نگاهی به فیلم حکایت دریا
هذیانهای مدعیان جاعل!
پژمان کریمی
فیلم سینمایی «حکایت دریا» همانی است که باید باشد؛ همان فیلم برآمده از ذهنیت مسموم و عفن منورالفکری که از آفات ساحت اندیشه و فرهنگ سرزمین ماست!
فیلم، کاملا چرک و نومید و پرمدعا و شعارزده است. تلاش فیلمساز این بوده است که در هر صحنه و در تکتک دیالوگهای سطحی و دلبهمزن کارش، یک شعار به ظاهر سیاسی را فریاد بزند و به شکل گلدرشتی علیه نظام سیاسی کشور بیانیه مینیمالیستی صادر کند.
داستان کمکشش فیلم، درباره یک نویسنده و استاد دانشگاه است که معضلاتی مانند منتشر نشدن کتابش و برخورد با دانشجویانش- به دلیل مسائل سیاسی- وی را با افسردگی و توهم حاد مواجه کرده است، به گونهای که همسرش قصد جدایی از او را دارد و خود او نیز در پی رفتن و اقامت در بیمارستان (-تیمارستان) است.
در این فیلم که میتوان آن را ضعیفترین اثر کارنامه سازندهاش دانست، نظام سیاسی دینی، متهم به سرکوب دانشجویان و قتل مخالفان و خاصه جوانان و سانسور کتاب نویسندگان روشنفکر و سلب آینده روشن از نسل جوان میشود.
فیلمساز نمیگوید و تصویر نمیکند که دانشجو و جوان زندانی به چه جرمی تحت تعقیب قرار گرفته است؛ صرفا بیان عقیده سیاسی؟ کدام عقیده سیاسی؟ عقیدهای که متعلق به یک ملت است؟ منطبق بر استدلال است؟ همپوشان با واقعیت است؟ آیا نظام سیاسی دینی، یک جوان دانشجو را تنها به دلیل اعتراضی ساده و منطقی دستگیر میکند و به زندان میاندازد و در نهایت گلولهای به قلب او مینشاند؟
فیلمساز به قدری مخاطب را سادهلوح فرض کرده است که بیان نمیکند؛ کتاب نویسنده و استاد دانشگاه چرا مجوز نشر نمیگیرد و یا اگر هم مجوز دریافت میکند، سه سال بعد از نگارش است؟
فیلمساز هیچ مستندی برای نومیدی و انقراض ذهنی و روانی نسل جوان ارائه نمیکند. او فقط ادعا میکند و شعار میدهد.
او به عمد و از روی بیانصافی، ایرانی و جامعهای را ترسیم کرده است که سالهاست ناقوس تلاشی و ورشکستگی فرهنگیاش روی داده است. مخاطب فهیم اما در مواجهه با ادعای فیلمساز آیا نمیگوید: «اگر جامعه من و کشور من و ایران من، تا این اندازه در ورطه سقوط گرفتار است و نسل جوان، پریشان و منقلب و مستاصل است؛ پس اقتدار کنونی و پیشرفتهای گوناگون چگونه حاصل شده است؟ کشوری که شش قدرت جهانی را وادار میکند که بر سر موضوعی چون موضوع فعالیت هستهای در یک سوی میز مذاکره بنشیند، آیا در باتلاق نابودی و استیصال دست و پا میزند؟ آیا کشوری که در ردیف دهم کشورهای هستهای و عضو باشگاه کشورهای فضایی است و کشوری که قدرت پانزدهم علمی جهان است، فضای تیره و بسته و رو به تباهی را تجربه میکند؟ آیا ملتی که در اوج تحریمهای همهجانبه و جهانی، به ساخت تسلیحات استراتژیک دریایی و زمینی و هوایی موفق میشود و به قدرت اول منطقه غرب آسیا تبدیل میگردد، در بنبست حال و آینده سرگردان است؟ در کشورما، شاخص به امید به زندگی؛ برای زنان به نزدیک 80 سال و برای مردان به بالای 75 سال رسیده است. این یعنی مصیبت، این یعنی پریشان احوالی مردم؟ در کشور ما جوانان رزمنده پس از 70 سال از تاریخ آمریکا، در سال 98 به ارتش این کشور جعلی و ضد بشری، گوشمالی دادند. جوری که ارتش مدعی ابر قدرت بودن، جرات و توان پاسخ را پیدا نکرد. این جوانان حماسهآفرین از همین ایران برخاستهاند و ایرانیاند. آیا جوان ایرانی نومید و زمین گیر شده است؟
در فیلم حکایت دریا، همه چیز تلخ است، سیاه است، آدمها به پایان راه رسیدهاند. این یعنی دروغ بزرگ فیلمساز! دروغی که خود جعل کرده و خود باور کرده و تنها هم همپالکیهای او باور میکنند!
فیلم در واقع حکایت ایران نیست. حکایت ذهن و نگاههای بستهای است که تنها زندگی دنیایی را باور دارند و زیستن و زندگی را تنها به لذتهای حیوانی محدود میبینند. فیلمساز مدعی روشنفکر بودن، میخواهد بگوید پافشاری بر معنویت و دینمداری، یعنی همین؛ یعنی تیره و تار شدن زندگی و عقبماندگی و جز با ولنگاری اندیشه و اخلاق و آزادی از بندهای عقیدتی نمیتوان امید و زندگی را در آغوش کشید.
فیلمساز هتاک، البته در جایی از فیلم اشارهای به واقعیت کثیف زندگی ولنگار همپالکیهای خود میکند و به ذات خائن و خیانت پرور منورالفکرهای وا زده مهر تایید میزند. در جایی که؛ راز خیانت آقای نویسنده به همسرش عیان میشود و پس از 20 سال دختر واقعی او به ایران پا میگذارد!
فیلمساز در فیلم خود بحدی سبکسر و عصبانی و بیمنطق است که در فصل پایانی؛ ناگهان نویسنده متوهم و افسرده و ناتوان در حرکت و تکلم را در موقعیت خطیبی توانمند و متفکری ظریف و بیباک در یاری به دانشجوی زخمی خود قرار میدهد.
باز هم میگویم؛ حکایت دریا؛ اثر و حکایت غریبی از مدعیان روشنفکری نیست! بویژه از سازنده آنکه یکی از بازماندگان فیلمفارسی است. این فرد یکی از کارگزاران شوهراشرف پهلوی- نماد فساد و تباهی- رژیم طاغوت است و روشن است که دارای تعارضی ذاتی با نظام سیاسی دینی است. او در واقع ورشکستهای فرهنگی و سیاسی است که نشان سیاستهای طاغوت را هنوز بر پیشانی دارد و پس از گذشت 41 سال هنوز نتوانسته خود را با واقعیتهای موجود همراه کند. او در فیلم یاد شده، بهحدی در دام حدیث نفس و مرداب شهوت خودنمایی و پرتگاه کینهورزی علیه نظام سیاسی دینی گرفتار است که با وجود نابازیگر بودن، ایفای نقش نخست- نویسنده و استاد دانشگاه- را برعهده میگیرد تا شاید نام خود را در مقام یک قهرمان سیاسی جعل کند! غافل از اینکه؛ جریان شبه روشنفکری و پسماندهای سلطنت؛ دیری است رسوا و سترون شدهاند!