قصه پرواز کبرا از خیبر تا کربلا
سیدمحمد نورایی
درست در وسط میدان حضور دارند، همان جا که پر است از آتش و دود و گلوله. راکتهایی که به طرفشان میآید را میبینند؛ آن هم میان زمین و آسمان؛ اما نه تنها از میدان به در نمیشوند که در لحظه راه چاره را مییابند و چنان دلاورانه به سمت دشمن یورش میبرند که تجهیزات به روز و فراوانشان هم نمیتواند آنها را نجات دهد. خلبانان شجاع سرزمینمان را میگویم، همانها در 8 سال دفاع مقدس حماسه آفریدند، همانها که با کمترین امکانات و با دست خالی به دل دشمن زدند تا ایرانی آباد و آزاد داشته باشیم. و امروز سرهنگ بازنشسته خلبان غلامحسین تیموری از آن روزها برایمان میگوید. از لحظات تلخ و شیرین دفاع از آب و خاک. از بحبوحه آتش و خون، و از رفقای شهیدش که در پرواز بینظیر بودند...
لطفا خودتان را معرفی کنید.
سرهنگ بازنشسته خلبان غلام حسین تیموری اهل اصفهان هستم. من درخانوادهای مذهبی متولد شدم. پدرم 15 سال خادم مسجد بود. ما 5 برادر و یک خواهر بودیم. برادرم جمشید تیموری شهید مفقودالاثر عملیات بیت المقدس است و برادر دیگرم از جانبازان شیمیایی جنگ تحمیلی بود که در اثر همین جراحات به شهادت رسید.
پدرم فردی بسیار مومن و بیریا بود و به تربیت دینی فرزندانش بسیار اهمیت میداد. هر چه از خوبیهای پدرم بگویم کم گفتهام. ایشان انسان بسیار وارسته و زحمتکشی بود و با فرزندانش برخورد بسیار خوب و موثری داشت. بدون هیچ اجباری ما را از کودکی به نماز خواندن عادت داده بود. به یاد دارم که برادرانم نیز از سن 10 سالگی نماز میخواندند. پدرم حتی فرزندان ما را نیز به نماز ترغیب و تشویق میکرد. زمانی بود که من به کرمان منتقل شده بودم. پدرم برای دیدن ما به کرمان آمد و با پسرم صحبت کرد و گفت الان که 9 سالت است به من قول بده که حتی نمازت حتی به اندازه یک رکعت هم ترک نشود. الان 28 سال از آن زمان میگذرد و هنوز هم آن صحبت آویزه گوش پسرم است و نمازش ترک نشده.
روش پدرم روش اولیا و انبیا بود و ما دوست داشتیم مثل او باشیم و کارهایش را تکرار کنیم و هر راهی که ایشان میرود را برویم. او ما را به گونهای تربیت کرد که وقتی انقلاب شد دوست داشتیم در مسیر ولایت و نظام حرکت کنیم. با وجود اینکه مادرم هم در اثر سرطان از دنیا رفت، او توانست شرایط خوبی را برای ما فراهم کند.
بنده در سال 58 ازدواج کردم. همسرم شغلم را دوست داشت و مشکلی با آن نداشت. دو پسر 41 و 35 ساله دارم که هر دو ازدواج کردهاند.
چطور شد که وارد ارتش شدید؟
آن زمان تبلیغات وسیعی به خصوص در سطح اصفهان برای استخدام خلبان انجام میشد، روی هر دیواری اعلامیه استخدام خلبان بود. من دبیرستانی بودم که اعلامیه خلبانی را دیدم و ترغیب شدم تا به سراغ این شغل بروم. در امتحانات کلاس یازدهم بودم که وارد ارتش شدم. آن زمان با مدرک چهارم متوسطه برای ستوان یاری استخدام میکردند؛ در صورتی که الان داوطلبان باید وارد دانشکده افسری شوند و بتوانند رتبه ممتاز دانشکده افسری را برای ورود به هوانیروز کسب کنند.
بنده چهار سال پیش از ازدواج در سال 54 استخدام ارتش شدم و دوره آموزشی را در دوران طاغوت سپری کردم. در جنگ درجه ستوانی گرفتم و از ستوان یاری به درجه افسری تغییر وضعیت دادم و دورههای مقدماتی و تخصصی توپخانه و دوره عالی هوانیروز را گذراندم.
نقش هوانیروز در دفاع مقدس چه بود؟
تقریبا از همان سال 57 و پیروزی انقلاب، درگیریهای کردستان آغاز شد، حزب کوموله و دموکراتها در آن منطقه درگیری را شروع کردند. طبیعی بود که پروازها و ماموریتهای ما نیز آغاز شود. از این جهت قبل از اینکه جنگ تحمیلی به صورت رسمی آغاز شود درگیریهای ما در کردستان آغاز شد.
در ابتدای جنگ تحمیلی نیروها انسجام خوبی نداشتند و تقریبا لشکرها از هم پاشیده بودند. میتوان به جرئت گفت در روزها و ماههای اول نیروی هوایی و هوانیروز بودند که در مقابل عراق ایستاد. یک هفته از جنگ گذشته بود که بنده به همراه یک تیم کامل به کرمانشاه رفتیم و با یک تیم کامل به منطقهایلام اعزام شدیم.
آن زمان ژاندارمریها کنار مرزها مستقر بودند. زمانی که ما به ایلام رسیدیم فرمانده ژاندارمری نزد ما آمد و گفت ما یک آتشبار داشتیم که لولههایش در اثر تیراندازی زیاد ترکیده است و الان هیچی نداریم. بالگردهای کبرای هوانیروز در آن منطقه وارد عمل شد. ما روزها عراقیها را میزدیم و آنها کمی عقبنشینی میکردند. شب که امکان پرواز نبود عراقیها دوباره پیش میآمدند. اوایل جنگ، تا مدتی به این صورت ادامه داشت. تا اینکه به مرور لشکرها منسجم شدند؛ نیروهای مردمی، بسیج و عشایر تشکیل شدند و نیروهای چریکی دکتر چمران، سپاه و سایر نیروها هماهنگی و انسجام لازم را پیدا کردند و توانستیم بهترین دستاوردها را به دست بیاوریم.
اولین عملیات مشترک نیروهای سپاه و ارتش، عملیات بیت المقدس بود. شما چه نقشی در این عملیات داشتید؟
معمولا چند روز قبل از عملیات، هوانیروز در منطقه مستقر میشد. در عملیات فتحالمبین، ما 28 اسفند سال 60 در منطقه هفت تپه قرار گرفتیم و این عملیات در دوم فروردین سال 61 آغاز شد. ماموریت ما در بخش کوههای رقابیه و میشداغ صورت گرفت.
به یاد دارم شب عملیات که نیروها در حال ریختن آتش تهیه بودند، با دیگر خلبانها در چادر نشسته بودیم. شهید ژولیدهپور، خلبان صحتی، خلبان پیراحمدیان، خلبان جعفری و دوستان دیگر در جمع ما بودند. کدورت مختصری بین شهید ژولیدهپور و خلبان پیراحمدیان که هر دو از بچههای شیراز بودند وجود داشت. آن شب شهید از ما خواست او را با پیراحمدیان آشتی دهیم. میگفت شب عملیات است و ممکن است هر کدام از ما فردا شهید بشویم، دوست ندارم کدورتی بین ما بماند. آن شب آشتیکنون راه انداختیم و با گز اصفهان از آنها پذیرایی کردیم و تا پاسی از شب دور هم به بگو و بخند را گذراندیم.
صبح روز بعد هنوز آفتاب نزده، افسر عملیات ماموریت را ابلاغ کرد. آن زمان تیم آتش، آتش سنگین بود. در واقع دو تیم آتش داشتیم؛ یکی تیم آتش سبک و دیگری سنگین. در عملیاتهای فتح المبین و بیت المقدس که عملیاتهای سنگینی بودند، از تیم آتش سنگین استفاده میشد.
در این عملیات شهید ژولیدهپور با خلبان صحتی به عنوان لیدر پرواز کرد. در بال راست آنها بنده با خلبان ارادت و بال چپ خلبان پیراحمدیان و خلبان جعفری پرواز کردیم. وارد منطقه تپههای میشداغ و رقابیه شدیم.تانکهای عراقی از پشت خاکریزهایشان بیرون آمده و نیروهای ما در حال پیشروی بودند. شهید ژولیدهپور وارد سایت شد و اولینتانک را زد. ما هم از دو طرف ادوات و نفرات عراقی را زیر آتش گرفتیم. شهید دومینتانک را هم زد. اگر بالگرد تاو بخواهد تیراندازی کند باید سرعتش خیلی کم باشد، یا بتواند از موانع استفاده کند، از پشت مانع بیاید بیرون، هدف را بزند و بعد بیاید پایین و موقعیتش را تغییر دهد.
شهید میخواست موشک سوم را شلیک کند که دماغ جلوی بالگردش توسط یک فروند موشک مالیوتکا مورد اصابت قرار گرفت. شهید ژولیدهپور که جلوی بالگرد نشسته بود ترکشهای زیادی خورد و یکی از پاهایش را از دست داد. بلافاصله بالگرد نجات وارد عمل شد و توانست خلبانها را از بالگرد خارج کرده و امداد اولیه را انجام داده و سریع به بیمارستان پایگاه دزفول منتقل کند؛ اما متاسفانه جراحات شدید کار خود را کرده بود و خلبان ژولیدهپور در بیمارستان به فیض شهادت نائل آمد.
دستاوردهای دفاع مقدس چه بود؟
دفاع مقدس دستاوردهای بسیار زیادی داشت؛ انسجام، اتحاد و صمیمیتی که بین مردم به وجود آمد، پدیدهای معنوی، بینظیر و ارزشمند بود. بنده معتقدم دوران طلایی دفاع مقدس است که امروز ما را سرپا نگه داشته. و یاد و خاطره شهدا، جانبازان و رزمندگان جنگ تحمیلی این معنویت را استمرار میدهد. شهدایی که هنوز برای ما ارزشمند هستند، این کشور را سرپا نگه داشته است.
هوانیروز در بسیاری مواقع گرهگشا بوده، برخی از این موارد را ذکر کنید.
عملیات خیبر بزرگترین عملیات آبی-خاکی دفاع مقدس بود. عراقیها هورالعظیم، جزایر مجنون شمالی و جنوبی و طلائیه را مورد تهاجم قرار داده بودند. آنها در این عملیات از سنگرهای مثلثی اسرائیلی استفاده کردند. آن زمان ما در جفیر مستقر بودیم و از آنجا پروازهایمان را انجام میدادیم. اگراشتباه نکنم روز دوم عملیات، یکی از لشکرهای ما به فرماندهی شهید همت در محاصره عراقیها قرار گرفت. ماموریت ما این بود که تیپ محصور شده توسط دشمن را از محاصره خارج کنیم.
ما با سه فروند بالگرد کبرا، یک فروند بالگرد تاو، دو فروند بالگرد نانتو و یک بالگرد از نیروی دریایی که به کمک ما آمده بود، از هور پرواز کردیم. در مسیر رفت، به دلیل اینکه از میان نیزارها حرکت میکردیم دشمن نتوانست ما را اذیت کند. به جزیره که رسیدیم، منطقه مملو از دود و آتش بود. زدنتانکها و ادوات دشمن را آغاز و تمام مهمات خود را روی سر نیروهای عراقی خالی کردیم. در مسیر بازگشت عراقیها آن چنان آتشی بر روی ما ریختند که من مانند آن را در طول جنگ ندیدم. از آنجایی که مهماتمان تمام شده و سوخت بالگرد هم رو به اتمام بود تنها میتوانستیم با سرعت بسیار و با ارتفاع پایین، از داخل نیزارها منطقه خارج شویم. در این مسیر یکی از بالگردهای کبرای ما مورد اصابت راکت قرار گرفت و در هور سقوط کرد؛ اما چون منطقه نیزار بود متوجه نشدیم دقیقا در کدام محل سقوط کرده است.
به جفیر برگشته و سوختگیری کردیم و با یک بالگرد کبرای دیگر و یک فروند رسکیو تیم نجات دوباره عازم منطقه شدیم. وقتی رسیدیم خلبانهای عراقی را دیدیم که در آن منطقه مشغول پرواز هستند و به دنبال خلبان ما میگردند. وارد درگیری مستقیم با بالگرد عراقی شدیم. بالگردهای عراقی ابتدا فرار کردند؛ اما در پرواز بعدی یک فروند از بالگردهای آنها را بر فراز هور زدیم. خوشبختانه موفق شدیم خلبان را پیدا کرده و نجات دهیم.
فردای آن روز هم دوباره این اتفاق تکرار شد و دشمن یکی از هواپیماهای ما را نزدیک العماره زد. خلبان آن هواپیما نیز در هور فرود آمده بود. من به همراه یکی از خلبانها با یک فروند شینوک و یک فروند 214 برای نجات ایشان پرواز کردیم. تقریبا وارد خاک عراق شدیم و نزدیک العماره در هور خلبان را پیدا کردیم و موفق به نجاتش شدیم. وقتی آن بنده خدا را پیدا کردیم دیدیم لایف جاکتش را باز کرده و داخل آن نشسته. تمام بدنش از سرما میلرزید و میگفت بالگردهای عراقی مرتب بالای سر من پرواز میکردند و دنبال من میگشتند. او کبراها و شنوکها را میشناخت؛ لذا یک فلاشر روشن کرده و ما نور آن را دیدیم و متوجه شدیم که در کجا قرار دارد.
در چه عملیاتهایی حضور داشتید؟
من از ابتدای دفاع مقدس در اکثر عملیاتها شرکت داشتم، تنها در عملیات مرصاد حضور نداشتم. در عملیات فتحالمبین، خیبر بیتالمقدس، والفجر یک، والفجر چهار، کربلای 4 و 5 بسیاری از عملیاتهای دیگر افتخار حضور داشتم و در عملیات والفجر 5 شیمیایی شدم؛ اما پیگیر جانبازی و درصد مجروحیت نبودم. من داخل بالگرد در منطقه مریوان بودم که عراق آن منطقه را بمباران شیمیایی کرد و بنده مقداری مجروحیت پیدا کردم.
شما از بالا و با تسلط بیشتری فضای عملیاتها را میدیدید، از نظر شما سختترین عملیات کدام بود؟
به نظر من عملیات خیبر بسیار سخت بود. ما در عملیات خیبر بیشترین تلفات را داشتیم. عملیات خیبر یک عملیات آبی خاکی بود، از لحاظ شرایط اقلیمی و زمین وضیعت خاصی داشت. نیروهای ما خیلی اذیت شدند؛ چون خاکش مانند پنبه و پشمک بود، یک خمپاره که به زمین میخورد یک کوه خاک بلند میشد. ما در این عملیات جزیره مجنون شمالی و جنوبی را به دست آوردیم و توانستیم مدت یک سال هم این جزایر را حفظ کردیم؛ اما از بعد نظامی، کار بسیار دشوار بود. در عملیات خیبر خیلی شهید دادیم، چند تن از فرماندهان برجسته مانند شهید همت و شهید باکری را از دست دادیم. حسین خرازی، فرمانده لشکر 14 امام حسین علیهالسلام دچار مجروحیت شدید شد و دستش را از دست داد. تعدادی از فرماندهان لشکر و تیپهای زمینی به شهادت رسیدند و چندین فروند بالگرد ما را زدند.
تلخترین و شیرینترین خاطرهتان را از دفاع مقدس برایمان تعریف کنید.
یکی از تلخترین خاطرات من شهادت برادرم در عملیات بیت المقدس است. ما در این عملیات در دارخوین مستقر بودیم. برادرم هم تیربارچی لشکر 14 امام حسین(ع) و در دارخوین بود؛ اما متاسفانه زمانی که برای دیدن ایشان رفتم، به همراه گروههای پیشرو به شلمچه رفته بود و من نتوانستم برادرم را ببینم. ظاهرا او در همان عملیات شناسایی در شلمچه شهید شد. ما به همه اردوگاهها هم پیام دادیم؛ اما پیکرش هیچ وقت پیدا نشد.
یکی دیگر از خاطرات تلخ من مربوط به شهادت دو نفر از همرزمان و دوستانم، شهید رادفر و شهید تفضلی در عملیات بیت المقدس است. همان تصویری که در ابتدای اخبار نشان میداد که موشک ماوریک بهتانک اصابت میکند و تا مدتها تیتر اول اخبار بود. ما چند روز قبل از هر عملیات در منطقه مستقر میشدیم. در این عملیات هم به همین صورت بود و ما در منطقه چادر زده بودیم. شهید رادفر و شهید تفضلی همچادر من بودند. ظهر روز اول عملیات بعد از پرتاب موشک خودشان، مورد اصابت موشک قرار گرفته و به شهادت رسیدند. نتوانستیم پیکر شهید رادفر را از بالگرد خارج کنیم، بدن ایشان کاملا سوخت. شهید تفضلی را هم که توانستیم زنده از بالگرد بیرون بیاوریم و به بیمارستان منتقل کنیم به علت سوختگی شدید به شهادت رسید. من به همراه این دو بزرگوار در طول یک سال و نیم، ماموریتهای بسیاری را در دزفول، اهواز، سقز و کردستان انجام داده بودم؛ از این جهت شهادتشان برایم بسیار سخت بود.
از نظر شخصی خاطرات شیرین بسیاری از آن دوران دارم؛ اما از نظر جنگی عملیات بیتالمقدس و آزادسازی خرمشهر یکی از خاطرات شیرین من است. به این دلیل که ما در عملیات بیت المقدس بیشترین تلفات را به دشمن بعثی وارد کردیم و بیشترین اسیر را گرفتیم. این عملیات برای نیروهای ارتشی و سپاهی عملیات بسیار غرورآفرینی بود.
از شهدای گمنام و مظلوم هوانیروز بفرمایید.
هوانیروز شهدای گمنام و بیادعای بسیاری همچون شهیداشتری، شهید راستگو، شهید صلاحی و شهید نمایان دارد. این شهدا از بهترینها در تخصص خود بودند. شهید ژولیدهپور یکی از بهترین خلبانان بالگرد جنگنده کبرا بود. این شهدای ما از بهترینها بودند. خدا آنها را بیشتر از ما دوست داشت که فیض شهادت را نصیبشان کرد.
شهدای هوانیروز به معنای واقعی کلمه از خود گذشتگی میکردند. بسیاری از اوقات خاکریزهای خودی را رد میکردند و حتی بالای خاکریز دشمن دور میزدند و در نزدیکترین حالت ممکن دشمن را هدف قرار میدادند. ما گلولهها را به چشم میدیدیم. شهید شیرودی و شهید کشوری نور چشم ما بودند؛ اما امثال این عزیزان در شهدای هوانیروز بسیار بودند.
بدون اغراق میگویم هفتهای نیست که به یاد شهدا نباشم؛ محال است شهدایی که آنها را از نزدیک دیدم و با آنها پرواز کردهام را از یاد ببرم. همیشه به یادشان هستم و خاطراتشان با من است؛ اینها در قلب من هستند.
چرا وقتی صحبت از جنگ میشود، از معنویت جبههها میگویید؟
صمیمیت و عشقی که بین رزمندهها وجود داشت مثال زدنی بود، شاید امروز یک درصد از آن هم دست یافتنی نباشد. فرمانده پایگاه و یک بسیجی معمولی در کنار هم مانند دو برادر بودند. در کنار هم میخوابیدیم. در هوانیروز خلبانها برای پرواز از هم سبقت میگرفتند و اکثر آنها بدون وضو پرواز نمیکردند. صبح روز عملیات، نیروها ابتدا وضو میگرفتند، از زیر قرآن رد میشدند و سپس سوار بالگردهایشان میشدند. گاهی حتی ناهارشان را داخل بالگرد میخوردند. یا وقتی نماز جماعت برگزار میشد، همه نیروها از نیروی فنی گرفته تا خلبانها، در نمازخانه به صف میایستادند و نماز میخواندند و بعد هم با عشق خدمت میکردند.
هرگز فراموش نمیکنم در عملیات بیتالمقدس، وقتی نیروهای زمینی، بالگردهای کبرای هوانیروز را دیدند چقدر خوشحال شدند و ابراز احساسات کردند. آنها چشم انتظار ما بودند و وقتی بالگردها به سمت دشمن میرفتند با نگرانی منتظر برگشت آنها میشدند و چقدر ناراحت میشدند اگر یکی از بالگردها برنمیگشت. آنها از اتاق جنگ پرس و جو میکردند که چرا مثلا یکی از بالگردها برنگشته، نکند دشمن یکی از آنها را زده.
در اکثر عملیاتها قبل از شروع عملیات، شناسایی از روی زمین انجام میشد. خلبانها برای آشنایی با وضعیت منطقه از آنجا بازدید میکردند. زمانی که برای شناسایی میرفتیم با استقبال نیروهای بسیجی مواجه میشدیم، آنها به هوانیروز بسیار علاقمند بودند. بسیجیها انسانهای وارسته و بینظیری بودند و در تمام هشت سال دفاع مقدس بدون هیچ چشمداشتی در راه خدا بذل جان کردند.
امروز اکثر رزمندههای دوران دفاع مقدس در سنین بالا و بسیاری هم جانباز هستند. ایثار و فداکاری این عزیزان شایسته تقدیر است. هر چند که همه رزمندگان جنگ تحمیلی برای رضای خدا رفتند.
واقعا از صمیم قلب و با تمام وجود در این 8 سال جنگیدیم.
به نظر شما آیا میتوانیم روحیه رزمندگان دفاع مقدس را در خودمان احیا کنیم؟
درباره روحیه شهدا باید بگویم که بعید است بتوانیم آن روحیه را پیدا کنیم، آنها چیز دیگری بودند. البته امروز شهدای مدافع حرم روحیه شهدای دفاع مقدس را دارند. آنها هم از جان و مال و هستی خود برای دفاع از اسلام گذشتند. دفاع از حرم حضرت زینب و حضرت رقیه سلامالله علیها، همان دفاع از حریم امام حسین و امام رضا علیهماالسلام است. دفاع از حرم، دفاع از اسلام و از اوجب واجبات است. اگر این بچهها به سوریه نروند و از حرم دفاع نکنند پس چه کسی میخواهد برود. ما جزو جبهه مقاومت هستیم و این کار وظیفه ما است.