kayhan.ir

کد خبر: ۲۱۶۶۰۷
تاریخ انتشار : ۱۸ ارديبهشت ۱۴۰۰ - ۲۱:۲۵

چین و پایان جهان تک‌قطبی(نگاه)



 «هنری کیسینجر» دیپلمات و وزیر خارجه اسبق آمریکا هفته گذشته در مصاحبه با «ماتیاس دافنر»، مدیرعامل «اکسل‌اشپرینگر» (شرکت انتشاراتی آلمانی) هشدار داده بود که چین قدرت بزرگی است که قابل حذف شدن یا نادیده گرفتن نیست و تنها راه برای آمریکا همزیستی با این قدرت در عین مهار آن است. کیسینجر همچنین اضافه کرده است: «ترکیبی از قدرت اقتصادی، نظامی و فناوری این دو ابرقدرت، خطرات بیشتری نسبت به جنگ سرد با اتحاد جماهیر شوروی را به همراه دارد. اختلافات با چین، بزرگ‌ترین مشکل برای آمریکا و بزرگ‌ترین مشکل برای جهان است. زیرا اگر نتوانیم این مشکلات را حل کنیم، آنگاه خطر این است که همه جهان درگیر جنگ سردی خواهند شد که بین آمریکا و چین شکل خواهد گرفت.»
از سال ۱۹۴۵ و پایان جنگ جهانی دوم که ۶ سال به طول انجامید، همواره مباحثی همچون بلوک‌های قدرت و «هژمون» مطرح بوده است. «هژمون» هنگامی ‌شکل می‌گیرد که یک کشور در تمامی مقوله‌های قدرت اعم از سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی در سطحی بسیار متفاوت‌تر از دیگر قدرت‌ها قرار گیرد. بررسی سیاست خارجی آمریکا مبین این مسئله است که پس از جنگ سرد واشنگتن همواره نسبت به رشد هژمونی منطقه‌ای رقبا در نقاط مختلف جهان حساس بوده و در این بین رشد چین در حوزه اقتصادی و تسری آن به حوزه نظامی از این واکنش‌ها مستثنی نبوده است.
توسعه و قدرت‌یابی چین و آغاز فرایند ارتقای قدرت اقتصادی این کشور به موقعیت‌یابی و نفوذ سیاسی در نظام بین‌الملل از مهم‌ترین پدیده‌های بعد از جنگ سرد محسوب می‌شود. خیزش چین به‌عنوان قـدرتی بـزرگ در منطقـه و جهـان، قـدرت هژمـون ایالات متحده آمریکا را به چـالش کشـیده اسـت. چین توانسته است در فضای بعد از جنگ سرد و در جهان تک‌قطبی آنچنان رشد کند که به‌عنوان نماینده قدرت‌های نوظهور در مقابل آمریکا به‌عنوان نماد قدرت‌های سنتی در قالب نمایندگی از دو جریان رقیب و متعارض جهانی در قرن بیست‌ویکم محسوب شود تا جایی‌که نحوه روابط و تعاملات چین برای آمریکا بسیار پُراهمیت جلوه نموده و این‌گونه است که کیسینجر از امکان تبدیل آن به بزرگ‌ترین مشکل برای جهان یاد می‌کند و ظهور چین را بسیار متفاوت از شوروی سابق به‌عنوان یکی از بلوک‌های قدرت جهان دوقطبی ارزیابی می‌کند.
چین و آمریکا سیستم سیاسی و فرهنگی و ‌ترکیب نژادی متفاوت دارند. آنها در مراحل مختلفی از توسعه هستند و 6000 مایل از یکدیگر فاصله دارند. یکی در قله سلسله مراتب بین‌المللی است و دیگری به سرعت به سمت آن در حال صعود است. بر مبنای بسیاری از پیش‌بینی‌ها با لحاظ رشد و توسعه اقتصادی، چین به‌زودی از حیث نرخ تولید ناخالص داخلی از آمریکا عبور خواهد کرد. این مسئله تنها یک رخداد اقتصادی نخواهد بود و بر مباحث ژئوپلیتیکی و جایگاه آمریکا و ماهیت نظام بین‌الملل هم موثر خواهد بود.
 آنچه کیسینجر بیان داشته است در ادامه پیش‌بینی‌های زیادی است که معتقدند این دو کشور و به تعبیر کیسینجر «این دو اَبَرقدرت» در مسیر ‌تراژیک جنگ گام برمی‌دارند. خارج بودن از مدار ائتلاف با آمریکا، مخالفت با نظم آمریکایی دوره پساجنگ سرد و عزم قرار گرفتن در مرتبه اول دنیا از جمله مسائلی است که چین را داعیه‌دار و واجد شرایط چالشگری با آمریکا و بر هم زدن هژمونی قدرت این کشور نموده است.
از سوی دیگر رواج مفاهیمی ‌همچون «جهان چندقطبی»، «انتقال قدرت از اقیانوس اطلس به اقیانوس آرام»، «عصر آسیایی نظام بین‌الملل»، «جهان پساآمریکایی»، «جهان پساغربی» در ادبیات سیاسی جهان نشان از تغییراتی در ادبیات و فضای حاکم بر روابط بین‌الملل دارد، و نشانه‌ای از حاکم شدن فضای تغییر در بلوک‌های قدرت و نظم بین‌الملل محسوب می‌شود.
علاوه بر این مدت‌هاست که موضوعات امنیت‌محور و تنش‌زای فراوانی در روابط چین و آمریکا مشاهده می‌شود که فضای روابط دو طرف را پر از چالش نموده است. موضوعاتی نظیر اختلافات ایدئولوژیک، موضوع تایوان، موازنه‌جویی چین در مقابل قدرت نظامی آمریکا در منطقه، مسئله انرژی، گسترش سیطره چین بر آسیا خصوصاً منطقه آسیاپاسیفیک، گسترش روابط چین در حوزه اقتصادی حتی با متحدین آمریکا، افزایش نفوذ منطقه‌ای با استفاده از ظرفیت سازمان همکاری‌های شانگهای، سپری کردن مرحله مدرنیزاسیون نظامی، ایجاد نهاد‌های مالی و سیاسی همچون شانگهای و بانک سرمایه‌گذاری زیرساخت آسیا، پیمان پولی با روسیه و شکست آمریکا در جنگ تجاری، تبدیل شدن چین به قدرت بزرگ اقتصادی، و گسترش دامنه اثر آن در حوزه‌های ژئوپلیتیک، از جمله رخدادهایی است که هژمونی آمریکا به‌عنوان تنها قطب قدرت جهانی را با چالش و خطر جدی مواجه نموده است. تنش‌هایی که در دوره بایدن هم رخ نموده و کیسینجر به آن‌ اشاره می‌کند و معتقد است: «تنش‌های آمریکا و چین می‌تواند کل جهان را تهدید کرده و درگیر کند و این خطر وجود دارد که این تنش‌ها منجر به درگیری مثل آرماگدون بین دو غول بزرگ نظامی و فناوری شود.»
در مجموع امروز نظمی‌ جدید و متفاوت از دوره پساجنگ جهانی و جنگ سرد بر جهان حاکم است که در آن قدرت هژمونیک آمریکا و جهان تک‌قطبی بعد از فروپاشی شوروی رنگ باخته است. بنابراین در عصر کنونی شاهد نظمی ‌نه تک‌قطبی یا دوقطبی، بلکه جهانی چندقطبی هستیم که قدرت‌های نوظهوری همچون چین در این میدان بسیار نقش پررنگی دارند. کشوری که «همکاری با قدرت‌های جهانی»، «ایجاد ثبات در منطقه» و «حمایت از اقتصاد ملی» را سه محور اصلی حرکت خود در راه تبدیل شدن به قدرت جهانی قرار داده است و در تلاش است تا با شناسایی دقیق فرصت‌های امنیتی ناشی از روند جهانی شدن، آسیب‌های خود را به دقت مدنظر قرار داده و شرایطی را فراهم آورد تا هماهنگ با جنگ اطلاعاتی و امنیتی به سرعت در مقابل بحران‌های ملی و فراملی از خود واکنش مناسب نشان دهد تا ضمن رشد اقتصادی مورد نظر دولتمردان این کشور، خود را برای تبدیل شدن به اَبَرقدرت جهان، مهیا کند.
قدرت‌های نوظهور خصوصاً چین آنچنان قدرت‌نمایی کرده‌اند و هژمونی آمریکا را متزلزل نموده‌اند که بایدن در اظهاراتش در مراسم تحلیف هم به نوعی به آن اعتراف می‌کند، و به افول قدرت آمریکا در دولت ‌ترامپ انتقاد و به این روند نزولی قدرت اعتراف می‌کند. نشریه «فارن افرز» چند ماه پیش در تحلیلی از قدرت آمریکا نوشت: «تمامی عواملی که روزی باعث قدرت جهانی آمریکا شده بودند، امروز در حال دگرگونی است و به سویی می‌رود که به هژمونی آمریکا پایان دهد.» در بخشی از این گزارش آمده بود: «فروپاشی اَبَرقدرتی آمریکا سخت است اما با تحولات جهانی استحکام گذشته خود را از دست داده است.»
چین تقریبا به قدرتی جهانی تبدیل شده است هر چند در برخی موارد هنوز امکان پیشرفت دارد اما توانسته است با مهارت دیپلماتیک و هوشیاری اقتصادی و با پر کردن خلأ شوروی به رقیب اَبَرقدرتی آمریکا در جهان بدل شود. چیزی که کیسینجر هم به آن‌ اشاره می‌کند و می‌گوید: «چین قدرت بزرگی است که قابل حذف شدن یا نادیده گرفتن نیست و تنها راه برای آمریکا همزیستی با این قدرت در عین مهار آن است.»
معین ضابطی