kayhan.ir

کد خبر: ۱۹۲۷۶۰
تاریخ انتشار : ۲۰ تير ۱۳۹۹ - ۱۹:۳۴
ده گفتار از رهبرمعظم انقلاب در تحلیل مبارزات سیاسی امامان معصوم(ع)-31:

احیای مبانی فکری اسلام در دوره‌ چهارم امامت




از دوره‌ امام سجّاد(علیه‏السّلام) دوره و فصل چهارم امامت شروع می‌شود. در این فصل، کارى که مورد نظر است، دو چیز است: یکى این است که مبانى فکرى و ایدئولوژیکى اسلام که بر اثر طول زمان و تغییر شکل جامعه‏ اسلامى به جامعه‏ طبقاتىِ جاهلى و بر اثر حکومت ممتدّ بنى‏امیّه و پیش از بنى‏امیّه _ آن کسانى که پدران فکرى بنى‏امیّه بودند _ رو به فراموشى گذاشته است، احیاء شود. اصول جهان‏بینى اسلام و ایدئولوژى اسلام در میان مردم فراموش می‌شود؛ آن مساواتى که در اسلام وجود دارد، آن عدل مطلقى که در جامعه‏ اسلامى منظور شده است، آن حالت توجّه اخروىِ توأم با تلاش دنیوى که در متن اسلام مقرّر شده است، آن ارزش و کرامتى که براى انسان در منطق اسلام معیّن گشته است، آن ارزش‌هاى اصیلِ دست اوّل اسلامی دارد فراموش می‌شود. اسلام، هم در معارف و هم در فروع دین _ یعنى در مقرّرات حقوقى _ و هم در اخلاقیّات، یک چیز دیگرى شده است و دارد می‌شود.
از طرفى اصول اسلام فراموش می‌شود، از طرف دیگر اصول ضدّ اسلامى دارد تزریق می‌شود و توسعه پیدا می‌کند. قبلاً اشاره کردم که عقیده‏ به جبر دارد جاى عقیده‏ى به اراده و اختیار و استقلال انسان را که در متن دین اسلام است، می‌گیرد. عبدالملک مروان عقیده‏ به جبر را ترویج می‌کند و مردم را جبرى‌مسلک بار مى‏آورد. براى اینکه بتواند بر مردم آسان حکومت کند و آنچه را که می‌خواهد، در میان مردم به جا بیاورد و نیروى مقاومتى در میان مسلمان‌ها جلوى او را نگیرد و مانع کار او نشود، اراده و اختیار را که از اصول اسلامى است، از مردم می‌گیرد؛ امر به معروف را که ناشى از اراده‏ انسان‌ها و توده‏هاست، در جامعه‏ اسلامى قدغن می‌کند.
اوّل‏کسى که این جمله را گفت، عبدالملک مروان بود که رفت روی منبر و گفت: «لا یأمرنى أحدٌ بتقوى الله إلّا ضربت عنقه»1 هرکس بعد از این فضولى کند و آن‌چنانکه مرسوم مسلمانان صدر اسلام بود، به من که خلیفه‏ مسلمان‌ها و حاکم و سلطان شما هستم، دستورى بدهد و توصیه‏ اخلاقى بکند، یا بگوید: «اى امیرالمؤمنین! تو فلان جا را چرا اشتباه کردى یا گناه کردى.»، گردنش را می‌زنم! یعنى براى اوّل‏بار به‌طور قانونى و رسمى خفقان به‌وجود آورد. خفقان قبلاً هم بود _ در زمان معاویه هم خفقان بود، در زمان یزید هم بود _ امّا صبغه‏ قانونى نداشت؛ عبدالملک اوّل‏بار صبغه‏ قانونى داد؛ گفت بعد از این، قدغن؛ کسى امر به معروف نکند؛ عقیده‏ به جبر را و اینکه مردم مختار نیستند _ هرچه خدا بخواهد، همان واقع خواهد شد، بدون اینکه اراده‏ انسان‌ها در آن تأثیرى بگذارد _ ترویج کرد.
بارى، چنین تحریف‌هایی در مکتب اسلام به‌وجود آمده بود. در اینجا یک شغل براى امامان _ از امام سجّاد(علیه‏السّلام) به بعد _ به‌وجود مى‏آید و آن، مبارزه‏ با تحریف است. امام سجّاد(علیه‏السّلام) و دودمان و جانشینان‌اش باید با تحریف مبارزه کنند؛ یعنى درست در نقطه‏ مقابل حرکتى که دستگاه حاکم به‌وجود آورده است، این‌ها یک حرکتى ایجاد کنند و یک جریان تازه‏اى به‌وجود بیاورند و خلاصه براى اسلام تلاش کنند؛ براى نشان دادن اسلام و معرّفى طرز فکر اسلامى و ایدئولوژى اسلامى و ساختن افکارى بر مبناى اسلام. این، کار اوّل آنها است. و این همان چیزى است که غالباً مردم از آن خبر دارند و شما این را شنیده‌اید که امام سجّاد(علیه‏السّلام) و مخصوصاً امام باقر و امام صادق و ائمّه بعد ‏‌(علیهم‌‌السّلام)‌، شاگردانى داشته‌اند و بر مسند تدریس مى‏نشستند و حرف می‌زدند و مطالبى می‌گفتند. اجمال مطلب را مردم می‌دانند، اگرچه‌ای بسا خصوصیّات را درست نمی‌دانند. مثلاً می‌گویند امام صادق(علیه‏السّلام) چهار هزار شاگرد داشت. غالباً تصوّر مردم این است که امام صادق(علیه‏السّلام) بر روى یک منبرِ دو سه پلّه‌ای مى‏نشست و چهار هزار نفر جمعیّت پاى منبرش جمع می‌شدند و همین طور که حالا ماها حرف می‌زنیم و صحبت می‌کنیم، امام صادق(علیه‏السّلام) هم بنا می‌کرد به حرف زدن و مطالب را گفتن و شاگردها را تربیت کردن؛ قضیّه این‌جورى نبوده. چهار هزار نفر کسانى هستند که در طول عمر طولانىِ نسبى امام صادق(علیه‏السّلام) _ در طول چهل سال عمر امامت، یا‌اندکى کمتر _ به تدریج آمده‌اند خدمت امام صادق(علیه‏السّلام) رسیده‌اند و مطالبى را استفاده کرده‌اند و حقایقى را شنیده‌اند و در جاهاى دیگر منتشر کرده‌اند. مردم از شهرهای دیگر می‌آمدند؛ یکى یک‌وقتى لباس خیارفروش تنش کرده، رفته تا بتواند با امام صادق(علیه‏السّلام) ملاقات کند؛2 یکى خدمت امام صادق(علیه‏السّلام) رفته، امام فرموده زود بیا تو، در را ببند؛ یکى رفته آنجا، امام فرموده که اگر پرسیدند، نگو از کوفه هستم _ چون کوفه مرکز هواخواهان امام صادق(ع) است _ بگو از مدینه هستم مثلاً؛3 یکى آمده آنجا استفاده‏اى بکند، فوراً یکى از جاسوس‌ها و مأموران مخفى دستگاه آمده نشسته، امام حرف را برگردانده. با این وضع و با این ترتیب امام صادق(علیه‏السّلام) چهار هزار شاگرد را تربیت کرد و فرستاد به اقطار4 عالم. این‌جور نبود که منصور و قبلش خلفاى بنى‏امیّه اجازه می‌دادند که امام بنشیند و امام حرف بزند و مردم هم بنشینند و از حرف‌های امام استفاده کنند. اصلاً عمر امام صادق(علیه‏السّلام) یک عمر آرامِ این‌جورى نبوده که حالا این مطلب را در قسمت دوّم عرض می‌کنم.
پانوشت‌ها:
1- الکامل فی التّأریخ، ابن‌اثیر، ج4، ص391.
2- بحارالانوار، علّامه محمّدباقر مجلسی، ج47، ص171. بنا بر این روایت، امام صادق(ع) در حیره به سر می‌برده‌اند و به‌خاطر تحت‌نظر بودن حضرت، راوی مجبور می‌شود تا خود را شبیه خیارفروش دربیاورد و با این حیله به خانه‌ امام(ع) وارد شده و سؤالش را بپرسد.
3- مناقب آل‌ابی‌طالب(ع)، ابن شهرآشوب، ج‏4، ص 200
4- گوشه‌گوشه