طوقی و پریدریایی در شـطِ زیر آتـش
مرضیه کرماجانی
«طوقی» نوشته «محمدرضا آریانفر» توسط انتشارات سوره مهر به چاپ دوم رسیده است و به همین بهانه سراغ این رمان کودک و نوجوان رفتهایم. داستانی که در دوران دفاع مقدس میگذرد و راوی آن پسر نوجوانی است که با عمو و عمه خود زندگی میکند. موضوع رمان جنگ است اما آنچه این رمان را متفاوت میکند، آمیخته شدن خیال و واقعیت و رخ دادن قصهها در فضایی سورئال است. فضایی باب طبع مخاطبهای پیگیر قصه، بهویژه اگر نوجوان باشند. گپ و گفت ما را با محمدرضا آریانفر بخوانید که پرکار است و دغدغه دارد جنگ را برای آیندگان در بستر اسطوره و افسانه روایت کند.
فضای خوبی را برای روایت رمان انتخاب کردهاید. پیوند واقعیت جنگ با افسانه پریدریایی، آنهم وقتی قصه در جنوب رخ میدهد...
تمام کارهای کودک و نوجوانم سورئال است. کتاب دیگری هم در نشر سوره مهر آماده چاپ است به نام «خانهای برای سیمرغ». اینجا هم مانند طوقی که ماجرای دوستی یک نوجوان با پریدریایی در شط کارون است، دوستی نوجوانان را داریم و یک سیمرغ؛ پسر ایرانی با پسر عراقی دوست میشود در لب مرز و این برای بزرگترهای هر دو سمت غیرقابل قبول است. ایرانیها میگویند، عراقیها ما را کشتهاند و عراقیها هم متقابل همین را میگویند. در این قصه ماجرای سیمرغ و حماسه زال را هم آوردهام.
چه شد که علاقهمند به نوشتن در فضای سورئال شدید؟
کارهای من رئال هستند اما نمیخواهم خودم را محدود کنم. کار اصلی من هم نمایشنامهنویسی است و الان مدتهاست در کنار آن رمان هم مینویسم و ناشران مختلفی کارهایم را چاپ کردهاند. من جنگ را درک کردهام و دوست دارم روایت آن برای نسل جدید سورئال باشد. خرمشهری هستم و سقوط خرمشهر را دیدهام و رمانی دارم با نام «موندو» که خاطرات جنگ در خرمشهر است و آن را هم سورئال و بر اساس ماجرای جک و لوبیای سحرآمیز نوشتهام. درحال حاضر تمام هموغم را روی مطالعه باورها و فرهنگ عامیانه مردم ایران گذاشتهام و در کار جدیدم به نام «بابو و آخرین لاکپشت دریا» باورها را در خدمت مضمون اصلی آوردهام.
قصه طوقی سوژه جالبی دارد... هم ستون پنجم داریم و هم پریدریایی!
خاطرات زیادی از کارون دارم، از دریا، از نخلستان، از شرجی و ماهی و لنج... که هیچوقت دست از سرم برنداشتهاند. باورها و نگاهها و اسطورهها را دستمایه خلق قصه در زمینه جنگ کردهام. آنهم نه تنها در حیطه ایران که وقتی حرف از باورها میشود اشتراکات فرهنگی و ذهنی زیادی با کشورهای اروپایی وآسیایی داریم. سعی میکنم این اشتراکات را به بهترین شکل ممکن و با تعلق و جذابیت تبدیل به قصه کنم.
طوقی هم لایهها و خردهداستانهای متعددی دارد...
بله، این روش من برای نوشتن رمان است و در نمایشنامهنویسی هم همین روش را دارم. چندجعبه دربسته میگذارم جلوی خواننده تا باز کند و به جعبه آخر برسد و از باز کردن آنها لذت ببرد. به یک داستان و یک گره اکتفا نمیکنم و میخواهم خواننده با باز کردن گره داستانکها لذت ببرد و ترغیب شود تا آخر بخواند و به شوق بیاید. یکبار استاد خسرو حکیمرابط درباره یکی از نمایشنامههای من گفتند اگر جای آریانفر بودم از این نمایشنامه چهارتا نمایشنامه مینوشتم. رمان «زاغی» من هم همین است. 80 صفحه است اما پر از حادثه و بسیار تصویری. دوستان زیادی گفتهاند این کتاب بسیار برای تبدیل شدن به فیلم سینمایی مناسب است.
طوقی هم همین است...
طوقی سال گذشته طوقی جزو 5 کتاب برتر شناخته شد و یکی از داورها گفت چرا فیلمنامه آن را نمینویسی؟ گفتم حالا نوشتم چه کسی میخواهد بسازد؟ خود حوزه هنری میتواند بسازد... قهرمان رمانهای من همه نوجوان هستند و در بستر جنگ هم میگذرد.
چطور به نوشتن رمان علاقهمند شدید؟
مجموعه نمایشنامهای داشتم که وقتی برای چاپ رفت مدیرمسئول نشر گفت همه این نمایشنامهها خاصیت قصه و رمان دارند و چرا در این زمینه کار نمیکنی. قبلا به آن فکر کرده بودم و یکی دو قصه نوشته بودم اما جدی نمیگرفتم و این حرف تلنگری شد برای کار در این حوزه. نمایشنامهای داشتم به نام «سایههای ترک خورده» که به صورت رمان نوشتم و اسمش را گذاشتم رقص با توفان.
به نظر میرسد هنوز بعد از سالها جنگ با شما عجین است.
در خرمشهر بودم، در اهواز بودم و جنگ را لمس کردهام و اینطور نبوده که مانند مسافر بیایم و ببینم و بروم و چیزی بنویسم. جنگ به زندگیام و خانوادهام آسیب زده است و من باید بتوانم این فاجعه را ملموس برای نسل بعدی بگویم. طوقی و زاغی و ماندو همین است و حضور مردم را در جنگ برجسته میکنم. درست است قهرمانهایم نوجوان هستند اما روایت در بستر جنگ است.
چرا نام کتاب را طوقی گذاشتید؟
در حوزه نمایشنامهنویسی هر دیالوگ و حتی اسم نمایشنامه و اسامی افراد لایهای پنهان دارد. طوقی کبوتر است و کبوتر یعنی پرواز. اتفاقی که آخر داستان میافتد و حتی آدم نابینا هم این پرواز را حس میکند.
پری دریایی و پری که عمه راوی است به هم مرتبط هستند. جایی همزمان با ناراحتی پری دریایی، عمه هم حالش بد میشود. اینجا هم قصه دیگری در زیر ماجراها رخ میدهد.
پری دریایی قلبش دزدیده شده و عمه هم نتوانسته است با کسی که میخواهد ازدواج کند. همسانسازی شاعرانهای در این بخش داشتهام تنها برای خوانندههایی که دقیق کار را میخوانند. زن اینجا برای من مهم است. زنی که نماد زایش است. اینجا عمه پسری را بزرگ میکند که خود متولد نکرده و میخواهم بگویم اینکه یتیمی را زیر پر و بال خودت بگیری و سعی کنی به نحو احسن بزرگ کنی نوعی از زایش است حتی اگر فرزند تو نباشد و تولدی رخ نداده باشد.
آخر قصه خیلی کودکانه دلم خواست راوی بپرد توی آب و با پریدریایی برود... چه سرنوشت تلخی رقم زدید برای پریدریایی!
داورها هم گفتند دلمان سوخت... گفتم من بیشتر از شما دلم سوخت... اما جنگ است. جنگ همین است. کشتن دارد و تلخی. اگر این پایان تلخ را رقم نزنم چطور چهره واقعی جنگ را نشان بدهم؟ چطور بگویم وقتی بمباران میشود تنها خانهها خراب نمیشوند که نه تنها آدمها و هرچه که در خشکی است که جانوران در آب و اهالی دریا هم در امان نیستند.