غرّه مشو گر ز چرخ، کار تو گردد بلند (حکایت اهل راز)
مرحوم علاّمه جعفری میفرمودند: شخصی از اهالی یک روستایی آمد و گفت: آقا آیا ممکن است برای تبلیغ به روستای ما بیایی؟ درخواست ایشان به من برخورد و گفتم: خیر! سپس رفتم جلو برای خواندن نماز جماعت، گفتم: «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ - إِنَّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَهًِْ الْقَدْرِ» بقیهاش یادم رفت دوباره تکرار کردم اما باز هم بقیهاش یادم نیامد از پشتسرم همان روستایی گفت: «وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَهًُْ الْقَدْرِ» !
غرّه مشو گر ز چرخ، کار تو گردد بلند
زانک بلندت کند تا بتواند فکند(1)
* قدحی از معرفت 2 در باب عشق و طهارت، دکتر سیدحسن عاملی، سایت دارالارشاد اردبیل
----------------------
1- مولوی، دیوان شمس، غزلیات، غزل شماره ۸۹۶