وضوي شــهادت
سعید رضایی
چند روزي را با خانواده رفته بوديم به يكي از باغهاي كرج. رفته بوديم براي گردش و استراحت. خلوت بود. تقريباً به جز ما كسي نبود. ولي هنوز خيلي نگذشته بود كه بمباران هواپيماهاي عراقي شروع شد در جايي كه ما بوديم هيچ خطري وجود نداشت.
طولي نكشيد كه جمعيت زيادي اون اطراف جمع شدند. مردم براي در امان ماندن از بمبهاي عراقي به باغهاي اطراف پناه آورده بودند.
صاحب باغ با خوشحالي از حضور مردم و فروش محصولاتش گفت: «خدا كنه صدام هر روز بمبارون كنه لااقل يكي اينورها پيدا بشه! »
حامد با شنيدن اين حرف خيلي ناراحت شد. در حالي كه معلوم ميشد داره بهسختي خودشو كنترل ميكنه گفت: « بهتره زودتر اينجا رو ترك كنيم! من تهران كار دارم! ديرم ميشه! »
(نقل خاطره از خانواده شهيد)
***
شهيد فرامرز (حامد) ابراهيمي 27 آبان 1345 همزمان با سوم شعبان در محله نارمك تهران متولد شد.
از خانوادهاي كه با محروميت آشنا بود ولي طوري او را تربيت كرد كه به محروميت و فقر اهميتي نميداد و پدر و مادرش هرگز نديدند كه او در اين خصوص لب به شكايت گشوده باشد. بعدها نيز كه توانايي بيشتري داشت، فقر را بيشتر ميپسنديد. به دوستانش هميشه در اينباره ميگفت: «خدا صابران را دوست دارد و دلش به آيات قرآن درباره صبر قرص و محكم بود.»
يكي از اطرافيان وي ميگويد: «حامد از ابتدا دل رئوفي داشت و بسيار كم حرف بود و در دوستيها خيلي حساسيت داشت، حضور در جلسات قرآن و مراسم مذهبي در مسجد محل از برنامههاي ثابت او در دوران نوجواني بود.»
حامد در دوران دبستان استعداد ويژهاي از خود نشان داد تا جايي كه از سوي سازمان استعدادهاي درخشان به خانواده او پيشنهاد داده شد تا براي ادامه تحصيل در مدارس استعدادهاي درخشان ثبتنام كند. اما او دبيرستان را نيمهتمام رها كرد و براي ادامه تحصيل در مدرسه علميه قائم چيذر ثبتنام كرد. حامد به يكي از دوستانش گفته بود: «براي پرهيز از حب دنيا حوزه را انتخاب كردم!»
پس از چندين سال نيز به قم رفت تا در مدرسه امام باقر عليه السلام ادامه تحصيل دهد.
او كه به سختي پدر و مادرش را براي عزيمت به قم راضي كرده بود، معتقد بود: «قم است كه طلبه ميسازد؛ كسي كه بتواند آن آب و هوا و آن سختيهاي مرتبط با تحصيل را در قم تحمل كند به تقوا نزديكتر ميشود.»
در دوران تحصيل در قم، هفتهاي يكبار براي ملاقات خانواده به تهران ميآمد و همزمان با درس حوزه، دبيرستان را نيز ادامه ميداد.
در دوران دبيرستان بهواسطه دوستي با پسر امام جماعت محل با پايگاه بسيج ارتباط پيدا كرد و به عضويت بسيج درآمد.
در اين دوران روزها درس ميخواند و شبها به پاسداري از مناطق مختلف شهر ميپرداخت.
در 15 سالگي براي اولين بار پا به جبهههاي جنوب گذاشت. ولي حضور او در جبهه باعث نشد تا درس و بحث را رها كند و هميشه در حين بازگشت از جبهه در امتحانات حوزه شركت
مي كرد تا از دروس حوزوي عقب نماند. شش سال مشغول آموختن معارف اسلامي بود. در مهر سال 65 به لباس روحانيت ملبس شد و دوباره به جبهه بازگشت.
دوستان حامد ميگويند: دنيا برايش كوچك و تنگ بود و خودش را در آن زنداني ميديد براي همين در وصيتنامهاش نوشت: «هرچه زودتر انسان خود را از اين دنيا رها كند، زودتر ميتواند موفق شود!»
يكي از دوستان شهيد ميگويد: حامد صبح روز شهادتش غسل شهادت كرده بود و هنگام شهادت با آب كمي كه براي خوردن داشت، وضو گرفته بود كه به شهادت رسيد.
حامد ابراهيمي در 30 دي 65 در عمليات كربلاي پنج در درگيري مستقيم نيروهاي بسيجي با بعثيها بر اثر اصابت تير مستقيم خمپاره به گردنش به شهادت رسيد. پيكر پاكش در قطعه 51 بهشت زهرا آرميد.
جملات مناجات با خدا چنان در روح و جان حامد نفوذ كرده بود كه وصيتنامهاش مملو است از دعاهاي زيبا و ناب: «... خدايا از غضب و خشمت بازم دار و به قله بلند رضايت و خشنودي خود برسان!... اي كريم چه لذتبخش ميبود اگر من را به قرب خود انتخاب مينمودي تا از تو روي نگردانم و غير از تو الهي نجويم!»
يكي از نزديكان شهيد ميگويد: يكي از برنامههاي هميشگي حامد اين بود كه شبها سوره مباركه واقعه و الرحمن را قبل از خواب مي خواند و هميشه سفارش به تقوا ميكرد و اطاعت از رهبري و شركت در نمازهاي جماعت و خصوصا نمازجمعه را به همه توصيه ميكرد.
آخرين توصيه شهيد
به نعمتهاي خدا مغرور نشويم، هميشه او را شكر كنيم، هم در زبان و هم در عمل.