kayhan.ir

کد خبر: ۱۹۷۰۴۱
تاریخ انتشار : ۰۹ شهريور ۱۳۹۹ - ۲۰:۰۰
ده گفتار از رهبرمعظم انقلاب در تحلیل مبارزات سیاسی امامان معصوم(ع)-۵۰:

صراحت امام کاظم(ع) در برخورد با‌هارون




ضربه‏ دوّم؛ امام صادق(علیه‌السّلام) نمی‌گذارد منصور جانشین او را بشناسد؛ جانشینِ خودش را مکتوم می‌کند. منصور تا خبر فوت امام صادق(علیه‌السّلام) را می‌شنود، فوراً یک نامه‏اى می‌فرستد به حاکم مدینه که: «ببین اگر جعفربن ‌محمّد وصیّتى کرده و کسى را وصیّ خودش کرده، فوراً او را بکش.» چون او که هنوز بزرگ نشده، او که هنوز امام صادق(علیه‌السّلام) نشده که بعد اسباب زحمت شود و استخوانى در گلوى دستگاه حکومت عبّاسى شود؛ همان‌طور که خود منصور راجع به امام صادق(ع) می‌گفت: «هذا الشجی المعترض فی حلقی»1؛ استخوانِ در گلوگرفته. پس وصیّ او هرکه هست، الان او را بکُشیم تا رشد نکند؛ این نطفه پرورش پیدا نکند. حالا وصایت که مسئله‏اى نیست. هر پدری از دنیا می‌رود، فرزندى دارد و او را وصیّ خودش قرار می‌دهد؛ وصایت این است. امّا منصور با منطق این خانواده آشناست؛ می‌داند که وصیّت یعنى چه؛ اگر به یک نفر خاصّی وصیّت کردند و گفتند او بعد از من وصیّ من است، یعنى چه. یعنى تو بعد از من دنبال کار من را باید بگیرى و شیعیان من باید از تو اطاعت کنند. بنى‏امیّه این چیزها را درست نمی‌فهمید، امّا منصور خودش آشناست و این خاندان را می‌شناسد. گفت ببینید به چه کسى وصیّت کرده، فوراً او را بکشید. از طرف استاندار مدینه آمدند خانه‏ امام صادق(علیه‌السّلام) که جعفربن ‌محمّد‌(علیه‌السّلام) که از دنیا رفته، چه کسی را وصیّ خود قرار‌داده؟ گفتند وصیّت‌نامه‏اش هست. باز کردند، دیدند پنج نفر را وصیّ کرده؛ یکى‏اش منصور است، دو تا پسرهاى خودش و دو نفر دیگر!2 منصور گیج شده بود که در اینجا چه کسی را باید بکشد! این هم ضربت دیگرى بود که امام صادق(علیه‌السّلام) در آخرین لحظات به منصور زد.
امام صادق(علیه‌السّلام) از دنیا رفت و منصور در مقابل موسى‌بن ‌جعفر‌(علیه‌السّلام) قرار گرفت. موسى‌بن ‌جعفر‌(علیه‌السّلام) در اوّل امامت مشغول کارهاى پدر و ادامه‏ راه پدر شد _ البتّه مخفى و زیرزمینى و تشکیلاتى و آرام _ و منصور نتوانست حضرت را بکشد و مُرد. بعد از منصور، مهدى عبّاسى پسرش و بعد‌هادى پسر مهدى، و بعد‌هارون برادر‌هادى _ پسر دیگر مهدى و نوه‏ منصور _ به حکومت رسیدند. این دو سه نفرى که در وسط فاصله شدند، البتّه اوضاع مختلفى دارند؛ مهدى یک‌جور بود،‌هادى یک‌جور بود؛ هیچ‌کدام وضع منصور را نداشتند، نه آن کارآزمودگى را، نه آن پختگى را؛ ولى‌هارون یک فرد برجسته‏اى است.‌ هارون خلیفه‏ خیلی مقتدر، خیلى چیزفهم، خیلى باهوش و دقیقی است. و دوران، دورانِ شکوفایی امامت موسى‌بن ‌جعفر‌(علیه‌السّلام) است و دورانی است که موسى‌بن ‌جعفر‌(علیه‌السّلام) توانسته در عرض این چند سال موفّقیّت‌هایی به دست بیاورد و کسانى را دور خود جمع کند. دو سه انقلاب در این خلال انجام می‌گیرد؛ که یکى انقلاب حسین‌بن ‌على _ شهید فخّ _ است؛ او کسی است به نام حسین فرزند کسی به نام علی و از دودمان امام حسن مجتبى(علیه‌السّلام) و از سادات حسنی که در زمان موسى‌بن ‌جعفــر‌(علیه‌السّلام)، به کمک موسى‌بن ‌جعفر‌(علیه‌السّلام) قیام می‌کند _ البتّه کمک‌هاى مالى و تبلیغى _ و شهید می‌شود. سرکوب شدن انقلاب او، زمینه‏ کار را باز عقب مى‏اندازد. او هم از بزرگان اهل بیت و از همان امامزاده‏هایی است که امروز مردم این‌ها را نشناخته‌اند و کسانى به خودشان حق داده‌اند که این‌ها را از نظرها و چشم‌ها بیندازند. امّا پیغمبر(ص) درباره‏ حسین‌بن ‌على، شهید فخّ هم حرف دارد. در یک روایتى پیغمبر(ص) می‌فرماید: که «از فرزندان من کسى به نام حسین‌بن ‌على در فخّ _ محلّى نزدیک مدینه _ شهید می‌شود.»3 و «یاران حسین‌بن ‌علی در قیامت _ آن کسانى که با او هستند _ اجر دو شهید خواهند داشت.»4 پیغمبر‌(صلّی‌اله‌علیه‌و‌آله) خبر از شهادت او داده بود. خب، شهادت مطلبى نبود که براى اهل بیت(علیهم‌السّلام) یک چیز بزرگ و سنگینى باشد؛ همه آماده‌ شهادت بودند. این مربوط به حسین‌بن ‌على _ شهید فخّ _ است. درباره‏ دیگر شهدا، این تعبیر از پیغمبر نقل نشده. یک‌چنین مرد بزرگوارِ عزیزالقدر و تابع امام هفتم و حرف‏شنو از امام هفتم و شورشگر بنى‏هاشم و بنى‏الحسن.
امام هفتم آهسته آهسته قضایاى انقلابىِ حاد را به مرحله‏ تضادهاى ظاهرى می‌کشاند. اگر انسان وضعیّت را بیشتر مطالعه کند، شاید به چیزهای بیشتری دست یابد. البتّه مطالعات من در زمینه‏ زندگی موسى‌بن ‌جعفر‌(علیه‌السّلام) کاملِ کامل نیست؛ نمی‌خواهم بگویم در زمینه‏ زندگی امام صادق(علیه‌السّلام) صددرصد است، امّا در زمینه‌ موسی‌بن ‌جعفر کمتر مطالعه دارم؛ ولی جایی که تاکنون به آن رسیده‌ام، این است که موسى‌بن ‌جعفر‌ قضایا را بى‏پرده‏تر مطرح می‌کرد. شاید نیاز اجتماعىِ آن روز این‌جور ایجاب می‌کرد. مردم احتیاج داشتند که از مرکز قدرت امامت و رهبرى عالى شیعه تقویت خاطر بیشترى پیدا کنند. حرکاتى که امام هفتم انجام می‌دهد و مجادلات او با ‌هارون عبّاسى و وضعى که او در برخوردهایش با‌ هارون _ که خیلى صریح و قاطع است _ پیش می‌گیرد، شاید تأثیرى داشته در تشجیع شیعیان دوردست. خبرها به آنها می‌رسید که امام این‌جور گفت و این‌جور با‌هارون حرف زد و این‌ها تشجیع می‌شدند.‌هارون هم تازه روى کار آمده بود.
پانوشت‌ها:
1- بحارالانوار، علّامه محمّدباقر مجلسی، ج47، ص170
2- کافی، ‌کلینی، ج‏1، ص310
3- مقاتل‌الطّالبیّین، ابوالفرج‌اصفهانی، ص 289
4- همان؛ بحارالانوار، علّامه محمّدباقر مجلسی، ج 48، ص 170