kayhan.ir

کد خبر: ۲۲۷۶۹۰
تاریخ انتشار : ۲۳ مهر ۱۴۰۰ - ۱۸:۱۸

سایه نه‌چندان دلچسب افــرا

 

سید ابوالحسن موسوی طباطبایی

 «افرا» مجموعه‌ای تلویزیونی است با داستانک‌های متعدد، کش و قوس‌دار و تعلیق‌های فراوان که در طول نمایش خود پیوسته غم، نومیدی و افسردگی را در خانواده‌های ایرانیِ مخاطب خود تزریق کرد و در پایان بدون هیچ نکته اخلاقی و آموزشی پرونده خود را بست. حتی نام این سریال نیز تداعی‌کننده غم و اضطراب است: افرا درختی بود که در زیر آن پیمان به قتل رسید!
این مجموعه تلویزیونی به بهانه انعکاس مشکلات جنگل‌بانان عزیز، آنچنان خود را درگیر مسائل جنبی کرد که اصل ماجرا به حاشیه رفت و علاوه‌بر آن هیچ راهکاری برای حمایت از شکاربانان و برون‌رفت از معضل شکارهای غیرمجاز مطرح نکرد و دستگاه قضا و سازمان زندان‌ها را در برخورد با این‌گونه مسائل بسیار ضعیف و سست نشان داد.
جمعِ فشل
در این سریال هیچ شخصیت مثبت و قابل اتکایی وجود ندارد؛ مردان، لجوج و زنان منفعل‌اند. حاج محمود مغرور و سرکش، وحید کینه‌توز و انتقام‌جو، عقیل ساده‌لوح و طماع، مسعود عصبی، عاشق شغل خود و بی‌توجه به همسر، سیروس ترسو و بی‌اراده، افراسیاب[وکیل] حرّاف و بی‌عمل(و پرخور!)، مهتاب[خانم دکتر] ناموفق و توسری‌خور در خانه و محل کار، مائده دروغگو و بی‌اعتماد نسبت به خانواده، پروین[همسر حاج محمود] خنثی و بی‌اثر، اعظم[مادر پیمان] ناموفق در هماهنگ کردن همسر و فرزندان
با خود.
مائده از خانواده‌ای ثروتمند بدون اطلاع والدین خود با پسری به نام پیمان از قشر ضعیف جامعه، روابط پنهانی دارد و پسر نیز دیوانه‌وار عاشق اوست و عکس‌های متعددی با او گرفته و در اتاق خود نصب کرده است که البته این تصاویر با شطرنجی کردن در تلویزیون، سانسور می‌شود! مخالفت سرسختانه پدر مائده با پیمان باعث می‌گردد که دختر، روابط خود با وی را پنهان ساخته و به پدر و مادر خویش کرارا دروغ بگوید. او حتی در‌باره پسری که با شلیک گلوله، شیشه اتاقش را شکسته و تلفنی او را تهدید کرده است، حقیقت را بازگو نمی‌کند و به خانواده و پلیس دروغ می‌گوید. اما همین شخصیت در موضعگیری متناقض، هنگامی‌که وکیل از او می‌خواهد در برابر دادگاه همه حقیقت را نگوید، لاف راستی و صداقت می‌زند و دروغگویی را زشت می‌شمرد!
   «افرا» علاوه‌بر اینکه روابط خارج از عرف و شرع مائده و پیمان را، عادی و بهنجار تلقی کرده و آن را عشقی پاک جلوه داده، از یک دختر نافرمان و پنهان‌کار که غالبا حریم خانواده را حفظ نمی‌کرد و پیوسته سعی داشت با شعارهای کلیشه‌ای و به شیوه فیلم‌های هندی پدر خود را نصیحت کند، ناگهان مدیرعامل کارخانه‌ای می‌سازدکه بدون پشتوانه علمی و تجربی اتفاقا مدیری موفق و کارآفرین می‌گردد!
«افرا» صاحبان مشاغل مهمی مانند وکالت و پزشکی را منفعل و بی‌قابلیت نمایش داده است. وکیل که مشخص نیست چرا نام افراسیاب مامانی! دارد، (آیا می‌بایست این تضاد در اسم و فامیل را طنز فیلم حساب کنیم یانه؟) با همه ادعا، هیچ گرهی را باز نمی‌کند و هیچ پیش‌بینی‌های او درست از آب در نمی‌آید و پیوسته مقهور و محکوم حاج محمود است. با این وجود همچنان دعوی مجرب‌ترین وکیل شهر را دارد. شاخصه وی خوردن بادام زمینی و چای است و ترفندش آموزش شهادت کنترل شده و بعضا دروغ به شاهدان در دادگاه.
اما پزشک فیلم [دکتر مهتاب فروزش] که یک جراح متخصص است، پیوسته در معرض خفت‌وخواری است و شخصیتش سرکوب می‌شود. با این حال هیچ عکس‌العملی نشان نمی‌دهد و منفعلانه سکوت می‌کند. وحید در ضمن رفتاری خشن و اهانت‌ آمیز، وی را تهدید به قتل می‌کند تا از شهری که در آن مشغول طبابت است به جای دیگری رود و او بدون آنکه این تهدید را با کسی مطرح سازد، از شهر خارج می‌شود، وی در جلسات پزشکی قانونی در برابر اتهامات عدیده‌ای که متوجه اوست نیز سکوت کرده و از خود دفاع نمی‌کند و در تهران وقتی رئیس‌بیمارستان بر او منّت می‌گذارد که به عنوان پزشک عمومی(و نه متخصص) در اورژانس به کار گرفته شود، این خواری را می‌پذیرد و زیر بار می‌رود.
   راستی سیروس که 20 سال پیش از ترس طلبکار فرار کرده بود، چرا همان زمان این مشکل را با همسر و فرزندان خود مطرح نکرد و با پنهانکاری، از خویش نزد آنان چهره‌ای منفی و منفور ساخت؟ او که با خانواده خود مشکلی نداشت چرا ناگهان همگی را ترک گفت و حتی با نامه یا تماسی آنان را از وضع خود آگاه نکرد؟ او که در شهری دیگر به آشپزی‌اشتغال داشت، چرا نفقه و خرجی نمی‌فرستاد و همسر و فرزندان خود را در انبوهی از مشکلات رها نمود؟ چرا بعد از ۲۰ سال‌گریز، ناگهان در شهر آفتابی شد و دیگر از کسی نترسید و به زندگی معمولی خود بازگشت. او نصف دیه را به چه منظوری از حاج محمود گرفته بود و چه نقشه‌ای داشت که تا آخر مبهم ماند و سرانجام این پول را به شکلی مضحک بابت بدهی خود پرداخت.
وحید[با بازی پژمان بازغی] یک کارگر معمولی است ولی مانند سازمانی اطلاعاتی همه جا مأمور دارد تا کوچک‌ترین تحرکات را به وی گزارش دهند! او دارای چنان قدرتی است که همه را تهدید می‌کند و آنان نیز مطیع و منقاد وی می‌شوند. او در روز روشن و در بازار خودروی یک پزشک را به نیسان می‌بندد و وی را وحشت زده به سوی دره‌ها می‌برد و تهدید به قتل می‌کند. مهران را به دور از همسر و دخترش از شهر اخراج و تبعید می‌کند و اجازه شهادت دادن در دادگاه را به او نمی‌دهد او با آنکه از زبان مهران می‌شنود که مسعود عمدا پیمان را نکشته است، باز هم از کینه‌توزی دست برنداشته و از او می‌خواهد تا قبل از به دار کشیده شدن مسعود در شهر آفتابی نشود. واقعا دلیل این همه کینه‌توزی چه بود و چه درسی به همراه داشت؟ روح سرکش و انتقام‌جوی وحید و پایان مضحک فیلم چه پیامی برای مخاطب داشت؟ 
در شمال کشور صدها کارخانه چای و برنج وجود دارد و تصویری که از حاج محمود فروزش به عنوان مالکی ثروتمند و مغرور نمایش داده شده آنچنانکه بر اریکه قدرت نشسته و یک شهر روی او حساب می‌کنند بسیار خام، غیر منطقی و دور از واقعیت شهرهای شمال کشور است.
   داستانک‌های افرا سرانجام به کجا رسید و چرا ناتمام ماند؟ ماجرای شراکت حوضچه ماهی(عقیل و رسولی) چه شد؟ ماجرای راز سیروس چه بود که به عنوان نقطه ضعفی پیوسته در معرض تهدید همسرش قرار داشت و سرانجام افشا نشد؟ راز حاج محمود فروزش که وحید، تهدید به افشای آن می‌کرد چه بود؟ راز مادر پیمان که در نوار کاست ضبط شده بود چرا سرانجام مطرح نشد؟ چرا بی‌گناهی مسعود و اینکه پیمان را به عمد نزده است تا آخر برای دادگاه روشن نگردید و سرانجام چرا مهران برای شهادت دادن در دادگاه حضور نیافت؟
شهر لاهیجان با طبیعت زیبا و استخر جذاب و کوه سرسبز و اسرارآمیزش در این فیلم بسیار به‌جا به نمایش درآمده بود. اما وجود خلافکاران بین‌المللی در این شهر گردشگری کوچک چه جایگاهی داشت؟ شرخری به نام چارلی! که در همه جا نفوذ دارد و اوامرش با یک پیغام اجرا می‌شود. جمشید، گنده‌لاتی که مانند دوران
کلاه مخملی‌ها، نوچه‌های فراوان دارد و در زندان و بیرونِ زندان همه از او حساب می‌برند و به او باج می‌دهند و نزول‌خواری با باند مافیایی که از وحشت او مردی ۲۰ سال متواری می‌شود و خانواده و شهر خود را ترک می‌کند. راستی همه اینها در شهر لاهیجان واقع شده است؟ بی‌انصافی نیست؟ 
سریال «افرا» از منظرهای مختلف روانشناختی، جامعه‌شناسی، واقعیت‌گرایی و... نقایص فراوان و قابل بحثی دارد که مشخص می‌کند فیلمنامه آن از مشاوره‌ بی‌بهره بوده است. اما جانمایه اصلی داستان یعنی انعکاس سختی‌های شکاربانان و محیط‌بانان به نظر می‌رسد در پیچ و خم کش و قوس دار فیلم به جایی نرسید و مانند بسیاری از موضوعات دیگر لاینحل ماند. 
ای کاش فیلم‌سازان ما واقعگرایانه‌تر به مسایل اجتماعی می‌پرداختند و فرهنگ غنی و پرنشاط ایرانی اسلامی را در زمینه کرامت خانواده، این هسته مرکزی جامعه، در برابر دیدگان مخاطبان قرار می‌دادند.