در خرید امنیت) اکنون با کاهش نفوذ و قدرت ایالات متحده از اهمیت آنها کاسته خواهد شد و امکان دریافت خدمات را از دست خواهند داد. ضمن آنکه ایالات متحده در جریان خروج از افغانستان نشان داد که همچنان یک متحد غیرقابلاتکا است و تا زمانی که منافع آن تأمین شود در اتحادها میماند و زمان خطر یا زمانی که منافع آن کاهش پیدا کند بهراحتی متحدان خود را تنها خواهد گذاشت.