یادی از شهدای نوجوان و شهدای دانشآموز
سبکبالان و سبکبارانِ عاشــورایی
کامران پورعباس
به روایتی 78 هزار شهید نوجوان داریم. بیش از 36 هزار شهید دانشآموز نیز در کشور داریم که در برهههای حساس و سرنوشتساز به ویژه در تظاهرات ضدطاغوت و همچنین در هشت سال دفاع مقدس حماسهآفرینی و اقتدارآفرینی نمودهاند.
شهید محمدحسین فهمیده، شهید بهنام محمدی، شهید سیدحمیدرضا سیاهپوش، شهید امیر جمشیدی، شهید حسن محمدرحیمیها، شهید صفدر تقوی خصال، شهید محسن مهردادی، شهید صادق صادقزاده، شهید عبدالمجید رحیمی، شهید حسین کیانینیا، شهید بهمن بیگزاده، شهید علیرضا کریمی، شهید امیرعلی حیدری، شهید ناصر رازی، شهید غلامرضا صادقیان، شهید مرتضی اسفندیاری، شهید حسن اکرمی، شهید سبیل اخلاقی، شهید علی لندی، شهید ناصر ابدام، شهید رضا پناهی، شهید سعید طوقانی، شهید مهرداد عزیزاللهی، شهید مرحمت بالازاده و شهید سیدمحمد روحبخش باغی از جمله شهدای شاخص نوجوان و دانشآموز و ابرقهرمانانی هستند که از آنان حماسهآفرینیهای بینظیر و شگفتانگیز و تاریخی ثبت گردیده و به یادگار مانده است.
درود میفرستیم بر تمامی شهدای نوجوان و شهدای دانشآموز و یادی مینماییم از چند تن از این شهدای سبکبال و سبکبارِ عاشورایی.
شهيد علي ساياني
شهيد علي ساياني فروردين سال 44 در مرودشت استان فارس به دنيا آمد. چون روز تولدش با ميلاد امام علي(ع) مصادف شد، نامش را علي گذاشتند.
با وجود سن كم به صف مبارزان انقلابيِ ضدطاغوت پيوست. گاهي تا ديروقت بيدار ميماند و با كمك دوستانش اعلاميهها و پيامهاي امام خمینی را دستنويس ميكرد و صبح روز بعد در كشوي ميزهاي مدرسه ميگذاشت. نوارهاي سخنراني امام را از دوستانش ميگرفت و تكثير و پخش ميكرد.
بعد از مطلع شدن خانواده، پدر و مادر شهيد نيز همگام با فرزندشان وارد فعاليتهاي انقلابي ميشوند.
نهم دي 57، در آموزش و پرورش بندرعباس مراسم چهلم شهداي قم برپا بود. پس از تمام شدن مراسم، تظاهرات در خیابانها برپا شد. زماني كه علي به همراه عدهاي از دوستان و همسالانش در تظاهرات شرکت کردند، با مأموران رژيم مواجه شدند. درگيري شروع شد و كار به پرتاب گاز اشكآور و شليك گلوله كشيد. علي كه نزديكي ديوار دبستان محمديه ايستاده بود و شعار ميداد، براثر اصابت كپسول گاز اشكآور به زمين افتاد و خون از سرش فواره زد. مردم علي را به بيمارستان بردند و يكي از دوستانش با خون علي كه هنوز روي زمين جاري بود، جمله مرگ برشاه را روي ديوار مدرسه نوشت كه تا مدتها باقي بود.
شهيد علي ساياني يك هفته در بيمارستان بستري بود و سرانجام در 15 دي سال 57 به شهادت رسید.
شهید کیهان جعفرزاده
شهید گمنام کیهان جعفرزاده دوران تحصیل ابتدایی و راهنمایی را در زادگاه خود سامان گذراند و سپس در رشته برق هنرستان فنی شهرکرد مشغول به تحصیل شد. وی در لبیک به فرمان حضرت امام خمینی(ره) به سوی جبهههای نبرد حق علیه باطل شتافت. بعد از مدتی حضور در جبهه به دلیل جراحات وارده، یک چشم خود را از دست داد و به سامان بازگشت و پس از مدتی دوباره به جبهه اعزام و سرانجام سال 1361 در عملیات بیتالمقدس به شهادت رسید و پیکر پاکش در خاک جبهه گمنام ماند.
در وصیتنامه شهید جعفرزاده آمده است:
«خواهران و برادران! از فرامین امام امت، رهبر کبیر انقلاب اسلامی اطاعت کنید و سخنان این بزرگمرد را فراراه خود قرار دهید.برادران و خواهرانم! در هر کجا و هر مسئولیتی که به عهده بگیرید، آنجا سنگر شماست؛ مدرسه سنگر شماست، کارخانه سنگر شماست و هر جایی که در آن خدمت میکنید، سنگر شماست. حفظ کنید سنگرها را...»
شهید ظفر خالدی
شهید ظفر خالدی با وجود سن و سال کم از ایمان بالایی برخوردار بود و همواره به خاطر خوشخلقی با همه دوستی داشت و با شوخیهای بچهگانه دیگران را به دینداری توصیه میکرد. دوبار با امام خمینی دیدار داشت. عکسهای امام را از بسیج به خانه میآورد و به دیوار نصب میکرد.
ظفر خالدی نخستین بار از طریق تیپ 114 امام حسین(ع) به جبهه اعزام شد و در عملیاتهای فتح خرمشهر و رمضان به همراه پدر و تنها برادرش حضور پیدا کرد. سرانجام مرداد سال 61، روز 23 ماه مبارک رمضان در عملیات رمضان در شلمچه به همراه بردارش خدارحم خالدی در یک سنگر و در آغوش هم به شهادت رسیدند. پیکر مطهر این شهدا هفده سال بعد در سال 1378 در منطقه شلمچه کشف گردید. شهید ظفر خالدی در هنگام شهادت نوجوانی با 11 سال و 7 ماه سن بود.
شهید حیدر شهیدی
پدر و مادرِ شهید حیدر شهیدی به تأسی از الگو و امام خود، نامش را حیدر نهادند و چه نام نیکو و بجا و بامسمایی هم بود؛ چرا که همواره راه و منش وی در سالهای زندگی برگرفته از سیره امیرالمؤمنین حضرت امام علی(ع) بود.
حیدر بسیار خوش اخلاق و فعال در امور فرهنگی و دینی بود و با وجود سن كم بیشتر اوقات را در مسجد، بسیج، كلاس قرآن و فعالیتهای فرهنگی و هنری سپری میكرد.
این بسیجی عاشق با صدور فرمان حضرت امام و احساس تكلیف، در بهمن 1363 به همراه جمع كثیری از همكلاسیهایش به جبهههای نبرد حق علیه باطل شتافت و در قالب گردان ابوذر لشكر 33 المهدی(عج) در عملیات پیروزمند بدر در شرق دجله جزایر مجنون شركت كرد.
وی در عملیات بدر در زیر آتش شدید دشمن و انفجار گلولهها و تركشها مشغول رساندن مهمات و آب و غذا به رزمندگان گردان شد و دلاورانه جنگید.
این نوجوان پاكباخته برای بار دوم در اوایل سال 1365 به همراه جمع كثیری از دوستان عازم میدانهای نبرد شد و در گردان امام مهدی(عج) لشكر 19 فجر حماسه آفرینی نمود.
تیر سال 1365 همزمان با سومین روز ماه مبارك رمضان بر اثر اصابت تركش و تیر مستقیم دشمن به شهادت رسید. چهار سال بعد پیكر پاكش کشف و در شهریورماه 1369 برابر با 28 صفر تشییع و به خاك سپرده شد.شهید حیدر شهیدی در هنگام شهادت نوجوانی 11 ساله بود.
شهید محمدحسین ذوالفقاری
شهید محمدحسین ذوالفقاری در کودکی از مبارزان نهضت امام خمینی بود. در تابستان 1357 به همراه خانواده برای زیارت حرمهای ائمه اطهار(ع) و شهدای کربلا به عراق عزیمت مینماید. این زائر عزیز کربلا، در عراق به دیدار امام در تبعید میرود و نماز جماعت را به مقتدای خود حضرت امام خمینی اقامه نموده و اعلامیههای امام را به ایران آورده و بین مردم انقلابی پخش میکند.با آغاز جنگ تحمیلی، محمد حسین عزم جهاد مینماید.
پدرش میگوید: پس از دیدن دوره آموزش نظامی پیش من آمد و خواست که به جبهه برود که من گفتم درس واجبتر است و تو خیلی کوچکی، هنوز ۱۲ سال بیشتر نداری، چه کار میتوانی انجامدهی که او ناراحت شد و گفت: میگویید من نروم، حتی نمیتوانم برای رزمندگان آب ببرم که این چنین حرفی به من میزنید که من وقتی این حرف محمدحسین را شنیدم اجازه رفتن دادم و وی عازم جبهه شد. او اصلاً فرزند این دنیا نبود و دل به این دنیا نبسته بود و با اینکه نوجوان بود، ولی روح بزرگی داشت.به این ترتیب محمد حسین 12ساله عازم جبهههای نبرد حق علیه باطل میگردد.
علیرضا برادر بزرگترش در آذر 1360 در منطقه لالهزار بستان به شهادت میرسد. همرزمانش پس از شهادت برادر بزرگترش کوشیدند محمدحسین را روانه خانه کنند؛ اما او گفت: من سنگر برادرم را خالی نمیگذارم و اسلحه برادرش را برداشت و به جنگ ادامه داد و پس از سه ماه حضور در جبهه، در آستانه چهلم برادرش، بر اثر اصابت چندین ترکش خمپاره به هردو دست و هر دو پا در حالی که زمزمه «یا حسین» بر لب داشت، در دی ۱۳۶۰ در منطقه شقایقخیز شوش به شهادت رسید.
شهیدان رضایی
شهیده حکیمه رضایی 14 ساله، شهیده منیژه رضایی 11 ساله و شهیده زینب رضایی 10 ساله به همراه برادرشان شهید رحمتالله رضایی 24 ساله(که دوسال تمام در جبهه بود و چند دفعه هم مجروح و زخمی شده بود)، در اسفند 66 در پی بمباران ناجوانمردانه مناطق مسکونی توسط رژیم بعثی به شهادت رسیدند. پدر و مادر شهید سالها بعد به رحمت خدا رفتند. خواهر این شهیدان گرامی خواب پدر را دیده که گفته است: الحمدلله اینجا جایمان خوب است. پیش خواهرها و برادرت هستیم و سر سفره حضرت زهرا علیهاالسلام روزی میخوریم.
شهیده سهام خیام
شهیده سهام خیام، نوجوان 12 ساله، پس از اشغال هویزه با مردم این شهر در تظاهرات علیه متجاوزان بعثی همراه شد و بر اثر اصابت گلوله به پیشانی در 4 مهر 1359 به شهادت رسید. پیکر مطهرش در «قدمگاه ابراهیم خلیلالله» به خاک سپرده شد. آرامگاهش نمادی از مقاومت زنان این مرز و بوم است.
این اتفاق سبب شد خشم مردم علیه اشغالگران چندین برابر شود و سبب بروز مقاومتهای مردمی علیه اشغالگران و همراهی جوانان بومی خوزستان با رزمندگان برای بازپسگیری شهر شد و ماهها بعد شهر هویزه توسط رزمندگان و جوانان شهر آزاد گردید.
شهید سیدعلی تقوی
شهید سیدعلی تقوی هفت شب بعد از شهادت برادرش سیدابوالفضل، به بنیاد شهید رفت و ساک برادرش را تحویل گرفت. ساک را آورد وسط خانه و یک به یک لباسها را به مادر نشان داد. حتی لباسهای خونی ابوالفضل را. بعد گفت: لباسهای برادرم که خونی است، من همین لباسها را میپوشم و به جبهه میروم.
سیدعلی مهر سال ۱۳۶۰، در دارخوین و طی عملیات حصر آبادان به شهادت رسید. بعد از اتمام موفقیتآمیز عملیات ثامنالائمه(ع)، پیکر او و همرزمان شهیدش سوار بر هواپیمای سی۱۳۰ شد تا به تهران منتقل شود. پنج تن از فرماندهان رده بالای ارتش و سپاه، سرلشکر شهید فلاحی (رئیسستاد مشترک)، سرلشکر شهید موسی نامجو (وزیر دفاع)، سرلشکر شهید یوسف کلاهدوز (قائممقام سپاه پاسداران)، سرلشکر شهید فکوری (جانشین ستاد مشترک ارتش) و سرلشکر شهید جهانآرا (فرمانده سپاه پاسداران خرمشهر و آبادان) برای تقدیم گزارش به امام خمینی همسفر این هواپیمای حامل پیکر پاک شهدا بودند که در روز هفتم مهرماه در جنوب شرقی کهریزک دچار سانحه شد و سقوط کرد. باقیمانده پیکر مطهر شهید سیدعلی تقوی دو روز بعد از این حادثه در شهرستان قم تشییع و به خاک سپرده شد.
شهید رسول نعمتی
دانشآموز شهید رسول نعمتی تحصیلات متوسطه خود را در هنرستان شهید غفاری شهر کوار ادامه داد و رشته تراش را انتخاب نمود. ابتدای ورودش به دوران متوسطه مقارن با پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۵۷ بود که هنرجویان را به تعطیلی مدرسه و شرکت در راهپیمایی به ثمر نشستن انقلاب اسلامی تشویق مینمود. پسازآن با تشویق معلمان و به کمک دیگر همکلاسیها انجمن اسلامی هنرستان را تأسیس کرد.
بعد از آغاز جنگ تحمیلی، برای تولید قطعات موردنیاز جبهه با استفاده از امکانات هنرستان تلاش زیادی مینمود.
سرانجام نیز مستقیم وارد عرصه نبرد شد و پس از گذراندن دوره آموزشی به همراه جمعی از دوستانش در تیرماه سال۶۰ عازم جبهه گردید و پس از دو ماه و نیم حضور فعال و پرشور در جبهه در هشتم شهریور سال ۶۰ در عملیات شهید رجایی که غرب سوسنگرد صورت گرفت، به شهادت رسید.
شهید رسول نعمتی به نماز اول وقت، اهمیت زیادی میداد و معمولاً نماز خود را در پنج نوبت بهجا میآورد. ظهر روز شهادت ایشان، همرزمانش به نوبت برای وضو از سنگر خارج شدند. وقتی رسول برای وضو به بیرون از سنگر رفت، چند لحظه بعد صدای انفجار مهیبی در نزدیکی مخزن آب که در فاصله ۱۵۰ متری سنگر بود، شنیده شد.
وقتی گردوغبار برطرف شد، همرزمانش به سمت محل انفجار شتافتند و دیدند که هنوز آب وضو بر چهره مبارک رسول خشک نشده بود که به شهادت رسیده است.
مادر شهید رسول نعمتی از خاطرات جبهه پسرش میگوید: برای رفتن به جبهه لحظهشماری مینمود. همیشه میگفت: من شرمندهام که امامحسین(ع) برای اسلام همه عزیزانش را از دست داد و بیسر شهید شد. همه آرزویش این بود راهی را که امامحسین(ع) رفت، ادامه دهد. رسول سهمیه امامحسین(ع) بود. دوست دارم جمال زیبایش را در آن جهان یکبار دیگر ببینم. روز شهادت شهیدان رجایی و باهنر در جبهه بود. به همرزمانش گفته بود: چه قدر شرمندهایم از اینکه رئیسجمهور و نخستوزیر ما به شهادت رسیدند و ما برای کشورمان کاری نکردهایم.
شهید یعقوبعلی داغی
شهید یعقوبعلی داغی دانشآموز سال سوم راهنمایی بود که از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. دی 1365 در 15 سالگی در عملیات کربلای 5 در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید.
در وصیتنامه شهید داغی آمده است:
«و اماای دانشآموزان و نور چشمان امام امت! شماها به فرموده امام عزیزتان آیندهساز اسلام و این مملکت اسلامی هستید. شما باید آنچنان درس بخوانید و به مراتب بالاتر برسید که چشم آینده مملکت اسلامی به شما دوخته شده است و شما با درس خواندن خودتان ضربه محکمی به شرق و غرب جنایتکار میزنید.... وظیفه شما از همه این ملت اسلامی سنگینتر است چون که شماها آیندهساز این مملکت هستید. در خاتمه من از همه شما میخواهم که پشتیبان امام باشید.»
شهیده ناهید فاتحی
نیروهای گروهک تروریستی کومله در سالهای آغازین پس از پیروزی انقلاب اسلامی اقدامات تجزیهطلبانه و ایجاد ناامنی و رعب و وحشت در کردستان انجام دادند.
بریدن سر مردم عادی و پاسدارها در جایجای کردستان، در آتش سوزاندن و کندن پوست بدن انقلابیها و نظامیها و سر بریدنِ پاسدارها و بسیجیها در مراسم عروسی جلوی پای عروس و داماد از جمله جنایات آنهاست.
از جنایات دیگر کوملههای تروریست، به شهادت رساندنِ خانم ناهید فاتحی معروف به سمیه کردستان به صورت بسیار فجیع و غیرانسانی و ددمنشانه بود. این دختر شجاع وانقلابی علاوهبر همکاري با بسيج و سپاه، بيشتر وقتش را به خواندن كتابهاي مذهبي و قرآن و انجام فعاليتهاي اجتماعي ميگذراند. در زمستان 1360 در حالی که شانزده سال بیشتر نداشت، چند مرد مسلحِ کومله ربودندش و حدود یک سال در اسارت مورد سختترین شکنجهها قرارش دادند و از اوخواستند تا از امام خمینی ابراز برائت کند که زیر بار نرفت. در دوران اسارت موهاي سرش را تراشيده، ناخنهای دست و پایش را کشیده و جايجاي سرش را کبود و شکسته کرده بودند. یکبار نیز با دستاني بسته و سر تراشيده و مجروح در روستايي گردانده بودند و گفته بودند آزادت نميكنيم مگر اينكه به خميني توهين كني و او نیز نمیپذیرفت.
از روز ربوده شدن او يازده ماه ميگذشت كه پيكر بيجان و به شدت مجروحش را در سنگلاخهاي اطراف یک روستا پيدا كردند. روايت ديگر حاکي است که اشرار بعد از ناامیدی از وادار کردنش به توهين نسبت به حضرت امام، او را زنده به گور کرده و به این طریق به شهادت رسانده بودند.
شهیده نسترن خسروی
نسترن خانم دختری فعال و مهربان بود. همه کاره مدرسه بود و خیلی از برنامههای مدرسه را او اجرا میکرد. تاسوعای سال 1389 با اشتیاق فراوان مادر و خواهرش را به مجلس قرائت زیارت عاشورا برد و سپس به همراه هیئت عزاداران محبان اهل بیت(ع) اداره کل شیلات استان سیستان و بلوچستان که پدرش جزء هیئت امنای آن بود، در قالب دسته عزاداری برای حضور در مسجد امامحسین(ع) شهرستان چابهار به اتفاق پدر و مادر و خواهرش وارد خیابان شدند.
نزدیکیهای مسجد امام حسین(ع) بر اثر انفجار تروریستی عوامل استکبار و با اصابت ترکش به ناحیه سر به شهادت رسید.
پیکر پاک آن شهیده مظلوم روز دوازدهم محرم در میان خیل انبوه عزاداران شهرستان بشرویه تشییع و در جوار شهدای شهرستان ارسک آرام گرفت.
شهیده مطهره نارویی
شهیده مطهره نارویی، دختر 11سالهای است که در تاسوعای حسینی با لبهای تشنه به شهادت رسید. مطهره خانم به اهل بیت(ع) عشق و علاقه زیادی داشت و از زمان کودکی امامخمینی را دوست میداشت.
اخلاق و رفتارش در خانواده بسیار مثالزدنی بود. با وجود سن کم بسیار به حجابش مقید بود. همیشه چادر و مقنعه میپوشید. با عشق نماز و قرآن میخواند. در هشت سالگی روانخوانی قرآن را شروع کرد و یکسال بعد به اتمام رساند.
در تمام مراسم مذهبی همراه پدرش شرکت مینمود.پدرش تعریف میکند: ده روز قبل از شهادتش یعنی اول محرم، اخلاق و رفتارش خیلی برای من و مادرش عجیب شده بود. چند روزی بود که گریه میکرد. گفتم: چه شده بابا؟ اگر حالت خوب نیست بریم دکتر؟ گفت: نه! هیچی نیست. خوبم. فقط سرم درد میکند وچشمانم میسوزد. خوب میشوم. بعد هم گفت: باید قول بدهی که امسال مرتب به مجلس عزاداری امامحسین(ع) برویم. مادرش گفت: با این مریضی و درد سر؟ گفت: آنجا بروم خوب میشوم.
پدر مطهره خانم ادامه میدهد: شب دوم که از هیئت آمدیم، میگفت که سرم و چشمم خیلی آرامتر است. شب تاسوعا که از هیئت برمیگشتیم، از سردردش اثری نبود. گفتم: دخترم لباسهایت را عوض کن و بخواب. گفت: بابا میخواهم با همین لباسها بخوابم؛ چون فردا باید زودتر از همه در هیئت محبین اهل بیت اداره کل شیلات باشیم. خیلی اصرارش کردم ولی قبول نکرد و با همان لباسها خوابید. صبح از همه زودتر بیدار شده بود. وضو گرفته و نمازش را خوانده بود. بعد من و مادرش را بیدار کرد. ما همگی نماز خواندیم و دوبار خوابیدیم؛ ولی او نخوابید. انتظار میکشید. ساعت 6 صبح شد که بیدارمان کرد و به طرف هیئت شیلات راهی شدیم. وقتی رسیدیم سریع ازمن تشکر کرد و گفت: بابا خداحافظ. و رفت به طرف عزادارانی که زیارت عاشورا میخواندند. بعد با عزاداران بهخاطر یادآوری آن روز و محبت به مظلومیت فرزند پیامبر(ص) به خیابان رفتند و «یاحسین(ع)» و «یازهرا(س)» صدا میزدند. در همان حین با حمله تروریستی به عزاداران امامحسین چابهار، روز چهارشنبه 24 آذر 1389 به دست عوامل گروهک تروریستی ریگی، مطهره من به شهادت رسید.
پدر شهیده مطهره نارویی میافزاید: آخرین لحظات شهادت، در حال تقسیم پیشانیبند «یاحسین(ع)» و «یاابوالفضل(ع)» بین عزاداران بود که ترکش به سر و پهلو و بازویش اصابت کرد. قبل رفتن میگفت: تشنهام. دلم میسوزد که با لب تشنه شهید شد.
شهدای حرم شاهچراغ
در آبان 1401، در غروبی غمانگیز و در زمانی که زائران در حرم مطهر شاهچراغ صف اقامه نماز جماعت بسته بوند، ناگهان صدایی مهیب جماعت را نگران و مضطرب میکند. صدای فریاد و هیاهوی زنان و مردان و کودکان، شبستان امام خمینی را به لرزه درمیآورد. تروریستی اسلحه به دست، از بدو ورود به حرم شروع به تیراندازی میکند. این تروریست تکفیری به سمت بالاسر حضرت حرکت میکند و پس از ورود به حرم از نگهبان تا زئران را به رگبار میبندد و تا چشم کار میکند فوجی از خون حرم را در بر میگیرد و انگار دیوارها به سرخی آلاله درآمده و خون گرم، فرشهای شبستان را رنگین مینماید.
در این حادثه تروریستی از کودک دو ساله گرفته تا زنان و افراد پا به سن گذاشته شهید و مجروح میشوند و محشری در حرم برپا میشود.
این حادثه ابعاد سنگینِ بسیاری داشت؛ از کودکی که پدر و مادر و برادرش را از دست میدهد تا مادری که هم مادر شهید میشود و هم همسر شهید.
در این حادثه تروریستی سه شهید نوجوان و دانشآموز نیز آسمانی شدند: شهید علیاصغر لری گویینی دانشآموز پایه دوم، شهید آرشام سرایداران دانشآموز پایه پنجم و شهید محمدرضا کشاورز دانشآموز پایه دهم.