خدایا، لحظهای مرا به خودم وامگذار(حکایت خوبان)
«ام سلمه» میگوید: یک شب در دل شب بیدار شدم، دیدم پیغمبر در بستر نیست، یک وقت متوجه شدم در گوشه اتاق مشغول عبادت است. به سخنانش گوش کردم، دیدم میگوید: «الهی لانشمت بیعدوی، و لاتردنی الی کل سوء استنقذتنی منه... و لا تکلنی الی نفسی طرفه عین ابداً»
«خدایا مرا به بدیهایی که از آنها رهانیدهای، برنگردان، خدایا مرا دشمن شاد مفرما... خدایا مرا یک لحظه، یک چشم به هم زدن به خودم وامگذار» (یعنی عنایت و لطف خودت را از من مگیر)
به اینجا که رسید «ام سلمه» بیاختیار شروع کرد هقهق گریه کردن و فریاد زدن. دعای نماز پیامبر(ص) که تمام شد فرمود: امسلمه چرا گریه میکنی؟ عرض میکند: یا رسولالله! وقتی که شما این سخن را میگویید که خدایا مرا یک چشم به هم زدن به خود وامگذار، پس وای به حال ما. فرمود: البته همین است. برادرم یونس(ع) خدا یک لحظه او را به حال خود واگذاشت و آمد به سرش آنچه آمد.(1)
___________
1- بحارالانوار، ج 16، ص 217