حاکمیت فرهنگ و فرهنگ حاکمیتی (نگاه)
محمود عباسزاده مشگینی
«فرهنگ» از جمله مفاهیمی است که تعریف بسیار پردامنهای دارد و صد البته با وجود اینکه صاحبنظران تعاریف متفاوتی از فرهنگ دارند ولی واقعیت این است که همین تفاوت نظر گسترده، صاحبان نظر را خیلی به تقابل و مناقشه جدی هدایت نمیکند چون چتر این مفهوم به اندازهای فراخ است که حداقل بخشی از مؤلفهها و عناصر تعاریف، ذیل این سپهر جا میگیرد. بنابراین در این یادداشت به دنبال ارائه تعریف از فرهنگ نیستم و شاید بضاعت آن را نیز نداشته باشم لیکن میخواهیم در این فرصت محدود، مختصری در پیرامون کم و کیف و ضرورت یا عدم ضرورت ورود حاکمیت و نهادها و قوای مختلف به ويژه قوه مجریه به عرصه فرهنگ بحث کنیم.
اولین سؤال این است که آیا حاکمیت متولی فرهنگ است یا خیر؟ پاسخ این سؤال «آری» است اما این پاسخ آری با این گزاره که «فیالواقع مردم متولی فرهنگ هستند» منافاتی ندارد چرا که در یک جامعه یا نظام مردمسالار که حاکمیت به وکالت و نمایندگی از مردم تولیت و مدیریت امور عامه را بر عهده میگیرد هر آنچه به غیر از امور خصوصی به مردم ربط دارد به نماینده مردم یعنی «حاکمیت» نیز ربط دارد و البته عکس این گزاره نیز صادق است هر آنچه به حاکمیت ربط دارد به مردم نیز ربط دارد، این نسبت زمانی به هم میخورد که حاکمیت تافتهای جدابافته از مردم باشد.
به طور مثال در نظامهای استبدادی برخوردار از حاکمیت الیگارشی و خانوادگی و سلطنتی به طور طبیعی در غالب عرصهها مسیر و منافع و مطالبات و ارزشهای فرهنگی مردم با حاکمیت در دو جهت مخالف هم و یا متفاوت از هم میباشد.
اتفاقاً در نظامهای سیاسی مردمسالار به ویژه از نوع دینیاش حاکمیت اصولاً باید بیشتر از سایر عرصهها به عرصه فرهنگ حساسیت و توجه و نظارت داشته باشد چرا که حاکمیت و کیفیت آن محصول فرهنگ است و به تعبیر رساتر حاکمیت میوهای است که در سرشاخههای درخت فرهنگ شکوفه میزند و گل و سپس میوه میشود لذا بدیهی است که دستیابی به میوه با کیفیت، مستلزم مبارزه و مقابله با آفات درخت فرهنگ است.
مستلزم آبیاری و هرس به موقع است و همچنین مستلزم حراست و نگهبانی و دیوار و بارو! چون «فرهنگ حاکمیتی» و «حاکمیت فرهنگی» دو مقوله لازم و ملزوم هم هستند.
شاید به عنوان یک استدلال منحرفکننده ادعا شود که چرا انقلاب اسلامی ایران از فرهنگی متولد شد که آن فرهنگ تحت نظارت و مهندسی جمهوری اسلامی شکل نگرفته بود و البته این مغالطه بعضا توسط برخی از انقلابیون استحاله شده با ادبیات شوخی یا جدی هم مطرح میشود که مثلا نسل اول که انقلاب کردند در فضای فرهنگی قبل انقلاب تنفس کردند ولی نسلهای بعدی که در فضای جمهوری اسلامی تنفس کردند به اندازه نسل اول انقلابی نیستند! در حالی که استدلال فوق مغالطهای بیش نیست چون سیر و زندگی در یک فضا الزاما به معنی تنفس در آن هوا نیست.
بهطور مثال غواصانی که ساعتها زیر آب شنا میکنند یا فضانوردانی که به کرات دیگر سفر میکنند صرفا از هوایی تنفس میکنند که با خود ذخیره بردهاند در دوران ستمشاهی نیز قاطبه مردم ایران استانداردها و رفتارهای فردی و اجتماعی خود را بر اساس ضوابط دین و آموزههای مبتنی بر فرهنگ اهل بیت تنظیم میکردند که فیالواقع فضای گفتمانی انقلاب اسلامی نیز همین است به تعبیر دیگر توده مردم ایران بعد از صدر اسلام کما بیش با فرهنگ انقلاب اسلامی زیسته است ولی تفاوت اینجاست که تا سال 57 موفق نشده بود حاکمیت سیاسی منطبق با این فرهنگ را رسما برقرار کند، بنابراین جمهوری اسلامی بعد از استقرار محصول و مدیون فرهنگ اسلامی است و مانایی آن منوط به مانایی فرهنگ اسلامی است لذا منطق ایجاب میکند که هر شی لوازم مانایی خود را تقویت و در مقابل آفتها و هجومها و شبیخونها متعرض به ساحت آن عکسالعمل مناسب نشان دهد. البته این ادعا که نسلهای بعدی انقلاب که در فضای جمهوری اسلامی تربیت شدهاند نسبت به نسل اول انقلاب به اصول و ارزشهای انقلاب معرفت و پایبندی کمتری داشته باشند نیز به نظر نگارنده ادعای گزافی است و قطعا هرچه نسلها تجدید میشود معرفت عمومی نسبت به آن ارزشها عمیقتر و خالصتر میشود با وجود اینکه آسیبها و تهدیدهای برونزا بیشتر و متنوعتر و سهلالوصولتر شده است.
بنابراین امر به معروف و نهی از منکر هم وظیفه فردی تک تک مردم است و هم وظیفه سازمانی مردم و صد البته «امر به معروف و نهی از منکر در جایگاه سازمانی مردم» همان «امر به معروف و نهی از منکر حاکمیتی» است چون ممکن است در شرایطی منکر به صورتی جلوه کند که نهی از منکر فردی، جلودار آن نباشد و برای مقابله با آن به انرژی و امکانات فراتر از ظرفیت فرد نیاز باشد و البته تفاوت جمهوری اسلامی با جمهوری غیر اسلامی در همین نکته است. بنابراین اگر از نظام سیاسی اسلامی یا همان جمهوری اسلامی همین ماموریت و وظیفه را تفکیک کنیم چیزی از اسلامیت در نظام سیاسی باقی نمیماند. البته این اصل هم بدین معنا نیست که نظام جمهوری اسلامی الزاما با جبهه و جریان فرهنگی مقابل جبهه و جریان مومن به ارزشهای اسلامی اعلام جنگ کند اما طبیعی و بدیهی است که فضاها و امکانات و سرمایههای متعلق به انقلاب و نظام و مردم مسلمان نباید به سمت تقویت جبهه معارض فرهنگی هدایت شود.
البته این که نظام و دستگاهها و ابزارهای آن با چه شیوهای کار کنند که تاثیر بیشتری داشته باشد و ظرفیتهای درونجوش و مردمی در عرصه فرهنگ وارد و فعال شده و تولید و بازتولید درونجوش محقق شود قابل بحث است اما بحث درباره شیوههای موثر نیز اصولا باید در چارچوب اصول راهبردی فوق مطرح شود.
به نظر میرسد سرّ اینکه مقام معظم رهبری به مقوله فرهنگ بیش از مقولههایی مانند اقتصاد و سیاست میپردازد و در این عرصه در کنار توجه به کلیات و اصول راهبردی عنداللزوم به جزئیات و زیرسیستمها و حتی علایم خفیف در پیکره فرهنگ نیز توجه میکند و از خطاها و اشتباهات و تصمیمات غیراصولی و غیرکارشناسی به راحتی چشمپوشی نمیکند در همین مسئله است. چون مسئله فرهنگ مسئله نظام است. آسیب در حوزه فرهنگ آسیب در نظام اسلامی را به دنبال دارد و اقتدار و مانایی و پویایی و جلوه نظام اسلامی در گرو اقتدار و مانایی و پویایی و جلوهگری فرهنگ اسلامی است. این همان حقیقتی است که از آموزههای قرآن و سنت و سیره پیامبر اکرم(ص) و شیوه عملی مولا علی(ع) و دیگر ائمه علیهمالسلام استنباط میشود.