ای جانِ جهان بسته به یک نیم نگاهت(چشم به راه سپیده)
بذر جنون!
فکر، یک خنده بیدلهره در سر دارد
این غزلهای پر از گریه اگر بگذارد!
خستهام خسته از این حادثههایی که هنوز...
دارد از هر طرفی بر سرمان میبارد!
ترسم این است که این غصه خدایم بشود
کاش دست از سر ایمان دلم بردارد
شهر، تاریک - تبر، تیز و در بتکده باز
دیگر این قصه فقط دست تو را کم دارد...
بیتهای غزلم هم به شمارش افتاد!
پس کسی نیست نفسهای مرا بشمارد؟
دست تقدیر نبودست پریشانی ما
عشق هر جا برسد بذر جنون میکارد
رؤیا باقری
***
تا کی؟
از هجر تو بیقرار بودن تا کی؟
بازیچه روزگار بودن تا کی؟
ترسم که چراغ عمر خاموش شود
دور از تو به انتظار بودن تا کی؟
***
نسیم خوش خبر
یک روز نسیم خوش خبر میآید
بس مژده به هر کوی و گذر میآید
عطر گل عشق در فضا میپیچد
میآیی و انتظار سر میآید
***
آشناترین
دنیا هنوز تشنه یک جرعه سیب توست
چشمش پی امن یجیب توست
لطفت نصیب هر دو جهان شد، عجیب نیست
تو آشناترینی و غربت نصیب توست
***
بارش باران
نایی برای ناله ز هجران نمانده است
اصلا در این فراق به تن جان نمانده است
من هر چه چوب میخورم از دوری شماست
در این دل جنونزده سامان نمانده است
بیتو به آخر خط دنیا رسیدهایم
چیزی دگر به نقطه پایان نمانده است
بیتو خزانی است تمام فصول سال
شوقی برای بارش باران نمانده است
هر جا نسیمی از سر زلفت رسیده است
ردی ز پای قلب پریشان نمانده است
دیگر بس است این همه دوری ز آفتاب
آقا بیا که فرصت جبران نمانده است
هر کس برای تو ز جهان دست شسته است
سوگند میخورد که پشیمان نمانده است
تا قلب مهربان تو راضی شود ز من
راهی به غیر ذکر «حسین جان» نمانده است
امیرحسین حیدری