حق حاکمیت(پرسش و پاسخ)
پرسش:
از منظر آموزههای وحیانی و عقلانی چه کسانی باید بر سرنوشت یک ملت حاکم شوند و چرا حق حاکمیت از آن آنان است؟
پاسخ:
انواع دیدگاهها درباره حق حاکمیت
درباره حق حاکمیت دیدگاههای مختلفی وجود دارد که در ذیل به آنها میپردازیم:
1- حق طبیعی حاکمیت
براساس این نظر حاکمیت حق طبیعی افراد یک خاندان معین است. معنای یک حق طبیعی این است که همانگونه که در حیوانات اجتماعی، بعضی حیوانات طبیعتا جوری آفریده شدهاند که شایستگی حکومت بر افراد دیگر را دارند، در اجتماع انسان هم بعضی انسانها شایستگی حکومت بر دیگران را دارند.
مثلا در اجتماعی زنبور عسل آن که کارگری میکند، اصلا کارگر ساخته شده و کار دیگری از آن ساخته نیست، و آن هم که ملکه است اصلا برای همین کار ساخته شده است. بنابراین در جامعه انسانی نیز چنین است که برای بعضی از خاندانها یک امتیاز طبیعی و وراثتی قائل بودند و برای خاندانهای دیگر چنین شایستگی قائل نبودند.
میگفتند فلانی نژادش نجیب و اصیل و دارای فره ایزدی و تخمه شاهی است که از فردی به فرد دیگر موروثی منتقل میشود و این یک امری است که در آن هیچ احتیاجی هم به فضائل و کرامات و اخلاق والا و امثال اینها نیست. فقط همان وابستگی خونی و نژادی است که باید وجود داشته باشد. این فکر در ایران قدیم خیلی قوی و موثر وجود داشته است. اما در دوره اسلام این تفکر عوض شد و برخی افرادی که از طبقات دیگر و حتی از بردگان بودند در ایران به مناصب بالا رسیدند.
2- حق الهی حاکمیت
براساس این تفکر حاکمیت حق الهی است. یعنی فقط خدا است که حق دارد برای بشر قانون وضع کند و کس دیگر حق ندارد مگر با اجازه خدا و در چارچوب قوانین الهی. نظیر معبودیت که حق اختصاصی خدا است و غیر خدا را نمیتوان پرستش کرد، فرمان غیر خدا را هم نمیشود اطاعت کرد مگر اینکه به فرمان خدا برگردد. حاکمیت فرمان و عهد و پیمان است که یک وجوب اطاعت در آن نهفته است. افتاء هم همینطور است، بیان حکم الهی است. کسی حق افتاء دارد که به او اجازه افتاء داده شده باشد. مثل پیامبر(ص) یا امام یا کسانی که به عنوان عام یا خاص از ناحیه ائمه معصومین(ع) تعیین شدهاند که در مورد احکام الهی از آنها سوال شود و الا کس دیگری خود به خود نمیتواند مفتی باشد. دیدگاه اول به خون و نژاد مربوط بود اما این دیدگاه به شایستگی و لیاقت الهی مربوط است همانگونه که خداوند میفرماید: ما داناتریم به اینکه رسالت و ماموریت خود را در کجا قرار دهیم. «الله اعلم حیث یجعل رسالته».(انعام-124) بنابراین وقتی خداوند رسالت خود را بر پیامبران و امامان (علیهمالسلام) قرار میدهد حق حاکمیت آن بزرگواران از باب ولایت است نه از قبیل وکالت. «النبی اولی بالمومنین من انفسهم» (احزاب- 6)
یعنی از همان ولایتی که خدا بر مردم دارد، ولایت پیامبر(ص) بر مردم و ولایت ائمه(ع) بر مردم و ولایت فقیه بر مردم منبعث میشود. بنابراین حدود اختیارات حاکم و عزل و نصب آن به خدا مربوط میشود نه به مردم یعنی در اینجا ضوابط و مقرراتی از جانب خدا برای برخورداری از حق حاکمیت و صلاحیت اعمال حاکمیت وجود دارد که اگر کسی آن شرایط و ضوابط را احراز کند، خود به خود به آن جایگاه و مقام حاکمیت الهی نایل میشود.
3- حاکمیت، حق طبقه برگزیده و شایسته
براساس این دیدگاه حکومت حق طبقه برگزیده و اریستوکرات است (قول افلاطون). زیرا حکومت یک فن و یک مهارت و تخصص است. فن و تخصص و مهارت احتیاج به دو چیز دارد: 1- استعداد ذاتی 2- فضایل اکتسابی. به طور طبیعی در جامعه نه همه افراد مردم آن استعداد ذاتی را دارند و نه آنهایی هم که آن استعداد ذاتی را دارند موفق به کسب این مهارت میشوند یعنی تعلیم و تربیت حکومت کردن را پیدا میکنند. همانند پزشکی که فقط عدهای خاص آموزشهای علمی و عملی مربوطه را میبینند و حق پزشکی کردن در جامعه را دارند.
4- حاکمیت، حق عموم مردم
از این منظر حکومت حق عموم مردم است. زیرا همه مردم علیالسویه و یکسان آفریده شدهاند و کسی بر دیگری به لحاظ خلقتی برتری ندارد و از طرفی حکومت به لحاظ شکلی یک امر دنیایی است نه یک امر معنوی و الهی و به مردم تعلق دارد نه به خدا. جمعبندی بحث این است که هیچکدام از این چهار دیدگاه جامعیت لازم را به تنهایی ندارند و لذا باید تلفیقی از میان این چهار منظر به وجود آورد که همه نقاط قوت این نظرات را تجمیع کند تا یک حکومت منتخب مردم با آموزههای وحیانی و با مجریان شایسته و با صلاحیت به وجود
آید.