تبیین کارنامه جریان روشنفکری ایران در بیانات رهبر معظم انقلاب؛
در خدمت و خیانت روشنفکران وطنی
نوشتار حاضر میکوشد عملکرد جریان روشنفکری در ایران و ابعاد مثبت و منفی رسالت آنان را از منظر اندیشهی رهبر معظم انقلاب تبیین و تحلیل نماید. بر همین اساس، علل بروز معضلات روشنفکری نیز از منظر ایشان در این مجال بررسی شده است.یادداشت حاضر از پایگاه تحلیلی برهان انتخاب شده است.
فاطمه محمدی*
***
یکی از جریانات مهم تحولات سیاسی و اجتماعی معاصر ایران، جریان روشنفکری است که از زمان نضجگیری تا کنون، همواره با فراز و فرودهای متعددی مواجه بوده و در عین حال چالشها و معضلاتی را نیز به همراه داشته است. در خصوص جریان روشنفکری ایران، طیفی از دیدگاههای متضاد و گاه متعارض وجود دارد که در یک سر این طیف دیدگاههای ایده آلیستی و مثبتاندیش و در نقطهی مقابل آن، رویکردهای سلبی و منفینگر وجود دارد. یکی آن را سراسر خیر و نیکی و دیگری یکسره شر و مفسده میداند. در این میان، دیدگاههایی هم هستند که با نگرش چندوجهی، به مجموعهی ابعاد و وجوه آن مینگرند و مجموعهی دستاوردها و پیامدهای آن را در کنار هم ارزیابی و تحلیل میکنند. در این میان، تبیین دیدگاه آیتالله خامنهای، به عنوان رهبر جامعهی اسلامی، ضروری به نظر میرسد.
ایشان در خصوص نحوه و میزان آشنایی با مقولهی روشنفکری میفرمایند: «همهی جوانیاش را در فضاى روشنفکری زمان خود گذرانده و با خیلى از چهرههاى معروف روشنفکری ایران یا از نزدیک آشنا بوده یا با آثارشان آشنا بوده و درست آنها را مىشناسند.»[1] بر همین اساس و به پشتوانهی سالها آشنایی و مواجههی نزدیک با افراد و جریانات روشنفکری، در مناسبتهای مختلف بیاناتی داشتهاند که این نوشتار کوشیده تا شمهای از آنها را تبیین نماید.
چیستی مفهوم روشنفکری
لفظ و مفهوم روشنفکری، برگرفته از «واژهی Intellect به معنای نیروی عقلی و هر نوع کنش عقلانی و اندیشمندانه است.»[2] در لغتنامهی دهخدا نیز معادل «کسی که دارای اندیشهی روشن است»[3] آمده است. اما تعبیر رهبر انقلاب فراتر از این معانی است.
«مقولهی روشنفکری اساساً ضدارتجاع است. روشنفکری مقولهای است که رو به جلو دارد و به آینده نگاه میکند. روشنفکری عبارت است از آن حرکتی، کار و وضعی که با فعالیت فکر سروکار دارد و روشنفکر کسی است که بیشتر با مغزش کار میکند تا بازویش. کسی است که چیزهایی را میبیند که مردم نمیبینند... مشرف بر مسائل است. جهتگیریها را میبیند، دشمنیها را میشناسد. او وظیفه دارد که زودتر از هر کس دیگر فریاد بزند، خروش برآورد و مردم را بسیج کند.»[4]
تاریخچه و کارنامهی جریان روشنفکری در ایران
به تعبیر رهبر انقلاب، بدون اطلاع از فرآیند نضجگیری جریان روشنفکری در ایران و عدم آشنایی با پیشگامان این جریان، نمیتوان به درک صحیحی از این جریان دست یافت. ایشان حرکت جریان روشنفکری ایران را تحت تأثیر تحولات دنیای غرب میدانند، زیرا این جریان در بادی امر، با کپیبرداری از الگوهای غربی، خود را در ایران بازتولید نمود. لذا بدون توجه به مختصات و ویژگیهای بومی ایران، ایدهها و مدلهای غربی را بدون توجه به ابعاد مثبت و منفی آنها، در ایران ترویج نمود. بر همین اساس است که ایشان ظهور و بروز این جریان در ایران را «بیمار و معیوب»[5] میدانند.
بعد از انقلاب اسلامی، دو گرایش عمده در جریان روشنفکری قابل ملاحظه است؛ اول، جریانهای سکولار اعم از چپ و غربگرای بازمانده از دوران پهلوی و دوم، جریان روشنفکر دینی که طالب حفظ ارزشها و سنن ملی و دینی است. رهبر انقلاب در خصوص جریان دوم میفرماید: «اینها برای اولین بار در کشور مثل یک ایرانی فکر کردند و مثل یک مسلمان حرف زدند.»
«کسانی که جزء اولین روشنفکران تاریخ ما هستند آدمهایی ناسالماند. کسانی مثل میرزا ملکمخان ارمنی، میرزا فتحعلی آخوندزاده، حاج سیاح محلاتی که اولین نشانهها و پیامهای روشنفکری قرن نوزدهمی اروپا را وارد ایران کردند، به شدت نامطمئن بودند.»[6]
زیرا ملکم، که یکی از سردمداران روشنفکری در ایران بود، به جای روشنگری در مقابل استبداد قجری و استعمار انگلیسی، دلال امتیازهای ننگین رویتر و رژی میشود. میرزا فتحعلی آخوندزاده نیز به همین سیاق در مقابل رسالت روشنگری روشنفکر، خود را به غفلت زده و به جای خدمت به مردم، تیشه به ریشهی اعتقادات و باورهای مردم میزند.
رهبر انقلاب سطوح بعدی جریان روشنفکری ایران را نیز نامطمئن و غیرقابل اعتماد میدانند، زیرا «اینان بیشتر شاهزادهها، اشراف و اعیانزادهها بودند. به طور کلی در دورهی قاجار، یک روشنفکر وطنیِ میهنیِ بیغرضِ دلسوزِ علاقهمند، در بین مجموعهی روشنفکران ایران کمتر دیده شد.»[7]
با مروری بر اندیشه و آثار غالب روشنفکران دورهی رضاخانی، این نکته قابل ملاحظه است که اکثر استادان و متفکران این دوره، با فرهنگ و اندیشهی دینی بیگانه بودند و اندیشه و قلمشان را در خدمت توجیه اقدامات دستگاه استبداد پهلوی قرار داده بودند که این خود نقض غرض بود. از این بابت که همان گونه که در ابتدای این نوشتار اشاره شد، رسالت و مسئولیت روشنفکری ضدیت با ارتجاع، استبداد و استعمار است؛ در حالی که این افراد با تغافل نسبت به این امر، عملاً به خدمت استبداد و استعمار درآمده بودند و با توجیه اقدامات آنها، مجوز و محمل اقدامات آنها را فراهم میکردند.
«دفاع اینها از رضاخان، هیچ وجهی نداشت چون نه باسواد بود، نه فرهنگی بود، نه ملی بود و همه میدانستند که او مجری سیاستهای انگلیسیهاست. خودِ روشنفکران میدیدند که انگلیسیها رضاخان را به قدرت رساندند و او را تقویت کردند ... در چنین شرایطی، روشنفکران، ایدئولوگهای حکومت کودتایی رضاخانی شدند. هر کاری که او خواست بکند، اینها ایدئولوژی و زیربنای فکریاش را فراهم مینمودند و برایش مجوز درست میکردند.»[8]
دورهی بعد از رضاخان، خصوصاً دوران بعد از کودتای 28 مرداد، جریان روشنفکری ایران دچار سکوت و سکون شد. برخی به حزب توده پیوستند و سخنگوی شوروی در ایران شدند. برخی دیگر نیز به خدمت رژیم پهلوی دوم درآمدند. کودتای 28 مرداد باعث تخفیف و تضعیف انگیزههای روشنفکری برای مقابله با دستگاه پهلوی شد. به عبارت دیگر، این شرایط سبب شد تا سکوت فراگیری در فضای روشنفکری ایران حاکم شود. نهایتاً اینکه «بسیاری از کسانی که در دههی بیست مورد غضب دستگاه پهلوی قرار گرفته بودند، در دههی سی به همکاران مطیع رژیم تبدیل شدند.»[9]
آنچه موجب طرح انتقاداتی به جریان روشنفکری در این دوره میگردد این است که انتظار از این جریان این بود که روشنفکران به نفع مردم و علیه استبداد داخلی و استعمار خارجی روشنگری کنند، اعلام موضع نمایند، حرف بزنند و بنویسند. اما نه تنها چنین نشد، بلکه با سکوت خود، مهر تأییدی بر جنایات پهلوی و بیگانگان زدند.
یکی از نقاط عطف و تأثیرگذار نهضت اسلامی مردم ایران، قیام 15 خرداد 42 است. پس از کشتار، تعداد کثیری از طبقات و اقشار مختلف مردم اعم از روحانی، دانشجو، کارگر، کاسب و... دستگیر و زندانی شدند، اما دریغ از کوچکترین تحرک و اعتراضی از قشر به اصطلاح روشنفکر. همهی آنها با اندک غیظ و تشری از سوی رژیم، با توسل به توبهنامهها، به کنج عافیت خزیدند. جلال آلاحمد در کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکران»، تعبیر جالبی دارد: «روشنفکران ایرانی دست خود را با خون 15 خرداد شستند.» این در حالی بود که اینها کسانی بودند که داعیهی رهبری مردم را داشتند و به عقیدهی آنها، در هر قضیهی اجتماعی، مردم میبایست نظر آنها را بپذیرند. عدم پیوند قشر به اصطلاح روشنفکر با متن مردم، باعث بریده شدن مردم از آنها شد.
اما جریان سکولار برای بازگشت به دورهی قبل و نیز بازتولید خود، دست به تلاشهای جدی و جدیدی زد که البته این نقض غرضی مضاعف بود؛ زیرا ضدیت با ارتجاع، استبداد و استعمار از خصوصیات ذاتی روشنفکری اصیل است، در حالی که تلاش این افراد برای بازگشت به گذشته، علاوه بر اینکه عدول از آرمانهایش است، بازگشت و ارتجاع به گذشتهی تاریکش نیز هست. در حالی که توقع این است که تلاش برای پیشروی، پویایی و پایایی و شکوفایی باید در ذات روشنفکر باشد.
در آغاز این نوشتار، اشاره شده که رهبر انقلاب ظهور و بروز این جریان را توأم با بیماری و نقصان دانستند. علت کاربرد چنین تعبیری از جانب ایشان، ریشه در ویژگیهای عمدهی این جریان دارد که رهبر انقلاب آنها را به نقل از جلال آلاحمد این گونه دستهبندی و نقل کردهاند: «اولین شاخصهی روشنفکری بیمار، مخالفت با مذهب و دین است؛ یعنی روشنفکری از نظر این طیف بیمار، کسی است که لزوماً باید با دین مخالف باشد... دومین شاخصهی روشنفکری بیمار، علاقهمندی به سنن غربی و اروپایی است و سومین شاخصه هم درسخواندگی است.»[11] ایشان چنین برداشتی از روشنفکری را ناشی از روحیهی ضعف و خفت روشنفکران وطنی در مقابل فرهنگ جدید غرب میدانند.
البته این ضدیت با مذهب در غرب در دورهی قرون وسطا، امری طبیعی بود. در دورهای که مذهبش نابودکنندهی مخترع، عالم و کتاب و دانش بود، کنار زدن چنین مذهبی بدیهی بود؛ اما روشنفکر مقلد ایرانی با الگوبرداری چشموگوشبسته از روشنفکران غربی، در مقابل اسلام که خود حاوی منطقیترین اندیشهها و معارف و دارای محکمترین براهین و اخلاقیات است، ایستاد و صفآرایی نمود.
اسلامی که در همان زمان در ایران همان کاری را میکرد که روشنفکران غربی در پی انجامش بودند. جریان بیمار روشنفکری ایران در اثر بیماری و نقصان آن قدر نحیف بود که از درک برخی حرکتهای روشنگرانهی روشنفکران غربی نیز عاجز بود. «در برههای از دوران استعمار، روشنفکران غربی با مردم مناطق استعمارزده علیه غرب همصدا شدند. مثلاً ژان پل سارتر فرانسوی علیه استعمار فرانسه، از مردم کوبا و فیدل کاسترو و چهگوارا دفاع میکرد و کتاب مینوشت. در این دوره، روشنفکر غربی با دولت و نظام حاکم بر خودش به نفع ملل ضعیف مبارزه میکرد؛ کاری که در ایران توسط میرزای شیرازی، میرزای آشتیانی و سید عبدالحسین لاری انجام میشد. اینها با نفوذ استعمار مبارزه میکردند. اما ملکمخان و امثال وی، مشغول دلالی قراردادهای استعماری در ایران بودند.»[12]
در اندیشهی رهبر انقلاب، روشنفکر حقیقی، ضدیت با مذهب جایی ندارد، زیرا در عین روشنفکر بودن، میتوان دیندار نیز بود. بزرگانی همچون شهید مطهری از جمله مصادیق آن هستند؛ اما در اندیشهی روشنفکری بیمار و انحرافی، عدم تعهد به مذهب از جمله قیود و شروط حتمی روشنفکری است. نتیجهی چنین اندیشه و رویکردی، این خواهد بود که «علامه طباطبایی، بزرگترین فیلسوف ما، که هانری کُربَن از فلاسفه و شخصیتهای برجستهی فرانسه به اینجا میآیند و چند سالی در ایران میماند تا از او استفاده کند، روشنفکر نیست؛ اما کسی که به مبادی مذهب و مبانی سنت ایرانی اعتقادی ندارد و چند صباحی را هم در اروپا یا آمریکا گذرانده روشنفکر است.»[13]
رهبر انقلاب خود را بینیاز و بیزار از ورود به بحث امکان یا امتناع روشنفکری دینی میدانند، زیرا معتقدند که «نگاه مبتکرانه به مسائل دینی و فکری اسلامی همان نگاه روشنفکری است و معنایش بدعتگذاری نیست، زیرا انسان همان مبانی و مبادی را با ابعاد جدید و به مدد و برکت گذشت زمان میشناسد و بیان میکند.»[14]
علل بروز بیماری در روشن فکری ایران
با واکاوی و تعمق در بیانات رهبر انقلاب، میتوان علل و عوامل اصلی بروز بیماری در روشنفکری ایران را نشان داد.
1.ماهیت و مبنای آبشخور اصلی جریان روشنفکری: «ماهیت الحادی و اومانیستی تفکر غربی ذاتاً انحرافی و توجیهگر نظام سلطه بوده و در تعارض با نظام توحیدی است.»[15]
2. نقش محوری استعمارگران: استراتژیستهای غربی با درک جایگاه و موقعیت حیاتی ایران از یک سو و نیز ظرفیت فرهنگی و تمدنی ایران از سوی دیگر، تلاش کردند از طریق تهاجم فرهنگی و به دو شیوهی اشاعهی فساد و فحشا و نیز «پرورش روشنفکران وابسته به غرب و بیگانه، با اصول و سنن ایرانی و اسلامی، شعلهی وجدان دینی مردم را خاموش کنند و پایههای استعمار خود را تقویت کنند.»[16]
3.ضعف و ناتوانی برخی روشنفکران وطنی: «برخی روشنفکران و نخبگان علمی و سیاسی با وجود قوت و برتری ظاهری اندیشه و موقعیت اجتماعی، دچار ضعف درونی بودند. به همین دلیل، به راحتی با زر و زور و تزویر، اندیشه و قلم آنها در خدمت بیگانگان قرار میگرفت.»[17]
نتیجهی این ضعف و ناتوانی، تقلید کورکورانه از غرب بود، زیرا «آنها بدون توجه به ابعاد منفی روشنفکری غربی برای ایران و نیز به جای اخذ نقاط مثبت، برخی امور و ابعاد نازل و منفی آن را اخذ و وارد کردند.»[18]
رهبر انقلاب از بزرگترین تبعات و پیامدهای روشنفکری بیمار برای ایران را کمک به انحطاط و زوال فرهنگی، اقتصادی و سیاسی میدانند که گناهی بزرگ بود که نسل اول جریان روشنفکری ایران مرتکب شد. آنها با ترویج تفکر و فرهنگ غربی تلاش کردند تا ایرانی را با تاریخ، فرهنگ، ارزشها و اعتقاداتش بیگانه کنند، او را از این امور تهی و با فرهنگ غرب انباشته سازند.
آنچه در انتها باید به آن اشاره کرد این است که با وجود انتقادات و ایرادات اساسی که بر مبنا و روند نضجگیری جریان روشنفکری وارد است، رهبر انقلاب این پدیده را واجد برخی ابعاد و نکات مثبت نیز میدانند که در صورت لحاظ نمودن ابعاد و نکات مثبت و مقبول آن همچون «داشتن بصیرت و هوشمندی»،[19] «نگاه عقلانی»[20] خردورزانه و «آیندهنگرانه»[21] و «منطبق بر اصول اسلامی و دینی» میتواند در خدمت پیشرفت و تعالی جامعه، مفید واقع شود. ایشان بر لزوم تقویت و تحکیم جریان روشنفکری با رویکردی که اشاره شد برای «مقابله با هجمههای دشمنان و نیز پاسخ به نیازهای رو به رشد و تزاید»[22] تأکید دارند.
* کارشناس ارشد اندیشهی سیاسی
پی نوشت ها:
[1]. بیانات در جمع دانشجویان دانشگاه تهران، 22 اردیبهشت 1377.
[2]. آشوری، داریوش (1378)، دانشنامهی سیاسی (فرهنگ اصطلاحات و مکتبهای سیاسی)، انتشارات مروارید، تهران، چاپ پنجم، ص 178.
[3]. دهخدا، علی اکبر (1346)، لغتنامهی دهخدا، زیر نظر دکتر محمد معین، دانشکدهی ادبیات دانشگاه تهران، شرکت چاپ 128، تهران، ج 26، ص 171.
[4]- [14]. بیانات در جمع دانشجویان دانشگاه تهران، 22 اردیبهشت 1377.
[15]. بیانات در دیدار دانشآموزان، دانشجویان، معلمان و پرستاران، به مناسبت روز 13 آبان، 13 آبان 1371.
[16]. بیانات در جمع طلاب حوزههاى علمیه و دانشجویان دانشگاهها، به مناسبت روز وحدت حوزه و دانشگاه، 28 آذر 1369.
[17]. بیانات در دیدار اساتید و دانشجویان دانشگاه امام صادق (علیه السلام)، 29 دی 1384.
[18]. بیانات در دیدار وزیر و مسئولان «وزارت ارشاد» و اعضاى شوراهاى فرهنگ عمومى کشور، 19 تیر 1374.
[19]. بیانات به مناسبت روز مبارزه با استکبار جهانی، 9 آبان 1375.
[20]. بیانات در جمع روحانیون استان «کهگیلویه و بویراحمد» در آستانهی ماه محرم، 17 خرداد 1373.
[21]. بیانات در جمع دانشجویان دانشگاه تهران، 22 اردیبهشت 1377.
[22]. بیانات در دیدار اعضای کنگرهی حکمت مطهر، 18 اسفند 1382.