رضاخان و کودتاي 1296 در لشکر قزاق
دکتر سید مصطفی تقوی مقدم
يکي ديگر از مواردي که در کتاب غني به آن پرداخته شد، موضوع نقش رضاخان در برکناري کلرژه فرماندة روسي لشکر قزاق و نصب استاروسلسکي فرماندة ديگر روسي به جاي وي است. به سلطنت رسيدن رضاشاه باعث شد كه افزون بر تاريخنگاران پهلويستا، برخي ديگر از مورخان كه پس از پايان سلطنت او به نگارش تاريخ آن دوره پرداختند، متأثر از هيمنة حكومت مخوف او، به اشتباه افتاده و به نادرست چنين وانمود كنند كه گويا رضاشاه حتي در دورة قبل از كودتا نيز همواره فردي مهم و تأثيرگذار شناخته ميشد. نمونة آشكار اين رويكرد را در كتاب تاريخ مختصر احزاب سياسي، نوشتة محمدتقي بهار (ملكالشعرا) ميتوان ديد. بهار در اين کتاب خود که آن را پس از پادشاهي رضاشاه نوشته است، تحت عنوان «دو كودتا»، واقعة بركناري كلرژه از فرماندهي قزاق در سال 1296ش را به عنوان يك كودتا، و آن هم كودتايي كه به وسيلة رضاخان انجام گرفت، مطرح كرده است. او پس از بيان انگيزة انگليسيها از بركناري كلرژه و چگونگي همراه ساختن استاروسلسكي با نقشة برکناري کلرژه، از گفتوگوي سرهنگ فيلارتف، فرماندة آترياد همدان، با سرهنگ رضاخان، فرمانده گردان پياده همان آترياد، سخن به ميان آورده و مينويسد:
«سرهنگ فيلارتف به مناسبت گفتوگويي كه با سرهنگ استاروسلسكي كرده بود، سرهنگ رضاخان را به دفتر خود خوانده او را متقاعد كرد كه در اجراي نقشه با او همكاري كند و صريحاً به او گفته بود كه من فرماندة تو هستم و مسئوليت هر پيشامدي به عهده من خواهد بود.
روزي نزديك ساعت 8 صبح سرهنگ فيلارتف به عمارت قزاقخانه رفته بود، اتفاقاً قرار بود آن روز ساعت 9 در قصر قاجار مانوري باشد. سرهنگ كلرژه هنوز در رختخواب بود، استوار ذبيحالله پيشخدمت او خبر ميدهد كه سرهنگ فيلارتف ميخواهد شما را ببيند، او پاسخ ميدهد، بگو به قصر قاجار برود و من ساعت 9 ميآيم. سرهنگ فيلارتف ميگويد به او بگو اين مانور ديگري است! و يادداشتي نوشته به ذبيحالله ميدهد و در آن نوشته بود كه پاسداران از آترياد همدان هستند و شما هم بايد برويد. سرهنگ كلرژه از جا برخاسته، مذاكرات آنها به طول ميانجامد. تا نزديك ساعت 11
گردان پياده آترياد همدان كه گاهي براي مشق و عمليات به ميدان مشق سابق ميآمد بر حسب معمول به ميدان مشق آمده بيدرنگ پهلوي هر يك قزاق نگهبان آترياد تهران در قزاقخانه يك نگهبان گذاشت و همچنين روي پاسدارخانة عمده عدهاي گمارد و روي پشتبامها هم عدهاي فرستادند و دستور دادند كه اگر كسي خواست دست درآورد او را بزنند... سرهنگ رضاخان به دستور سرهنگ فيلارتف به عمارت فرماندة لشكر قزاق... رفت. (سرهنگ فيلارتف به من [بهار] ميگفت چند بار به سرهنگ رضاخان گفتم كلرژه تقريباً بازداشت شده و نميتواند بيرون برود در اطاق را باز كن و داخل شو و او ترديد داشت و ميترسيد و در فكرم كسي كه در آن موقع اين اندازه شهامت نداشت چگونه تغيير اخلاق داده و اينك پادشاهي ميكند!) سرهنگ فيلارتف در را باز كرده به درون دفتر سرهنگ كلرژه رفته با صداي بلند سرهنگ رضاخان را به درون خوانده و او هم ناچار به اطاق رفته است... سرهنگ فيلارتف گفته بود آترياد همدان [تحت فرماندهي فيلارتف] همة قزاقخانه را گرفته و من به شما دستور ميدهم براي نجات خود اين كار [استعفا] را انجام دهيد. پس از انجام كار، دولت ايران هم تصويب خواهد كرد و انگليسيها در اين كار همراهي ميكنند و سرهنگ رضاخان مأمور است شما را به انجام اين كار وادار نمايد.
سرهنگ كلرژه ناچار استعفاي خود را نوشت و سرهنگ استاروسلسكي را به جاي خود معين كرد، در اين موقع با تلفن به سرهنگ استاروسلسكي خبر دادند كه كار تمام شده و او به عمارت فرماندهي كه ستاد لشكر هم در همانجا بود آمد و كار را به دست گرفت...»1
تقريباً اين همة آن چيزي بود كه بهار دربارة بركناري كلرژه به قلم آورده است. شگفت آنكه، بهرغم تصريح بر نقش انگليسيها در ماجرا و تصريح بر فرماندهي فيلارتف بر آترياد همدان و نقش انحصاري او در تسليم كردن كلرژه، و همچنين تصريح به اينكه رضاخان نهتنها تحت فرمان فيلارتف و مأمور به اجراي دستورهاي صادره از سوي او بود، بلكه حتي شهامت و شجاعت لازم را هم براي اجراي فرمان فيلارتف نداشت به گونهاي که فيلارتف به او نهيب زد، با اين همه، بهار در پي مطالب يادشده مينويسد: «بدينترتيب اولين كودتاي نخستين پادشاه دودمان پهلوي انجام گرفت».2 صرفنظر از اينكه، از نظر علمي و بر پاية اصطلاحات متعارف علوم سياسي، شايد در به کار بردن تعبير کودتا براي بركناري كلرژه بايد تأمل کرد، اما اگر هم بشود چنين نامي بر آن واقعه نهاد، آيا با توجه به همين نوشتة بهار، ميتوان آن كودتا را به نام رضاخان قلمداد كرد و از آن به «اولين كودتاي نخستين پادشاه دودمان پهلوي» ياد كرد؟
اين تعبير بهار، از آن روست كه وي با نگاه به چهرة رضاشاهِ بعدي و تحت تأثير آن، از ماجراي برکناري کلرژه به دست سرهنگ فيلارتف، به عنوان «اولين کودتاي نخستين پادشاه دودمان پهلوي» ياد ميکند. چنين ذهنيت و نگاهي را در جاي ديگري از همين نوشتة بهار نيز ميتوان ديد. براي نمونه، ملاحظه شد که ايشان در بخشي از نوشتهاي كه نقل كرديم، آورده است: «[فيلارتف] سرهنگ رضاخان را به دفتر خود خوانده او را متقاعد كرد كه در اجراي نقشه با او همكاري كند». اين عبارت به خوبي نشان از آن دارد كه هيمنة رضاشاه به طور ناخودآگاه در ارزيابي بهار از موقعيت رضاخان قزاق سال 1296 تأثير گذاشته است. قانون حاكم بر سلسله مراتب نظامي، صدور امر از سوي مافوق و اطاعت از سوي مادون است. ولي گويا بهار هنوز نميتوانست اين واقعيت را بپذيرد که رضاشاهي که در زمان حکومتش کسي را ياراي مشورت کردن با او نبود، روزي تحت امر ديگران بوده و به او دستور ميدادند و بايست اجرا ميکرد. از اين رو، بهار برخلاف صريح بخش ديگر نوشتة خود كه در آن تصريح ميكند فيلارتف با صداي بلند به رضاخان نهيب زده و او را موظف به اجراي اوامر خود ميكند، در اينجا چنين وانمود ميكند كه گويا فرماندهان روسي ناگزير بودند با وي مشورت كرده و او را متقاعد سازند!3
پانوشتها:
1- محمدتقي ملكالشعرا بهار. تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران، انقراض قاجاريه. ج 1. تهران، 1323. صص 74-77.
2- همان. ص 77.
3- در تأييد اين مطلب، شواهد بسياري را در منابع تاريخي که در دورة پهلوي نوشته شدند و حتي در برخي از نوشتههاي امروزيان نيز ميتوان نشان داد. براي نمونه، بهار مينويسد: «در زمان وزارت جنگ سردارسپه، به مناسبت ديدن نمايشي، با جعفرقليخان سردار بهادر، وزير جنگ و گروهي ديگر در مدرسه ارامنه، همراه بودم. در استراحتي که بين دو پرده نمايش داشتيم، سردار اسعد حرف سفر نظامي خود به آذربايجان را پيش کشيد و گفت که «در رکاب حضرت اشرف [=رضاخان] به اردبيل رفتيم». با اين گفته، وزير جنگ پاسخ داد که من در رکاب سرداراسعد بودم.» محمدتقي بهار. تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران...، ج 1، ص 71. اين يک واقعيت است و امري طبيعي و عمومي است که افرادي که در ابتداي زندگي اهميتي نداشتند ولي بعداً از جهتي (علمي، سياسي، اقتصادي و...) مهم ميشوند، در دوران اهميتيافتن، زندگي بياهميت و نادرخشان پيشين آنها، ناظر به همين موقعيت مهمشان بازکاوي ميشود و برايشان ريشهها و شواهدي از اهميت کنوني در آن گذشته کشف و بازتعريف ميشود. چنين افرادي اگر قدرت و حکومت داشته باشند، بازخواني گذشتة آنها بسيار آغشته به اغراق و مداهنه ميشود. صدها نفر دوران کودکي و جواني خود را با هيتلر و موسوليني و ناپلئون و... سپري کردند و شايد در زمينهها و مواردي از افراد يادشده مستعدتر و برجستهتر بودند ولي چون موقعيت سياسي اين افراد را نيافتند، هيچگاه دورههاي زندگي قبل از قدرت آنها بازکاوي نشد. چه تعداد افسراني که در قزاق در مقام اميرنويان و اميرتومان و ميرپنج و... فعاليت ميکردند و داراي استعداد و شايستگيها و رشادت و سلامت نفس بودند، اما چون بعداً در جايگاه شاهي قرار نگرفتند، پيشينة هيچکدام از آن افراد بازخواني نشد و در تاريخ دفن شد. اما چون دست تقدير رضاخان را رضاشاه کرد، بازخواني زندگي قبل از شاهي او ضرورت يافت. اين بازخواني در شرايطي صورت گرفت که فرماندهاني که تا ديروز رضاخان در رکابشان بود اکنون بايد ميگفتند ما در رکاب حضرت اشرف بوديم! رضاخان در مقطعي در خانه و باغ مسکوني عبدالحسين ميرزا فرمانفرما خدمت ميکرد و در زماني که فرمانفرما حاکم کرمانشاه و فرمانده قشون غرب بود رضاخان نيز در آن قشون در رکاب فرمانفرما بود. دختر فرمانفرما نوشته است: «اگر پدرم براي حمل مسلسل ماکسيم جديدش به آدم قلچماقي محتاج نشده بود، شايد سلسله پهلوي در ايران به وجود نميآمد. در حوالي سال 1285ش پدرم در جنگ با ترکهاي عثماني يک مسلسل ماکسيم آلماني تهيه کرد. حمل اين مسلسل به آدمي تنومند نياز داشت و در گارد پدرم آدم تنومند بيسوادي به نام رضا که از اهالي آلاشت در شمال ايران بود، خدمت ميکرد. پدرم او را که سخت گوشهگير و اخمو ولي شجاع و رکگو بود و قد يکصدونود سانتياش در ديگران ايجاد ترس و احترام ميکرد، ابتدا درجه افسري داد و سپس مسئول حمل و نگهداري و استفاده از مسلسل کرد. از آن پس اين غول شمالي را در گارد پدرم رضا ماکسيمي و يا رضا مسلسل صدا ميزدند.» دختري از ايران. خاطرات خانم ستاره فرمانفرماييان. ترجمه ابوالفضل طباطبايي. تهران، نشر کارنگ، 1377ش، ص 64.