دلبر ما، دل ما برد و به ما رخ ننمود (چشم به راه سپیده)
من گم شدم
مجنون شدم که راهی صحرا کنی مرا
گاهی غبار جاده لیلا، کنی مرا
کوچک همیشه دور ز لطف بزرگ نیست
قطره شدم که راهی دریا کنی مرا
پیش طبیب آمدهام، درد میکشم
شاید قرار نیست مداوا کنی مرا
من آمدم که این گرهها وا شود همین!
اصلاً بنا نبود ز سر وا کنی مرا
حالا که فکر آخرتم را نمیکنم
حق میدهم که بنده دنیا کنی مرا
من، سالهاست میوه خوبی ندادهام
وقتش نیامده که شکوفا کنی مرا
آقا برای تو نه! برای خودم بد است
هر هفته در گناه، تماشا کنی مرا
من گم شدم؛ تو آینهای گم نمیشوی
وقتش شده بیائی و پیدا کنی مرا
این بار با نگاه کریمانهات ببین
شاید غلام خانه زهرا کنی مرا
آخرین بازوی حیدر(ع)
پر میشوم از باور فردای تازه
پر میگشایم تا فراسوهای تازه
یک آشنا میآید از سمت بهاران
گل میکند در کوچه رد پای تازه
عمریست اینجا چون کویر تشنه ماندم
بر من ببار ای ابر بارانزای تازه
ای ناخدای کشتی طوفان سواران
ما را ببر تا ساحل دریای تازه
با ذوالفقار ای آخرین بازوی حیدر
بشکاف اینک فرق مرحبهای تازه
محمد ظاهر احمدی «مهاجر افغانی»
نغمه
دوست دارم که یک شب جمعه
صبح گردد به رسم خوش عهدی
ناگهان بشنوم ز سمت حجاز
نغمه دلخوش اناالمهدی
خون شفق
میبارد از فراقت، خونابه از دو دیده
چون خال هندوی تو، جانها به لب رسیده
ای باغبان هستی، بنگر به گلستانت
دست جفای دوران گل دسته دسته چیده
بفرست زان نسیم جان بخش نوبهاری
بر گلشنی که در آن باد خزان وزیده
بنگر که از فراق گلهای نو شکفته
شد قامت بلند سرو چمن خمیده
خون در تنور لاله جوش آمد و از این رو
رگهای آسمان را خون شفق دویده
ظلمت گرفته عالم، یأس است و نامرادی
کو پیک صبح امید، کی سر زند سپیده
دارم امید آن که آید زره سواری
برهم زند بساط ظلمت به نور دیده
من هم «نوای» حافظ خوانم سرودی از دل
باز آ که توبه کردم از گفته و شنیده
مهدی ابتهاج «نوا»