kayhan.ir

کد خبر: ۲۳۱۲۲۸
تاریخ انتشار : ۱۰ آذر ۱۴۰۰ - ۲۰:۲۵

تو حاضری و ما همه در بند غیبتیم(چشم به راه سپیده)

 
 
 
بی‌رؤیت تو 
بی‌تاب‌تر از جان پریشان در شب
بی‌خواب‌تر از گردش هذیان بر لب
بی‌رؤیت روی او بلاتکلیفم
مثل گل آفتاب‌گردان در شب
محمدمهدی سیار
اما بی‌تو نه ...
سر می‌شود زمانه ولی بی‌تو غرق آه
جان مرا رسانده به لب بغض گاه گاه
سر رفته انتظار کسی که به یاد تو
می‌دوخت چشم حسرت خود را به سوی ماه
تو حاضری و ما همه در بند غیبتیم
یعنی نجاتمان بده از این شب سیاه
آقا علاج رو سِیَهی چیست غیر اشک؟
حالا به سوی روضه‌ات آورده‌ام پناه
ای ملجأ همیشه ابن سَبیل‌ها
جا مانده‌ام شبیه یتیمی میان راه
یک دم بیا به خیمه ما، جان مادرت!
آتش بزن دل همه را با شرار آه
باید شوی تسلی آن قلب مضطرب
آقا بیا که روضه رسیده به قتلگاه
یک جسم نیمه جان و دوصد نیزه و سنان
یک لشکر حرامی و سردار بی‌سپاه
ناگه رسید زینب کبری فراز تل
فریاد زد ز سوز جگر وا محمداه
«این کشته فتاده به ‌هامون حسین توست
این صید دست و پا زده در خون حسین توست»
 یوسف رحیمی
در را باز بگذارید
چراغ خانه را روشن کنید، آواز بگذارید
کسی دارد می‌آید، لای در را باز بگذارید
بیفشانید آبی بر حیاط و یادتان باشد
که در بالای مجلس، چار بالش، ناز بگذارید
بجنبید و بیندازید نقلی در دهان غم
به‌ پا خیزید و در دستان شادی‌ساز بگذارید
الا دل‌های تمرین کرده دور از او پریدن را!
از اینجا تا رسیدن‌ گاه او پرواز بگذارید
بیاید، بیشتر گل می‌دهد بیش ‌انتظاران را
اگر دل‌کنده‌‏اید از این صبوری باز بگذارید
نگاهش راهزن بسیار دارد من که می‌ترسم‏
مگر در رهگذار چشم او سرباز بگذارید!
 عباس چشام
انتظار شیرین است
بهانه کن، دل من! انتظار شیرین است
دویدن و نرسیدن به یار شیرین است
به مهرورزی خورشید، مانده در پس ابر
ستاره‌خوانی شب‌های تار شیرین است
به جاده خیره شو، احساس کن حضورش را
خیال آمدنش در غبار شیرین است
چراغ اشک برافروز در دل تنگت
که سوز هرچه بیاید به کار شیرین است
می‌آید و همه‌جا عطر و نور می‌پاشد
امید لطف خداوندگار شیرین است
کنون که در تب دلشوره‌ها زمین‌گیری
بهانه کن، دل من! انتظار شیرین است
پروانه نجاتی
گاهی شبیه اشک
گاهی شبیه اشکی و گاهی کبوتری
بغضی که می‌نشینی و پلکی که می‌پری
ای نامه‌ای که زود به دستم نمی‌رسی
تو هر چه سر به مهرتری، خواندنی‌تری
تو کیستی که نام تو را تاک بر لبش
آورد و داد این همه انگور عسکری
آمد بهار و باز تو در راه مانده‌ای
آمد بهار دیگر و تقویم دیگری
سیبی که تا رسیدن تو صبر می‌کنم
هر قدر دیر هم برسی، باز نوبری
دامن گرفته است جهان تابش تو را
یک کهکشان و دامن این قدر مشتری؟!
ای فصل ناگزیر به تقویم‌ها بگو:
از دست روزها چقَدَر آن طرف‌تری؟!
 عالیه مهرابی
حسرت يک نگاه
خواهي که لبم پر آه باشد باشد
چشمم به در و به راه باشد باشد
خواهي اگر اي عزيز زهرا اين دل
در حسرت يک نگاه باشد باشد
شجاع
بهار را درياب
گر سبز شوي بهار را دريابي
شيريني انتظار را دريابي
تعجيل فرج بخواه با هر صلوات
تا دولت وصل يار را دريابي
شفق
با يک گل
شهر آينه‌دار مي‌شود با يک گل
پروانه تبار مي‌شود با يک گل
گفتند نمي‌شود ولي مي‌گوييم
يک روز بهار مي‌شود با يک گل
هادي فردوسي