ده گفتار از رهبرمعظم انقلاب در تحلیل مبارزات سیاسی امامان معصوم(ع)-31:
احیای مبانی فکری اسلام در دوره چهارم امامت
از دوره امام سجّاد(علیهالسّلام) دوره و فصل چهارم امامت شروع میشود. در این فصل، کارى که مورد نظر است، دو چیز است: یکى این است که مبانى فکرى و ایدئولوژیکى اسلام که بر اثر طول زمان و تغییر شکل جامعه اسلامى به جامعه طبقاتىِ جاهلى و بر اثر حکومت ممتدّ بنىامیّه و پیش از بنىامیّه _ آن کسانى که پدران فکرى بنىامیّه بودند _ رو به فراموشى گذاشته است، احیاء شود. اصول جهانبینى اسلام و ایدئولوژى اسلام در میان مردم فراموش میشود؛ آن مساواتى که در اسلام وجود دارد، آن عدل مطلقى که در جامعه اسلامى منظور شده است، آن حالت توجّه اخروىِ توأم با تلاش دنیوى که در متن اسلام مقرّر شده است، آن ارزش و کرامتى که براى انسان در منطق اسلام معیّن گشته است، آن ارزشهاى اصیلِ دست اوّل اسلامی دارد فراموش میشود. اسلام، هم در معارف و هم در فروع دین _ یعنى در مقرّرات حقوقى _ و هم در اخلاقیّات، یک چیز دیگرى شده است و دارد میشود.
از طرفى اصول اسلام فراموش میشود، از طرف دیگر اصول ضدّ اسلامى دارد تزریق میشود و توسعه پیدا میکند. قبلاً اشاره کردم که عقیده به جبر دارد جاى عقیدهى به اراده و اختیار و استقلال انسان را که در متن دین اسلام است، میگیرد. عبدالملک مروان عقیده به جبر را ترویج میکند و مردم را جبرىمسلک بار مىآورد. براى اینکه بتواند بر مردم آسان حکومت کند و آنچه را که میخواهد، در میان مردم به جا بیاورد و نیروى مقاومتى در میان مسلمانها جلوى او را نگیرد و مانع کار او نشود، اراده و اختیار را که از اصول اسلامى است، از مردم میگیرد؛ امر به معروف را که ناشى از اراده انسانها و تودههاست، در جامعه اسلامى قدغن میکند.
اوّلکسى که این جمله را گفت، عبدالملک مروان بود که رفت روی منبر و گفت: «لا یأمرنى أحدٌ بتقوى الله إلّا ضربت عنقه»1 هرکس بعد از این فضولى کند و آنچنانکه مرسوم مسلمانان صدر اسلام بود، به من که خلیفه مسلمانها و حاکم و سلطان شما هستم، دستورى بدهد و توصیه اخلاقى بکند، یا بگوید: «اى امیرالمؤمنین! تو فلان جا را چرا اشتباه کردى یا گناه کردى.»، گردنش را میزنم! یعنى براى اوّلبار بهطور قانونى و رسمى خفقان بهوجود آورد. خفقان قبلاً هم بود _ در زمان معاویه هم خفقان بود، در زمان یزید هم بود _ امّا صبغه قانونى نداشت؛ عبدالملک اوّلبار صبغه قانونى داد؛ گفت بعد از این، قدغن؛ کسى امر به معروف نکند؛ عقیده به جبر را و اینکه مردم مختار نیستند _ هرچه خدا بخواهد، همان واقع خواهد شد، بدون اینکه اراده انسانها در آن تأثیرى بگذارد _ ترویج کرد.
بارى، چنین تحریفهایی در مکتب اسلام بهوجود آمده بود. در اینجا یک شغل براى امامان _ از امام سجّاد(علیهالسّلام) به بعد _ بهوجود مىآید و آن، مبارزه با تحریف است. امام سجّاد(علیهالسّلام) و دودمان و جانشیناناش باید با تحریف مبارزه کنند؛ یعنى درست در نقطه مقابل حرکتى که دستگاه حاکم بهوجود آورده است، اینها یک حرکتى ایجاد کنند و یک جریان تازهاى بهوجود بیاورند و خلاصه براى اسلام تلاش کنند؛ براى نشان دادن اسلام و معرّفى طرز فکر اسلامى و ایدئولوژى اسلامى و ساختن افکارى بر مبناى اسلام. این، کار اوّل آنها است. و این همان چیزى است که غالباً مردم از آن خبر دارند و شما این را شنیدهاید که امام سجّاد(علیهالسّلام) و مخصوصاً امام باقر و امام صادق و ائمّه بعد (علیهمالسّلام)، شاگردانى داشتهاند و بر مسند تدریس مىنشستند و حرف میزدند و مطالبى میگفتند. اجمال مطلب را مردم میدانند، اگرچهای بسا خصوصیّات را درست نمیدانند. مثلاً میگویند امام صادق(علیهالسّلام) چهار هزار شاگرد داشت. غالباً تصوّر مردم این است که امام صادق(علیهالسّلام) بر روى یک منبرِ دو سه پلّهای مىنشست و چهار هزار نفر جمعیّت پاى منبرش جمع میشدند و همین طور که حالا ماها حرف میزنیم و صحبت میکنیم، امام صادق(علیهالسّلام) هم بنا میکرد به حرف زدن و مطالب را گفتن و شاگردها را تربیت کردن؛ قضیّه اینجورى نبوده. چهار هزار نفر کسانى هستند که در طول عمر طولانىِ نسبى امام صادق(علیهالسّلام) _ در طول چهل سال عمر امامت، یااندکى کمتر _ به تدریج آمدهاند خدمت امام صادق(علیهالسّلام) رسیدهاند و مطالبى را استفاده کردهاند و حقایقى را شنیدهاند و در جاهاى دیگر منتشر کردهاند. مردم از شهرهای دیگر میآمدند؛ یکى یکوقتى لباس خیارفروش تنش کرده، رفته تا بتواند با امام صادق(علیهالسّلام) ملاقات کند؛2 یکى خدمت امام صادق(علیهالسّلام) رفته، امام فرموده زود بیا تو، در را ببند؛ یکى رفته آنجا، امام فرموده که اگر پرسیدند، نگو از کوفه هستم _ چون کوفه مرکز هواخواهان امام صادق(ع) است _ بگو از مدینه هستم مثلاً؛3 یکى آمده آنجا استفادهاى بکند، فوراً یکى از جاسوسها و مأموران مخفى دستگاه آمده نشسته، امام حرف را برگردانده. با این وضع و با این ترتیب امام صادق(علیهالسّلام) چهار هزار شاگرد را تربیت کرد و فرستاد به اقطار4 عالم. اینجور نبود که منصور و قبلش خلفاى بنىامیّه اجازه میدادند که امام بنشیند و امام حرف بزند و مردم هم بنشینند و از حرفهای امام استفاده کنند. اصلاً عمر امام صادق(علیهالسّلام) یک عمر آرامِ اینجورى نبوده که حالا این مطلب را در قسمت دوّم عرض میکنم.
پانوشتها:
1- الکامل فی التّأریخ، ابناثیر، ج4، ص391.
2- بحارالانوار، علّامه محمّدباقر مجلسی، ج47، ص171. بنا بر این روایت، امام صادق(ع) در حیره به سر میبردهاند و بهخاطر تحتنظر بودن حضرت، راوی مجبور میشود تا خود را شبیه خیارفروش دربیاورد و با این حیله به خانه امام(ع) وارد شده و سؤالش را بپرسد.
3- مناقب آلابیطالب(ع)، ابن شهرآشوب، ج4، ص 200
4- گوشهگوشه