ده گفتار از رهبرمعظم انقلاب در تحلیل مبارزات سیاسی امامان معصوم(ع)-52:
شناخت اشتباه برخی شیعیان از شعار اصلی اهل بیت(ع)
یکى دیگر از این مردْرندها، هارونالرشید است که به موسىبن جعفر(ع) گفت چطور است فدک را به شما برگردانم؟ می خواست فدک را برگرداند و به خیال خود، شعار فرزندان على(علیهالسّلام) را از آن ها بگیرد؛ بگوید شما حرفتان چیست؟ فدک را هم که دادم. حالا ببینید امام چه جوابی می دهد.
روایت را من از «مناقب» ابن شهر آشوب1 نقل میکنم: «إنّ هارونالرشید کان یقول لموسى بن جعفر خذ فدکاً حتّى أردّها إلیک فیأبى» _ معلوم می شود یک بار هم نبوده، چند بار مکرّر به موسىبن جعفر گفته بود2 _ آقا ما می خواهیم این فدک را به شما بدهیم. مکرّر هارون می گفت: «اجازه بدهید فدک را به شما بدهم و رد کنم.» امّا حضرت اِبا میکردند و میگفتند: «نه، فدک را نمی خواهم.» او مدام اصرار می کرد، امّا حضرت اِبا می کردند. «حتّى ألحّ علیه»؛ تا اینکه یک وقتى هارون اصرار و الحاح کرد که خواهش می کنم اجازه بدهید من این فدک را به شما بدهم. «فقال(علیهالسّلام):
لا آخذها إلّا بحدودها.»؛ فرمود: «حاضرم فدک را بگیرم، امّا فدک را کامل می گیرم؛ با همان مرزهاى واقعىاش فدک را از تو میگیرم.» «قال: و ما حدودها؟»؛ «مرز فدک کجاست؟» خب، فدک یک باغستانى است و روشن است دیگر؛ مرزى ندارد. «قال: إن حدّدتها لم تردّها.»؛ فرمود: «اگر مرزهاى فدک و حدود فدک را بگویم، از پس دادن فدک منصرف می شوى و نخواهى داد.» «قال: بحقّ جدّک إلّا فعلت.»؛ هارون گفت: «به جان جدّت می دهم.» «قال: أمّا الحدّ الأوّل فعدن»؛ فرمود: «مرز اوّل فدک، کشور عدن است»؛ منتهیالیه جنوبی جزیرةالعرب. «فتغیّر وجه الرّشید»؛ رنگ هارون تغییر کرد. «و قال: إیهاً!»؛ گفت: «چه می گویی؟ فدک تا آنجاهاست؟» «قال: و الحدّ الثّانى سمرقند.»؛ فرمود: «حدّ دوّم فدک، سمرقند است»؛ منتهیالیه مشرق کشور اسلامى، انتهاى خراسان؛ آنجایی که امروز دست روس ها است.3 «فاربدّ وجهه»؛ صورت هارون کبود شد. «و الحدّ الثّالث إفریقیّة»؛ فرمود: «مرز سوّم، تونس است»؛ یعنى منتهیالیه غربى کشور اسلامىِ آن روز. «فاسودّ وجهه»؛ صورت هارون سیاه شد. «و قال: هیه»؛ بیاختیار گفت: «اى واى!»؛ «قال: و الرّابع سیف البحر ممّا یلى الجزر و إرمینیة.»؛ فرمود: «حدّ چهارم، کنارههاى دریاست؛ در آنجایی که ارمینیّه و جزایر قرار دارد»؛ کنار دریاى مدیترانه، منتهیالیه شمالى کشور اسلامى آن روز. وقتى این را فرمود، «قال: الرّشید فلم یبق لنا شیء»؛ هارون گفت: «براى ما چیزى نماند!» «فتحوّلْ إلى مجلسى.»؛ «پس بیا جاى من بنشین!» «قال موسى: قد أعلمتک إنّنی إن حدّدتها لم تردّها.»؛ موسىبن جعفر(علیهالسّلام) فرمود: «گفتم که اگر معیّن کنم فدک چیست، تو آن را برنخواهى گرداند.» یعنى چه؟ یعنى شعار تشیّع یک روزى فدک بود احمق! امروز شعار تشیّع، حکومت است. حکومت مال ماست و تو آن را گرفتهاى. این را هارون فهمید. آنچه را که امروز شیعه موسىبن جعفر(علیهالسّلام) بعد از 1300 سال نمی فهمد و به زور باید به او فهماند، هارون آن روز می فهمید. «فعند ذلک عزم على قتله»؛ تصمیم قتل موسىبن جعفر(علیهالسّلام) از همین مجلس گرفته شد. هارون، موسىبن جعفر(علیهالسّلام) را به زندان انداخت و به حبس ابد محکوم کرد و حتّی اکتفا نکرد و طاقت نیاورد که او تا آخر عمر در حبس باشد.
وضع شیعیان موسىبن جعفر(علیهالسّلام) آنچنان است که هارون را بترساند و بیمناک کند. باور نمی کنید؟ وقتیکه پیکر مطهّر موسىبن جعفر(علیهالسّلام) را از زندان بیرون آوردند، اوّل با چهار تا حمّال بر روی تختهپارهای حمل می کردند، آخرش به کجا رسید؟ این ها را که خیلی شنفتهاید. جمعیّت زیاد، کفن قیمتى، حضور مردمى، تشییع جنازه؛ کجا؟ زیر گوش هارون، در بغداد! آیا از زبان اهل ذکر مصیبت نشنیدهاید که عدّهاى از دوستان موسىبن جعفر(علیهالسّلام) آمدند پیش سندىبن شاهک _ همان زندانبان معروف _ که بگذار ما اماممان را ببینیم؟4 این ها کجا بودند؟ ساکن بغداد بودند. شیعه در بغداد نفوذ پیدا کرده بود، بهخاطر چندین سال کوشش و تلاش امام صادق(علیهالسّلام) و بعد امام موسىبن جعفر(علیهالسّلام). خبر ندارى که یکى از بزرگان دانش در تشیّع، نوه سندىبن شاهک است؟ از رجال علم شیعه، یکى «کشاجم»5 است؛ نوه سندىبن شاهک! زن سندىبن شاهک هم شیعه موسىبن جعفر(علیهالسّلام) است _ یا بود، یا شد _ و فرزندانى تربیت کرده است و حفیدش یعنی فرزندزاده سندیبن شاهک، کشاجم است، از بزرگان علم. شیعه در بغداد گسترش و نفوذ پیدا کرده بود. همین زمینه بود که بعدها مأمون را ناچار کرد که علىّبن موسىالرّضا(علیهالسّلام) را از مدینه فرا خوانَد و در خراسان کنار دستش نگاه دارد و براى اینکه حیثیّت او را از نظر شیعه پایین بیاورد، بهصورت ظاهر خلافت و بعد ولایتعهدى را به او بدهد؛ و نشاط تشیّع بیشتر شد و شد تا زمان امام جواد و امام هادى و امام عسکرى(علیهمالسّلام)؛ که در دوران این سه امام آخر، شیعه از لحاظ تشکیلاتى، در نهایت قدرت و استقامت بود؛ و براى همین است که امام جواد(علیهالسّلام) را در 25 سالگـــــى می کشند؛ مجالش نمی دهند که مثل امام صادق(علیهالسّلام) به 65 سالگى برسد. پسرش امام هادى(علیهالسّلام) را نیز در 42سالگى و نوهاش امام عسکرى(علیهالسّلام) را هم در 28سالگى می کشند. در طول این مدّت 28 سال یا 42 سال، دائماً هم در زندان یا در تبعید بودند. چندین بار امام هادى(علیهالسّلام) زندان هاى طویلالمدّت رفته بود. در این دوران، شیعه در فشار، در محدودیّت و در خفقان بود. هرچند تشکیلات تشیّع مشغول کار بود، امّا مجال خروج، تنگ و امکان قیام، منتفى بود.
______________________________
پانوشت ها:
1- مناقب آلابیطالب(ع)، ابن شهرآشوب، ج4، ص320
2- «کان یقول» فعل ماضی استمراری است.
3- در زمان ایراد این بیانات، سمرقند از شهرهای کشور اتّحاد جماهیر شوروی بود و پس از فروپاشی شوروی، تحت تسلّط ازبکستان است.
4- امالی، شیخ صدوق، ص 149
5- محمودبن حسینبن سندیبن شاهک از شعرای قرن چهارم. کشاجم لقب اوست که مخفّفی از صفات او _ کاتب، شاعر، ادیب، اهل جدل و منطق _ است. او کتاب های فراوانی نوشت و در سال 350.ق از دنیا رفت.