kayhan.ir

کد خبر: ۲۴۱۵۲۸
تاریخ انتشار : ۲۵ ارديبهشت ۱۴۰۱ - ۱۹:۱۵
پهلوی‌ستایی در ترازوی تاریخ- ۲۹

استدلال‌های مخدوش در حمایت از استقلال رضاخان



دکتر سید مصطفی تقوی مقدم
دربارة ميزان نقش رضاخان در بركناري كلرژه، پيش از اين مطالبي آورديم. دربارة شناسايي رضاخان، نويسنده، يادداشت‌هاي آيرنسايد را «نخستين و معتبرترين روايت» مبني بر اينكه اسمايس ابتدا رضاخان را به او معرفي كرد، مي‌پذيرد. اما براي اينكه اين معرفي را بدون مقدمه و طبيعي جلوه دهد، ادعاهايي كرده است كه سخت جانبدارانه و بي‌اعتبار به نظر مي‌رسند. ايشان بدون ارائة هرگونه دليلي، روايات ديگري را كه در مورد چگونگي معرفي رضاخان به آيرنسايد وجود دارد، به عنوان «ادعاهاي خودخواهانه‌اي كه گاه خنده‌آور» است به تمسخر گرفته و براي توضيح آن به يادداشت‌هاي پايان كتاب ارجاع داده و در آنجا (صفحات 452 و 453) نوشته است: «اندكي پس از انتشار يادداشت‌هاي آيرنسايد، آخرين شهادت و وصيت‌نامة اردشير ريپورتر سر از غيب برآورد...».1 نويسنده با چنين تعبيري مي‌كوشد تا به گونه‌اي در اعتبار وصيت‌نامة اردشيرجي كه متن كامل آن براي نخستين‌بار، در سال 1369 شمسي در جلد ضميمة خاطرات حسين فردوست چاپ شده 2 و در آن گفته شده است كه اردشيرجي رضاخان را به آيرنسايد معرفي كرده است، خدشه و ترديد ايجاد كند. اين در حالي است كه متن انگليسي اثر مشهور
سر دنيس رايت، سفير پيشين انگليس در ايران در سال‌هاي 1350-1342، تحت عنوان:
The English Amongst The Persians، در سال 1977، يعني دست‌كم 13 سال پيش از انتشار جلد دوم خاطرات فردوست، در لندن چاپ و در سال‌هاي 1357، 1359 و 1361، سه ترجمة فارسي از آن تحت عنوان انگليسي‌ها در ميان ايرانيان در ايران منتشر شده است.3 در متن انگليسي و هر سه ترجمة فارسي آن، سر دنيس رايت از وجود خاطرات منتشر نشدة اردشير ريپورتر، كه در آن ريپورتر گفته است براي نخستين بار او رضاخان را به آيرنسايد معرفي كرده است، خبر داده است.4 حال اگر متن آن خاطرات به دست آمده و منتشر شود، آيا تشكيك در آن و تعبير «سر از غيب برآوردن» دربارة آن درست است؟ نويسنده همچنين از خاطرات محمدرضا آشتياني‌زاده و مصطفي فاتح كه دربارة پيوند رضاخان و انگليسي‌ها و چگونگي گزينش او سخن به ميان آورده‌اند، بدون هيچ‌گونه استدلال و استنادي با عنوان «شرح نامعقول» و «سند مشكوك» و روايت‌هايي «مورد ترديد» ياد كرده كه «براي تحقير رضاشاه» نوشته شده‌ است.5 مثلاً بدون ارائة هيچ گونه سندي امكان ساختگي بودن گفت‌وگو با مصطفي فاتح را مطرح مي‌كند و سپس دربارة او مي‌نويسد:
«مصطفي فاتح به خاطر وابستگي‌اش به انگليسي‌ها مورد سوءظن شديد بيشتر ايرانيان بود و پهلوي‌ها رفته‌رفته او را عنصر نامطلوب خواندند. فاتح در اواخر عمر شخص بسيار تلخكامي شده بود و اظهارنظرهاي موهن مي‌كرد و دربارة نقش خود در شماري از رويدادها چيزهايي مي‌گفت كه فاقد ادلة لازم بود.»6 فاتح، در مطلب ياد شده دربارة نقش خود در آن رويداد سخني به ميان نياورده است تا متهم به خودستايي و مبالغه‌گويي بدون دليل شود، بلكه تنها از نقش اسمايس و چگونگي گزينش رضاخان سخن گفته است. نكتة جالب‌تري كه نويسنده مطرح مي‌كند آن است كه به گونه‌اي وانمود مي‌كند كه گويا پهلوي‌ها فاتح را به سبب وابستگي‌اش به انگليسي‌ها، عنصر نامطلوب خواندند! هر دو پادشاه پهلوي به دست انگليسي‌ها به قدرت رسيدند؛ بيشتر ياران غار و مقام‌هاي بلندپاية حكومت آنان افرادي وابسته به انگليس و اين اواخر، وابسته به آمريكا هم بودند؛ براي نمونه افرادي مانند منوچهر اقبال و اسدالله علم، نه‌تنها جزو بلندپايه‌ترين مقام‌هاي حكومت پهلوي، بلكه صميمي‌ترين و نزديك‌ترين دوستان شخصي پهلوي نيز بودند. اين ادعا كه فاتح به خاطر وابستگي‌اش به انگليس از سوي پهلوي‌ها عنصر نامطلوب خوانده شد، کمترين آگاه از تاريخ ايران را به خنده مي‌اندازد. وانگهي اگر وابستگي يک شخص به انگليس باعث سوءظن شديد ايرانيان به او مي‌شود، چگونه است که غني ادعا مي‌کند ملت ايران از کودتايي که سيدضياء‌الدين، انگلوفيلِ شناخته شده، جلودار آن بود حمايت کردند!؟
نويسنده به‌رغم ادعاي بي‌طرفي، هر روايتي را كه به تصوير مطلوب او از رضاخان آسيب برساند، مخدوش و بي‌اعتبار وا مي‌نماياند. اما خاطرات افرادي همانند سپهبد مرتضي يزدان‌پناه، سرلشكر حسن ارفع، سپهبد امان‌الله جهانباني، سپهبد احمد اميراحمدي و حسين سميعي (اديب‌السلطنه) را «موثق‌ترين» روايت‌ها دربارة رضاخان اعلام مي‌دارد. در حالي‌كه اگر به هيچ منبع ديگري مراجعه نشود و تنها به بيوگرافي كوتاهي كه خود نويسنده در صفحات 221-220 كتاب خود از اين افراد آورده است توجه شود، روشن خواهد شد كه همة آنان ياران و همكاران و خدمتگزاران گوش به فرمان رضاشاه بودند و روشن است كه روايت اين‌گونه افراد از ولي‌نعمت خود آميخته به خوش‌خدمتي و توصيفات متملقانه است. افزون بر اين، واقعيت‌هايي كه در گفته‌هاي اين افراد آمده است، صرفاً بيانگر روابط و همكاري سازماني اين افراد با رضاخان در پيش از كودتا بوده و ربطي به نحوة شناسايي او از سوي انگليسي‌ها نداشته و هيچ منافات و مغايرتي با اين مطلب ندارد كه رضاخان به وسيلة شبكه اطلاعاتي- نظامي بريتانيا شناسايي و آموزش داده شده و سرانجام به طور مستقيم يا از طريق اسمايس به آيرنسايد معرفي شده باشد.
پانوشت‌ها:
1- سيروس غني. پيشين. ص 452.
2- عبدالله شهبازي. ظهور و سقوط سلطنت پهلوي.
ج 2. جستارهايي از تاريخ معاصر ايران. تهران: اطلاعات، 1370. صص 146-159.
3- براي نمونه رك: انگليسيان در ايران در روزگار پادشاهان قاجار. ترجمه غلامحسين صدري‌افشار. تهران: دنيا، 1357؛ و دنيس رايت. انگليسي‌ها در ميان ايرانيان. ترجمه لطفعلي خنجي. تهران: اميركبير، 1359.
4- براي نمونه رك: دنيس رايت. پيشين. ص 209.
5- سيروس غني. پيشين. ص 453.
6- همان. ص 453.