روشهای تبلیغ عملی اسلام
تبلیغ اسلام از واجبات دینی است و هر مسلمانی موظف است تا با قول و فعل خویش، آنچه دانسته و یافته است به دیگران برساند، چرا که تعلیم قولی و عملی دیگران و توصیه آنان به حق و صبر از وظایف هر مسلمان است که در آیات سوره عصر نیز آمده است. میزان موفقیت و رهایی از خسران را میتوان از راه تأثیر تبلیغ و توصیه به دیگران دریافت؛ زیرا این تأثیرگذاری نشانه سلامت، صداقت، تزکیه و خودسازی علمی و عملی شخص است و اینگونه میتواند شخص از وضعیت خویش نیز آگاه شود. نویسنده در این مطلب به برخی روشهای تبلیغ عملی اسلام و آثار آن اشاره کرده است.
* * *
تبلیغ عملی در مخاطب و آثار آن
هر انسانی دوست دارد تا میوه عمل خویش را ببیند. وقتی انسان سخنی میگوید در جستوجوی تأثیر سخن و میزان آن است. همچنین وقتی کاری میکند منتظر است تا آثار عملش را ببیند. موفقیت و عدم موفقیت و میزان آن نیز به گوینده و کننده کار، این امکان را میدهد تا به آسیبشناسی و ارزیابی از قول و فعل خود بپردازد و در تغییرروشها یا حذف موانع یا تحکیم و اثبات برخی از علل موفقیت خود برنامهریزی مجددی داشته باشد.
میزان موفقیت هر کسی به اموری چون صداقت در قول و فعل(صف، آیات 2 و 3)، تقوای نفسانی(تحریم، آیه 6)،
صبر و استقامت و امور دیگر بستگی دارد.
البته انسان میتواند با نگاهی به تأثیرات قول و فعل خود در دیگران، به سنجش و ارزیابی شخصیت خود نیز بپردازد، زیرا شخصیت انسان در قول و فعل، خود را آشکار میکند(اسراء، آیه 84) و میزان نفوذ کلام و تأثیر عمل در دیگران نیز بازتابی از شخصیت اوست؛ چرا که قوت و قدرت روح و روان شخص است که محبت دیگران را جلب کرده و گرایش به شخص را افزایش میدهد. به سخن دیگر این خلق عظیم(قلم، آیه 4) است که باعث میشود مردمان چون پروانه دور وجودش گرد آمده(آلعمران، آیه 151) و او را اسوه خویش کنند.(احزاب، آیه 21) پس هر کسی اینگونه باشد، اسوه نیکوی دیگران شده و مردمان را مجذوب خویش میسازد؛ چنانکه پیروان صادق و صدیق ابراهیم(ع) در طول تاریخ اینگونه بودهاند.(ممتحنه، آیه 6)
در اینجا به برخی از آثار تبلیغ عملی اشاره میشود تا با دانستن آنها امکان ارزیابی از عملکرد خود فراهم آید.
1. محبت به کودکان، جاذبه قلوب مردمان: یکی از مهمترین راههای تبلیغ عملی در اسلام، پایبندی به اصول اخلاق انسانی و اسلامی است. بهعنوان نمونه محبت به کودکان از این اصول اساسی است. یک انسان مسلمان همان اندازه که عقلانی است احساسی و عاطفی هم هست؛ زیرا تعادل میان عقل و قلب را آموخته است. اینگونه است که در سر جای خود عدالت میورزد ولی در حق دیگران از حق خویش میگذرد و با ایثار و احسان و عفو و مانند آن جلوههای عاطفی شخصیت مسلمانی و ایمانی خود را نشان میدهد. از آنجا که ابراز عواطف و احساسات به کودکان، کاملترین نشانه از بروز عواطف انسانی و اسلامی است، مسلمان در حق کودکان خود و دیگران بسیار عاطفی و احساسی برخورد میکند. هر ناظر بیرونی وقتی اینگونه میبیند بهطور طبیعی گرایش به جنبه انسانی اسلامی مییابد که دین فطرت انسانی است.(روم، آیه 30) همچنین کودکان با دیدن عواطفی که نسبت به آنان ابراز میشود در آینده بهطور طبیعی گرایش به دین خواهند یافت و هیچ عاملی نمیتواند آنان را از اسلام جدا کند. به هر حال، از روشهای تبلیغ عملی بهرهگیری از عواطف انسانی در حق دیگران بهویژه کودکان است. همین رویهای که اکنون غربیها برای تسلط بر افکار عمومی جهان در مقابل رسانهها نقش بازی میکنند تا دیگران را به فلسفه و سبک زندگی آمریکایی و غربی خود بخوانند، یعنی بیآنکه سخنی گفته باشند، مردم را به مسلک خود دعوت میکنند.
ليث بن سعد میگوید: روزى پيامبر با جمعى نماز مىگزارْد و حسين(ع) در حالى كه خُردسال بود، نزديك ايشان بود. هر گاه پيامبر به سجده مىرفت، حسين مىآمد و بر پشت ايشان سوار مىشد. آنگاه پاهاى خود را مىجنبانْد و مىگفت: «هى! هى!». هر گاه پيامبر خدا مىخواست سر از سجده بردارد، حسين را مىگرفت و در كنار خويش مىنهاد و وقتى به سجده مىرفت، حسين، مجدّدا بر پشت ايشان سوار مىشد و مىگفت: «هى! هى!». او پيوسته چنين مىكرد، تا آنكه پيامبر از نمازش فارغ شد. در اين هنگام، مردى يهودى گفت: اى محمّد! شما با كودكان كارى انجام مىدهيد كه ما چنين نمىكنيم. پيامبر فرمود: «اگر شما به خدا و پيامبرش ايمان داشته باشيد، با كودكان، مهربانى مىكنيد». مرد يهودى گفت: پس من به خدا و فرستادهاش ايمان مىآورم. بدين ترتيب، با ديدن اين بزرگوارى از پيامبر(ص)، با آن عظمت جايگاه، اسلام آورد. (بحارالأنوار: ج ۴۳ ص ۲۹۶ ح ۵۷)
2. مصاحبت نیکو: همنشینی نیک و خوش با دیگران از دیگر عوامل جلب قلوب است. نشست و برخاست نیکو با مردم بیشتر از قول و سخن حکیمانه تأثیرگذار است. مردم پیش از آنکه عاشق و مجذوب سخن گوینده باشند، مجذوب اخلاق نیک او خواهند شد. این همنشینی ممکن است طولانی نباشد و تنها در یک سفر کوتاه درون شهری یا میان شهری اتفاق افتد. کسانی که سوار بر مترو میشوند یا در اتوبوس و قطار هم سفر هستند، با مصاحبت نیک میتوان آنان را مجذوب خود به و تبع آن مجذوب اسلام کرد. امام صادق(ع) از پدرانش نقل میکند که: اميرمؤمنان با مردى ذِمّى (اهل كتاب) همراه شد. مرد ذمّى گفت: اى بنده خدا ! مقصدت كجاست؟ فرمود: «مقصد من، كوفه است». هنگامى كه ذمّى راهش را كج كرد. امير مؤمنان نيز همگام با او راهش را كج نمود. ذمّى به ايشان گفت: مگر مقصد تو كوفه نبود؟ به او فرمود: «آرى». مرد ذمّى به ايشان گفت: تو كه راهت را رها كردى! به او فرمود: «مىدانم!». آن مرد گفت: تو با آنكه مىدانى، راهت را با من كج كردى؟ اميرمؤمنان به او فرمود: «اين، از كمالِ همراهى است كه شخص به هنگام جدا شدنِ همراه خود، براى بدرقهاش چند قدمى بر دارد. پيامبرِ ما به ما چنين دستورى داده است». ذمّى به ايشان گفت: آيا پيامبرتان، اين چنين گفته است؟ فرمود: «آرى». ذمّى گفت: لابد آن كه از ايشان تبعيت كرده، بهخاطر اعمال بزرگوارانهاش بوده است. پس من تو را گواه مى گيرم كه بر دين تو هستم و آن مرد ذمّى با امير مؤمنان باز گشت و هنگامى كه امام را شناخت، اسلام آورد. (الكافي: ج ۲، ص ۶۷۰، ح ۵، قربالإسناد: ص ۱۰، ح ۳۳)
3. تأثیر احسان: نیکی کردن در حق دیگران یعنی رفتاری فراتر از عدالت داشتن و از حق خود گذشتن و دیگران را بر خود مقدم کردن یا گذشت و عفو از خطا و اشتباه دیگران، از مهمترین و بهترین رفتارهای انسانی و اخلاقی است که در آموزههای اسلامی بر آن تأکید شده و پیامبر(ص) خود را مأمور این دانسته که این جنبه اخلاقی را در انسان به تمامیت برساند و انسانهایی در این درجه عالی اخلاقی تربیت کند، چنانکه فرمود: انما بعثت لاتمم مکارمالاخلاق؛ جز برای اتمام مکارم اخلاقی برانگیخته نشدهام. مکارم اخلاقی همان صفات بزرگ اخلاقی است؛ یعنی انسان میان خوب و خوبتر و خوبترین، آخری را انتخاب کند و نه تنها شخص را به خطا تنبیه نکند، بلکه او را بخشیده و بلکه فراتر از بخشیدن از مقام مکارم اخلاقی، به او احسان کند و چیزی نیز به او بدهد تا حق را در اوج به او نشان دهد. اینگونه است که کسی را که دشنام میدهد، نه تنها مجازات و مقابله به مثل به حکم عدالت نمیکند، بلکه از او به حسن اخلاقی میگذرد و عفو
روا میدارد و بلکه بالاتر، کمبودهایش را به احسان اکرامی برطرف میکند. در اینباره شیوه امامان(ع) بهترین درس برای مبلغان و باورمندان دین اسلام باشد. در سیره
امام حسن(ع) این داستان بسیار مشهور است: مردى شامى، او (امام حسن(ع)) را سواره ديد. شروع كرد به نفرين كردن به ايشان؛ امّا حسن(ع)، پاسخ او را نمىداد. هنگامى كه آن مرد از دشنام دادن فارغ شد، حسن(ع) به سوى او آمد و به او سلام كرد و خنديد و فرمود: «اى پيرمرد! به گمانم مرد غريبى هستى و شايد مرا اشتباه گرفتهاى. پس اگر از ما طلب بخشش كنى، از تو در مىگذريم و اگر از ما مالى بخواهى، به تو مىدهيم و اگر از ما راهنمايى بخواهى، راهنمايىات مى كنيم و اگر از ما مَركب بخواهى، مركبى برايت فراهم مىكنيم و اگر گرسنه باشى، تو را سير مىكنيم و اگر برهنه باشى، تو را مىپوشانيم و اگر نيازمند باشى، تو را بىنياز مىسازيم و اگر رانده شده باشى، پناهت مىدهيم و اگر نيازى داشته باشى، برايت برآورده مىسازيم. اگر
بار و بُنهات را به سوى ما حركت دهى و تا زمان كوچيدن، ميهمان ما باشى، برايت مفیدتر است؛ زيرا ما جايى فراخ و موقعيت و اعتبارى خوب و ثروتى انبوه داريم». هنگامى كه آن مرد، سخن او را شنيد، گريست و آنگاه گفت: گواهى مىدهم كه تو جانشين خداوند در زمين هستى و خدا داناتر است كه رسالتهاى خود را كجا قرار دهد. تو و پدرت، مبغوضترينِ خلق خدا نزد من بوديد؛ امّا اينك، محبوبترينِ خلق خدا نزد من هستيد. آنگاه بار و بنهاش را به خانه حسن(ع) منتقل كرد و تا زمان كوچيدن، ميهمان او بود و به محبّت آنان، باور پيدا كرد. (المناقب لابن شهرآشوب: ج ۴، ص ۱۹، بحارالأنوار: ج ۴۳، ص ۳۴۴، ح ۱۶)
همچنین درباره سیره امام باقر(ع) آمده است: مردى نصرانى به او (امام باقر ع ) گفت: تو بَقَرى (گاوى) ! فرمود: «من باقر هستم». گفت: تو پسرِ زن آشپزى ! فرمود: «آشپزى، پيشه او بود». گفت: تو پسرِ زن زنگىِ سياهِ
بد دهن هستى ! فرمود: «اگر تو راست مى گويى، خداوند، او را ببخشايد و اگر دروغ مى گويى، خداوند، تو را ببخشد». مرد نصرانى، اسلام آورد.(المناقب لابن شهرآشوب: ج ۴ ص ۲۰۷، بحارالانوار: ج ۴۶ ص ۲۸۹ ح ۱۲ ) در همین رابطه داستانهای بسیاری است که از جمله میتوان به آموزشهای امام صادق(ع) به یکی از شیعیانش که مادری مسیحی داشت اشاره کرد که موجب اسلام آوری مادر میشود.(الكافي: ج ۲ ص ۱۶۰ ح ۱۱ )
در روایات، درباره کسانی که دشنام به امامان(ع) میدادند حکایات بسیاری آمده است. این داستان گواه آن است که نه تنها آنان با دشنام دهنده مقابله به مثل نمیکردند بلکه از آنها در گذشته و بلکه به آنان نیکی هم
روا میداشتند. شاید داستان زیر برای تبیین این سیره مناسب باشد: روزى [زين العابدين ع] از مسجد بيرون آمد. مردى او را دنبال كرد و دشنامش داد. غلامان، سر رسيدند و به آن مرد، هجوم آوردند. ايشان فرمود: «او را وا گذاريد !». آنگاه [به آن مرد] فرمود: «آنچه از كار [و قدرت] ما خداوند بر تو پنهان داشته، بيشتر است. آيا كارى دارى كه تو را يارى رسانم؟». آن مرد، شرم كرد. زين العابدين جامهاى را كه بر دوش داشت، بر او افكند و به او هزار درهم داد. آن مرد، پس از آن روز، هر گاه ايشان را مىديد، مىگفت: شهادت مى دهم كه تو از فرزندان پيامبرى.(العدد القويّهًْ: ص ۳۱۹ ح ۲۰، كشف الغمّهًْ: ج ۲ ص ۲۹۳ نحوه، بحارالانوار: ج ۴۶ ص ۹۹ ح ۸۷ ) همین سیره را شاگردان امامان معصوم(ع) نیز آموخته بودند. داستان مالکاشتر خود بهترین گواه است: حكايت شده كه مالكاشتر در ميان بازار كوفه مىگذشت. جامه و عمامهاى بافته از پنبه بر تن داشت. يكى از بازاريان، او را ديد و به شخصيت او اهانت كرد و فندقى به عنوان اهانت، به سوى او پرتاب كرد. مالكاشتر گذشت و اعتنا نكرد. به آن مرد گفتند: واى بر تو ! آيا
مى دانى به چه كسى پرتاب كردى؟ گفت: نه! به او گفتند: اين، مالكاشتر، يار امير مؤمنان است. مرد به خود لرزيد و به سوى مالك، رهسپار شد تا از او عذرخواهى كند. او را ديد كه وارد مسجد شده و نماز مىخوانَد. هنگامى كه نمازش تمام شد، آن مرد، خود را بر پاهاى مالك انداخت تا آنها را ببوسد. مالك گفت: اين چه كارى است ؟ گفت: از كارى كه انجام دادم، عذر مىخواهم. مالك گفت: باكى بر تو نيست! سوگند به خدا، به مسجد نيامدم، مگر آنكه [از خداوند ]برايت طلب بخشش كنم.(تنبيه الخواطر:
ج ۱ ص ۲، بحارالانوار: ج ۴۲ ص ۱۵۷ ح ۲۵ )
4. تاثیر آموزش غیر مستقیم: آموزشهای عملی
برخلاف آموزشهای علمی، آموزشهای غیر مستقیم هستند. انسان با عمل خودش در حقیقت خواسته و ناخواسته تعلیم میدهد. مردم پیش از آنکه به گفتار کسی توجه داشته باشند و یاد بگیرند از رفتار او میآموزند و به یک معنا همه کودکانی هستیم که از باید و نبایدهای دستوری میگریزیم، اما وقتی عملی را میبینیم از آن یاد میگیریم و این گونه نشان میدهیم که دستور پذیر نبوده و به یک معنا خودمان این عمل را آموختهایم. زنان مثلا ابا دارند بگویند پختن فلان خورشت و غذا را از دیگری یاد گرفتهاند، ولی جالب این است که به دست یکدیگر نگاه میکنند و تعلیم عملی میبیند تا بعدا بگویند خودم یاد گرفتهام و کسی به من یاد نداده است. اصول آموزشهای غیر مستقیم تاثیرگذارتر است و شخص چون احساس نمیکند که مجبور به انجام کاری است و به اراده و اختیارش کاری را تقلید میکند، احساس حقارت و مانند آن نمیکند، این گونه است که ما بیشترین چیزها را از طریق آموزشهای غیر رسمی و غیر گفتاری یاد میگیریم. روایت است که: امام حسن و امام حسين[ ع] به پيرمردى برخوردند كه به خوبى وضو نمى گرفت. آنان شروع به كشمكش [ظاهرى] با يكديگر كردند. هر يك از آنان مىگفت: «تو خوب وضو نمىگيرى». آنگاه گفتند: «اى پيرمرد ! تو ميان ما داور باش. هر كدام از ما جداگانه يك وضو مى گيريم». آنگاه گفتند: «كدام يك از ما خوب وضو نمى گيرد؟». پيرمرد گفت: هر دو شما خوب وضو مىگيريد؛ امّا اين پيرمردِ نادان است كه خوب وضو نمى گيرد و اينك، از شما دو تن فرا گرفته و به دست بابركت شما و مهربانى اى كه بر امّت جدّ خود داريد، توبه كرده است.(المناقب لابن شهرآشوب: ج ۴ ص ۲۰۷، بحار الانوار: ج ۴۶ ص ۲۸۹ ح ۱۲)
5. تاثیر سعه صدر: خداوند در آیات سوره شرح یا انشراح، پیامبر(ص) را به این صفت میستاید و میفرماید که ما به او سعه صدر دادهایم. حضرت موسی(ع) نیز هنگام ماموریت از خداوند خواست تا به او شرح صدر عنایت کند تا بتواند در برابر مخالفان سخن حق را بگوید و انجام دهد.(طه، آیه 25) داشتن سعهصدر و تحمل بالا در هر کاری به انسان کمک میکند و در تبلیغ دین که با مخالفت جدی مستکبران و ظالمان و فاسقان و مانند آن مواجه است، بسیار ضروری و نیاز نخست مبلغ دین است. اگر کسی سعه صدر نداشته باشد و آستانه تحمل و صبرش کم باشد، به سرعت واکنش منفی نشان میدهد و موجبات چیرگی و سلطه روحی و فکری مخالف بر خود را فراهم میآورد. عصبانیت و تندی در برابر مخالفان واشکالات و شبههها و شبههسازان میتواند تاثیر معکوس و منفی به جا گذارد. درسیره معصومان آمده است که ایشان از سعهصدر بسیاری برخوردار بودند. به عنوان نمونه این داستان امیرمومنان علی(ع) میتواند گواه خوبی باشد. امير مؤمنان(ع) در خطابهاى كه ايراد كرد، فرمود: «از من بپرسيد؛ چرا كه از هيچ چيزى فراتر از عرش، از من پرسش نشده، مگر آنكه پاسخش را به گونهاى دادهام كه پس از من، جز نادانى ادّعا كننده يا دروغگويى افترا زننده بر زبان جارى نمىكند». در اين هنگام، مردى از گوشه مسجد، در حالى كه در گردنش كتاب و گويا مُصحفى بود، برخاست. او مردى بود گندمگون و كم گوشت و بلندقامت، با موهاى مجعّد. گويا از يهود اعراب بود. او با صداى بلند گفت: اى آن كه ادّعاى چيزى دارد كه نمىداند و چيزى را كه نمىفهمد، به گردن مىگيرد! من مىپرسم و تو پاسخ بده. ياران و شيعيان على[ع] از هر طرف به قصد [تأديب] او هجوم آوردند. [امام] آنان را نهى كرد و به آنان فرمود: «او را وا گذاريد و در بارهاش شتاب مكنيد، كه با سَبُك سرى، حجّتهاى خداوند برپا نمىشود و با آن، برهانهاى خداوند، آشكار نمىگردد». آنگاه به آن مرد رو كرد و فرمود: «به هر زبانى كه مىخواهى و بدانچه در دل توست، بپرس. من پاسخ مىدهم. ترديدها خداوند متعال را به غضب نمىآورد و هيچ نيازى، او را به خشم نمى آورد». آن مرد گفت: بين مشرق و مغرب، چقدر فاصله است؟ فرمود: «مسافت هوا». پرسيد: مسافت هوا چيست؟ فرمود: «گردش فلك است». گفت: اندازه گردش فلك چيست؟ فرمود: «سيرِ يك روزه خورشيد». گفت: راست گفتى. پس قيامت، چه زمانى است؟ فرمود: «هنگامى كه مرگ در رسد و مهلت، پايان پذيرد». گفت: راست گفتى. پس عمر دنيا چقدر است ؟ فرمود: «گفته مى شود هفت هزار [سال]. آنگاه ديگر اندازهاى ندارد». گفت: راست گفتى. پس بكّه در كجاى مكّه است؟ فرمود: «بَكّه، جايگاه خانه
[خدا] است و [شهر] مكّه، اطراف حرم است». گفت: چرا به مكّه، مكّه مىگويند؟ فرمود: «چون خداوند متعال، زمين را از زير آن گستراند». گفت: راست گفتى. پس چرا به آن بكّه مىگويند؟ فرمود: «زيرا آن [خانه]، گردنِ گردنكشان و چشمِ گناهكاران را در هم كوفته است». گفت: راست گفتى. [بگو] خداوند، پيش از آنكه عرش خود را بيافريند، كجا بود؟ فرمود: «منزّه است خداوندى كه حاملان عرشِ او با وجود نزديك بودن انبوهشان به كرسى كرامتش، از درك كُنه و حقيقت صفت وى، ناتوانند، چنانكه فرشتگان مقرّب، از درك انوار عظمت جلالش محرومند. واى بر تو! درباره خدا گفته نمىشود كه كجاست يا كدام سوست، يا براى چه يا از كجا يا از چه زمان است، يا چگونه است». گفت: راست گفتى. پس [بگو] پيش از آنكه خداوند، زمين و آسمان را بيافريند، عرش خداوند، چه مدّت بر روى آب بوده است؟ فرمود: «آيا شمردن را نيك مىدانى؟». گفت: آرى. فرمود: «شايد نيك ندانى». گفت: نه؛ بلكه نيك مىشمارم. فرمود: «اگر دانههاى خَردَل بر زمين چنان ريخته شود كه هوا و بين زمين و آسمان را پُر كند، آنگاه به مثل تو اجازه داده شود كه به رغم ناتوانى ات، دانهدانه، آنها را از مشرق به مغرب منتقلسازى و چنان عمرت طولانى شود و به تو توان اين كار داده شود تا بتوانى آنها را منتقل سازى و آن دانهها را بشمارى، اين كار از شمارش سالهايى كه عرش خداوند، پيش از آفرينش زمين و آسمان بر آب، درنگ داشته، آسانتر است و من، تنها برايت يك دهم از يك دهمها از يك جزء از يكصد هزار جزء را توصيف كردم و از اين كه در شمارش كم گذاشتم از خداوند، طلب بخشش مىكنم». آن مرد، سرش را تكان داد و گفت: شهادت مى دهم كه خدايى جز خداى يكتا نيست و شهادت مىدهم كه محمّد، رسول خداست.(بحارالانوار: ج ۵۷ ص ۲۳۱ ح ۱۸۳)
6. قانونگرایی در اوج قدرت: مبلغ دین اسلام و اصولاً هر مسلمانی باید در رفتار عملی خود نشان دهد که تابع قانون است، هر چند که در اوج قدرت باشد؛ زیرا قدرت و ثروت و مانند آن انسان را به تمرد و اتراف و اسراف و طغیان و مانند آن سوق میدهد. اگر کسی واقعا اسلام را پذیرفته باید در این شرایط سخت خودش را نگه دارد؛ زیرا تواضع از فقیر یک امر طبیعی است یا پذیرش قانون از تودههای مردم یک رفتار عادی است؛ اما اگر انسان در اوج قدرت و ثروت، تواضع و فروتنی داشته باشد و تن به اخلاق و قانون بسپارد او نشان میدهد که شخصیتی ساخته شده دارد. تن دادن امیرمومنان علی(ع) در هنگام خلافت به حکم شریح قاضی موجب شد تا تاثیر شگرفی از عدالت علوی در جان و دلها بماند که کسی نتواند جلو تاثیر اخلاقی ایشان در تبلیغ اسلام و تشیع را بگیرد. آمده است: علىبنابىطالب(ع) به بازار رفت و ناگهان به مسيحى اى برخورد كه زرهى را مىفروخت. على، زره را شناخت و گفت: «اين، زره من است و ميان من و تو، قاضى مسلمانان، داورى كند». در آن روز، قاضى مسلمانان، شُرَيح بود كه على(ع) او را به قضاوت، منصوب كرده بود. شريح، هنگامى كه امير مؤمنان را ديد، از جايگاه قضاوت برخاست و على را بر جاى خود نشاند و شريح، در برابر او و در كنار مرد مسيحى نشست. امام به او گفت: «هان، اى شريح ! اگر طرف دعواى من مسلمان بود، با او در جايگاه دعوا مى نشستم؛ امّا من از پيامبر خدا شنيدم كه مىفرمود: با آنان (مسيحيان) مصافحه نكنيد و به آنان، ابتدا به سلام نكنيد... و آنان را تحقير كنيد، چنانكه خداوند، آنان را تحقير كرده است. اى شريح! ميان من و او داورى كن». شريح گفت: بفرماييد، اى امير مؤمنان! على گفت: «اين، زره من است كه مدّتى است گم شده است». شريح گفت: اى مسيحى! تو چه مى گويى؟ مسيحى گفت: من امير مؤمنان را تكذيب نمىكنم؛ امّا زره، زره من است. شريح [به على ع] گفت: طبق رأى من، زره از دست او خارج نمىشود. آيا بيّنهاى دارى؟ على گفت: شريح، درست مىگويد. مسيحى گفت: امّا من گواهى مى دهم كه اين، احكامِ پيامبران است كه خليفه مسلمانان، نزد قاضى خود مىآيد و قاضى او، عليه او داورى مىكند. اى امير مؤمنان! سوگند به خدا، اين، زره توست. من در پىِ سپاه، به دنبال تو بودم كه از شترت افتاد و من آن را برداشتم. شهادت مىدهم كه خدايى جز خداى يكتا نيست و محمّد، رسول خداست. على گفت: «حال كه اسلام آوردهاى، زره از آنِ تو باشد» و اسب گران بهايى نيز به او بخشيد.(السنن الكبرى:
ج ۱۰ ص ۲۳۰ ح ۲۰۴۶۵، البدايه والنهايه: ج ۸ ص ۴، كنز العمّال: ج ۷ ص ۲۴ ح ۱۷۷۸۹؛ الغارات: ج ۱ ص۱۲۴ نحوه، بحارالانوار: ج ۱۰۴ ص ۲۹۰ )
7. در مسئله نقد هم میتوان از همین روش استفاده کرد؛ چنانکه حضرت ابراهیم(ع) در نقد رفتار خورشید و ستاره و ماه پرستان از همین شیوه بهره برد و با همراهی با ایشان به نقد رفتار در مقام عمل پرداخت.