kayhan.ir

کد خبر: ۲۵۰۶۹۲
تاریخ انتشار : ۱۳ مهر ۱۴۰۱ - ۲۰:۴۳

شوق تو به باغ لاله جان خواهد داد / عطر تو به گل‌ها هیجان خواهد داد(چشم به راه سپیده)



قافله در قافله داری
... هر کوچه و هر خانه‌ای از عطر، چو باغی‌ست
در سینه هر اهل دل و دلشده داغی‌ست
آویخته بر سردرِ هر خانه چراغی‌ست
بر هر لبی از موعد و موعود، سراغی‌ست
از شوق، همه رو به سوی میکده دارند
یاری ز سفر، سوی وطن آمده دارند
کی یار سفر کرده ما از سفر آید
بعد از شبِ دیجورِ محبان، سحر آید
از باب صفا، قبله ما کی به در آید
بی‌بال و پران را پر و بالی دگر آید
کی پرده گشاید ز رخ آن روی گشاده
کز رخ کند از اسب، دو صد شاه، پیاده...
تو در پی خود، قافله در قافله داری
در سلسله زلف، دو صد سلسله داری
با آن‌که خود از منتظرانت گله داری
سوگند به آن اشک که در نافله داری
با یک نگه خود مس ما را تو طلا کن
آن چشم که روی تو ببیند تو عطا کن
ای گمشده مردم عالم به کجایی؟
کی از مه رخساره خود پرده گشایی؟
ما ریزه‌خوریم و تو ولی‌نعمت مایی
هر جمعه همه چشم به راهیم بیایی
یک پرتو از آن چاردهم لمعه نیامد
بیش از ده و یک قرن شد، آن جمعه نیامد...
 بشکسته ببین سنگ گنه بال و پر از ما
کس نیست در این قافله، وامانده‌تر از ما
ما بی‌خبریم از تو و تو باخبر از ما
ما منتظِر و خونْ دلت ‌ای منتظَر از ما
ما شب‌زده‌ایم و تو همان صبح سپیدی
تنها تو پناهی، تو نویدی، تو امیدی
عشق ابدی و ازلی با تو بیاید
شادی ز جهان رفته، ولی با تو بیاید
آرامش بین‌المللی با تو بیاید
ای عِدلِ علی! عَدلِ علی با تو بیاید
عمری‌ست که در بوته عشقت بگدازیم
هر کس به کسی نازد و ما هم به تو نازیم
 هرچند که ما بهره‌ور از فیض حضوریم
داریم حضور تو و مشتاق ظهوریم
نزدیک تو بر مایی و ماییم که دوریم
با دیده آلوده چه بینیم؟ که کوریم
در کوه و بیابان ز چه رو دربه‌دری تو؟
هم منتظِر مایی و هم منتظَری تو...
علی انسانی
این همه تاوان؟!
خورشید چشم‌های تو کتمان نمی‌شود
این قدر آفتاب که پنهان نمی‌شود
«در ماورای مشکل» حالا نیامدن
انگار حکمتی‌ست که آسان نمی‌شود
مویت و انتظار به تکرار خورده‌اند
صدها گره که چاره به دندان نمی‌شود
دردی که در کشاکش دوری کشیده‌ام
قطعا نصیب گرگ بیابان نمی‌شود
چندی‌ست‌ گریه می‌کنم و خیس و خسته از
اوضاع این سری که به سامان نمی‌شود!
فریاد کشوری شده‌ام در گلو، بیا
نه، با دعای گربه که باران نمی‌شود
برگرد مهربان که ستون‌های سینه‌ام
یارای حجم این همه تاوان نمی‌شود
میرحسین نونچی
تکبیر تو
شوق تو به باغ لاله جان خواهد داد
عطر تو به گل‌ها هیجان خواهد داد
فردا که به آفاق بپیچد نورت
تکبیر تو کعبه را تکان خواهد داد
؟؟؟؟؟
آقای من، مولای من!
بردار از رخ پرده را‌ ای ماه دل‌آرای من
کز نازنین سیمای تو روشن شود سیمای من
جانم زهجران سوختی آتش به جان افروختی
سوزد دل از هجر و فراق‌ ای وای من ‌ای وای من
دل می‌گدازد سوز تو جان پر کشد در کوی تو
در دل‌ستانی شهره‌ای‌ ای یار بی‌همتای من
هر دم شمیمی می‌رسد زان کوی عطرآگین تو
تا بزم سرمستان ببر جانا دل شیدای من
من بی‌قرارم بی‌قرار در انتظار وصل یار
چشم انتظارم روز و شب آمال من سودای من
هر کوی و برزن سرکشم گیرم نشان از کوی تو
کن الفتی ‌ای دلربا با این دل تنهای من
خال رخت دل می‌برد جان ناز شستت می‌خرد
با یک کرشمه رخ نما‌ ای مه رخ زیبای من
ماه جهان‌افروز من بنگر نوا و سوز من
از هجر تو دل می‌تپد ‌ای مونس شب‌های من
مشکل‌گشای دل تویی آن آشنای دل تویی
هجران تو کی سر رسد ‌ای یوسف رعنای من
مهرت سرور جان من‌ ای جان من جانان من
عشق و ولایت در دلم دیدار تو رویای من
گوید حبیبت هر نفس دلداده را فریاد رس
با عاشقان دمساز شو آقای من مولای من
حبیب‌الله نیکخواه
بهانه‌ای کافی است
برای از تو نوشتن بهانه‌ای کافیست
دو چشم خیس سری روی شانه‌ای کافیست
هجوم زرد خزان است و گوشه‌ای خلوت
برای گل شدن تو جوانه‌ای کافیست
تمام شادی دنیا عزیز مال شما
مرا بدون شما کنج خانه‌ای کافیست
اگر چه برف زمستان اگر چه دوری و درد
هنوز گم‌شده‌ها را نشانه‌ای کافیست
تو نیستی چه بگویم در این هزاره‌ درد
برای از تو نوشتن بهانه‌ای کافیست
پیام جهانگیری