ابر ستاره شبهای تار من، برگرد(چشم به راه سپیده)
این جمعه میرسی آقا؟
ای انتظار جاری ده قرن تا هنوز
بی تو غروب میشود این روزها هنوز
اما هنوز چشم جهانی به راه توست
این جمعه آه میرسی از راه یا هنوز؟
با اشتیاق رویت تو رو به آسمان
هر چشم خیره است ولی ابرها هنوز...
باران پاک رحمتی و خاک میکشد
هر لحظه انتظار نزول تو را هنوز
تو وعده خدایی و جاری است یاد تو
در خواهش مکرر هر ربنا هنوز
در انتظار جمعه تو ندبه میکند
(ناحیه مقدسه) کربلا هنوز
سید رضا شرافت
مداوا نمیشود
عشق از سرای این دل من پا نمیشود
مجنون دلش بجز سوی لیلا نمیشود
بالای تخت یوسف کنعان نوشتهاند
هر یوسفی که یوسف زهرا نمیشود
این زندگی بدون تو تلخ است و بیثمر
بی روی یار آب گوارا نمیشود
سایه کجا و دیدن تشریف آفتاب
میخواستم ببینمت اما نمیشود
دق مرگ کرد بسکه مرا خواند بر خودم
آیینه از کنار دلم پا نمیشود
تعجیل کن وگرنه که از دست میروم
این کارها به صبر و مدارا نمیشود
هرگز مکن سؤال چرا ما نرفتهایم
هر قطرهای که فانی دریا نمیشود
بر من مگیر خُرده که درد فراق دوست
جز با نگاه دوست مداوا نمیشود
حجتالاسلام رضا جعفری
فاصلهها ...
دیدن روی شما کاش میسر میشد
شام هجران شما کاش که آخر میشد
بین ما فاصلهها فاصله انداختهاند
کاش این فاصله با آمدنت سر میشد
شهر ما بوی خدا داشت، دوباره ای کاش
با ظهورت نفس شهر معطر میشد
پاک میشد دل تاریک به لطفت ای کاش
مالک خانه دل ساقی کوثر میشد
طاقتم طاق شد از دوری دلگیر شما
جمعه آمدنت کاش مقدر میشد
صبح و شب اهل دلی زمزمه میکرد ای کاش
پسری منتقم سینه مادر میشد
کاش میشد حرم از دست تو سیراب شود
دست تو یاور عباس دلاور میشد
وحيد محمدي
برگرد!
غزل تر از غزل انتظار من، برگرد
ابر ستاره شبهای تار من، برگرد
کرشمهای کن و چشمی خمار و در عوضش
تمامی هستی و دار و ندار من، برگرد
میان گرد و غبار گمان، ترک برداشت
فسیل باور ایل و تبار من، برگرد
کجاست شطح دو تار نگاه مشرقیات؟
که پینه بسته گلوی سه تار من، برگرد
بیا به یاری این پی ناتوان، افسوس
پر از گناه شده کوله بار من، برگرد
بکوب بر دف و با رقص تیغ عریانت
بچرخ دور جنون مدار من، برگرد
شهید کن عطشم را، شتاب کن موعود
به سر رسیده دگر انتظار من، برگرد
سعید یغمایی
دوباره آفتاب
سلام کردم و به من تبسّمت جواب داد
فتاد سایهات سرم، دوباره آفتاب داد
به پای خاستم ز خود به زنگ یک سلام تو
دوباره ساعت دلم صدای انقلاب داد
سلام بر شکستن سر سکوت، پیش تو!
به رشتههای صحبتی که دل گرفت و تاب داد
پس از سلام خدمتت، دوباره زاده میشوم
زِ هَر چه بوی مسجد و توسّل و گلاب داد
چهارسوی خانهام سلام میفرستمت
سلام دادم و به من دعای مستجاب داد
غمم سؤال کردی و کویر را مَثَل زدم
شکوفههای خندهات صدای پای آب داد
سؤال کردمت بگو کدام روی سکهای
فتاد سایهات سرم دوباره آفتاب داد
رزیتا نعمتی
دیر شده!
غروب از غصهام دلگیر گشته
دوچشمم از تماشا سیر گشته
نمیآیی چرا... آقا ندانم
ولی دانم ظهورت دیر گشته
علی نظری
بال و پر نشد
شبهای بیقراریِ چشمم سحر نشد
دلواپسی و غربت و اندوه سر نشد
آهم کشید شعله، ولی بال و پر نشد
اصلاً کسی ز حال دلم باخبر نشد
؟؟؟؟؟
خدا کند که ...
خدا کند به سر این انتظارها برسد
زمانِ مرگ خزانِ بهارها برسد
نشد اگر برسم من به پای بوسی ِتو
خدا کند که از آن سو غبارها برسد
؟؟؟؟؟