شرح حکیمانه رهبر معظم انقلاب بر فرازهایی از نهج البلاغه
اهمیت مسئولیت اجتماعی در تعالیم اسلامی یک نفر گناه کرد ، یک قوم عذاب شد
همين خانه بزرگ و مطلوب و زيبا که هميشه ميگفتيم يک خانه بزرگى بخريم، بعد ازاندکى که گذشت، برايش خيلى عادى و يک چيز خيلى معمولى میشود؛ آن سيرى تمام میشود، باز گرسنگى جديدى به سراغ انسان مىآيد؛ يا گرسنگى در همين جهت، مثلاً يک خانهاى که باز از اين بهتر باشد؛ يا فرض کنيد اگر چنانچه مسائل جنسى باشد، زنى که باز از اين بهتر باشد؛ يا نه، گرسنگىهاى ديگرى. حالا اگر انسان فقط در اين مورد هم دچار گرسنگى جديدى نشود، ساير نيازها به انسان هجوم مىآورند و گرسنگىهاى آنها باقى است؛ اين سيرى زود تمام میشود، يعنى براى انسان عادى میشود؛ آن حالتاشباع و رضايت و بهاصطلاح احساس اينکه رسيدم به آنچه ميخواستم، زود تمام میشود؛ و در انسان ماندگار و پايدار نيست. همه نعمتهاى انسان اينجورى است. خود ما اين را بارها و بارها در زندگى تجربه کردهايم؛ چيزى که به آن نرسيدهايم برايمان خيلى پُرجاذبه و زيبا و مطلوب و شوقبرانگيز است، [امّا] بهمجرّداينکه به آن رسيديم، مدّتى که گذشت، برايمان يک چيز عادىاى میشود که حالا ديگر به اين قانع نيستيم و يک چيزى وراى آن، فراتر از آن و بهتر از آن را طلب میکنیم.
بنابراين، گرسنگى در طول زندگى بر انسان غالب است. اگر انسان اهل دنيا باشد، اگر اهل پرداختن به امور دنيا باشد، اگر کسى بنشيند بر سر اين خوان و اين مائده و اين سفره گسترده، غالباً به گرسنگى سر خواهد کرد. گرچه گاهگاهى سيرى هم خواهد داشت، امّا از همين سيرىهاى کوتاهمدّت؛ غالباً انسان گرسنه است و دنبال يک چيزى است که به آن دست پيدا بکند. کسى که هميشه دنبال خواستههاى مادّى است، [هنوز] اين تمام نشده دنبال يک چيز ديگر است. آن که دارد يکجور، آن که ندارد يکجور؛ يعنى فرض بفرماييد که ملّتهاى سير و مرفّهى مثل ملّتهاى کشورهاى مثلاً پيشافتاده- فرض کنيد ملّت آمريکا، کانادا، ايتاليا و مانند اينها- يکجور، ملّتهاى کشورهاى عقبافتاده فقيرِ محرومِ بدبختِ آفريقا هم يکجور ديگر. هرکسى در دايره محدود خودش همينجور است؛ يعنى او ميجنگد و برادرش را میکشد براى اينکه فلان مزرعه را از دست او دربياورد يا فلان قصر را از دست او دربياورد؛ اينيکى هم در اين کشور برادرش را میکشد، توطئه میکند، دروغ میگوید و خلاف میکند براى اينکه کوخ را از دست آن برادرش دربياورد. بالاخره فرق نمیکند؛ بزرگى و کوچکى اين خواستهها تأثيرى در ماهيّت نفسانى و روانى آن ندارد. کسى که اينجور اهل دنيا است چطور میتواند راه هدايت را برگزيند و با شما در اين راهى که داريد حرکت میکنید همراه بشود، از آرزوهايش بگذرد، از خواستههايش بگذرد و بيايد با شما همراه بشود؟ بنابراين، اين يک نوع استدلالگونهاى بود از حضرت اميرالمؤمنين با همان بيان مخصوص خود ايشان در نهجالبلاغه، براى اينکه نشان بدهند چرا راه هدايت و راه رشد و راه صلاح و راه خدا خلوت است و در دنيا پُررهرو نيست و شما کم هستيد. الان خيلى از دولتها را ملاحظه کنيد با شما نيستند، خيلى از آحاد ملّتها با شما نيستند؛ يا غافلند يا دشمنند يا مخالفند يا بىخيالند و [با شما] نيستند. علّتش اين است که گرد آمدن بر خوان دنيا و سفره گسترده دنيا آنها را مشغول کرده و مانع شده.
خشنودی و ناخشنودی؛ عامل جمع شدن مردم
بعد، يک جمله ديگرى دارند که آنهم خيلى مهم است. البتّه به اين جمله قبلى هم ارتباط دارد، منتها شايد دنباله آن نيست؛ امّا با آن ارتباط دارد و مکمّل يکديگرند. میفرماید: «اَيُّهَا النَّاسُ اِنَّما يَجمَعُ النَّاسَ الرِّضا وَ السُّخط»؛ اى مردم! خشنودى و ناخشنودى است که انسانها را گرد مىآورد. البتّه من چندتا از اين ترجمهها را نگاه کردم، براى اينکه ببينم [آيا] آن نکتهاى که در اين کلام است در اين ترجمهها درک شده، که ديدم غالب ترجمهها متأسّفانه نکته را درک نکردهاند. جبههبندىها و مجموعهسازىهاى بشرى بر اساس خشنودى و ناخشنودى است: گروهى که از يک چيزى خشنودند، يک مجموعهاند؛ آن گروهى [هم] که از چيزى ناخشنودند، يک مجموعهاند؛ يک حکم دارند، يک ثواب دارند، يک عقاب دارند؛ اين را میخواهد بگويد. اگر چنانچه شما به يک چيزى راضى هستيد، با همه کسانى که به آن راضىاند مشترکيد و يک مجموعه محسوب ميشويد؛ اگر به نظامى، وضعى و راهى خشنوديد، با همه کسانى که در آن راه حرکت میکنند و در آن نظام دارند حرکت میکنند و به آن خشنودند يکى محسوب ميشويد. آثارش بين همه شما تقسيم خواهد شد؛ آثار خوبى يا آثار بدى؛ هرچه داشته باشد.
شریک شدن در عذاب گناهکاران
در صورت رضایت داشتن به گناهشان
آنوقت حضرت در دنباله اين عبارت مثال ميزند و میفرماید: «وَ اِنَّما عَقَرَ ناقَةَ ثَمودَ رَجُلٌ وَاحِدٌ فَعَمَّهُمُ الله بِالعَذابِ لَمّا عَمّوهُ بِالرِّضا». ناقه صالح- شتر مادّه حضرت صالح- پيغمبر را يک نفر کشت، امّا خداى متعال در قرآن نمیگوید «فَعَقَرَ النّـاقَة»، [بلکه] میفرماید: «فَعَقَرُوا النّـاقَة»؛ آنها ناقه را عَقر کردند، پِى کردند و کشتند. و عذاب را هم به همه داد، درحالىکه يک نفر قاتل بود. چرا؟ چون [وقتى] همه آنها به اين کار راضى بودند، با او مشترک بودند؛ به اين کار خشنود بودند ولو فاعل آن کار، او بود امّا ديگران هم به آن کار خشنود بودند. اين به نظر من خيلى نکته مهمّى است در زندگى ما و در جهتگيرىهاى ما و در راهى که انتخاب میکنیم و کارى که انجام ميدهيم. «وَ اِنَّما عَقَرَ نَاقَةَ ثَمودَ رَجُلٌ وَاحِد»، يک نفر ناقه ثمود را پِى کرد و کشت؛ «فَعَمَّهُمُ الله بِالعَذابِ لَمّا عَمّوهُ بِالرِّضا»، امّا چون همه ديگران هم به کار او خشنود بودند، خداى متعال همه آنها را مشمول عذاب قرارداد. «فَقالَ سُبحانَهُ فَعَقَروها فَاَصبَحوا نادِمين»، ناقه را پِى کردند و پشيمان شدند؛ «فَما کانَ اِلاّ اَن خَارَت اَرضُهُم بِالخَسفَة»، بعد خداى متعال عذاب را بر همه اينها نازل کرد. آنوقت عذاب را ذکر میکند؛ يعنى زمين با فرياد سهمگينى، با خُوارى- همان فرياد يا بانگ بلندى- گشوده شد و اينها را در خودش فرو برد، همچنانکه يک ميله گداخته در زمين سستى به آسانى فرو میرود. يعنى اگر يک ميله آهنى را انسان بگدازد و بر روى زمينى بگذارد که آن زمين سست باشد، نه زمين سفت، اين ميله گداخته خيلى راحت فرو میرود؛ آن گداختگى تأثير دارد در اينکه زودتر راه را باز کند و فرو برود. اينها هم همينجور؛ به همين آسانى اين جماعت و اين مجموعه در زمين فرو رفتند و خسف شدند. زلزلهاى آمده و همه را مثلاً در خودش فرو برده: «خَارَت اَرضُهُم بِالخَسفَةِ خُوارَ السِّکةِ المُحماةِ فِى الاَرضِ الخَوّارَة».
زیبایی لفظی فوقالعاده نهجالبلاغه
ضمناً، زيبايىهاى اين کلمات را واقعاً انسان نمیتواند [بيان کند]؛ در ترجمه و در بيان مطلب، زيبايى الفاظ قطعاً گم میشود؛ يعنى اينقدر اين الفاظ زيبا است. مثلاً فرض کنيد گلستان سعدى را که عبارات به آن زيبايى و به آن شيوايى را سعدى در گلستان آورده، بعد انسان بيايد همان قصّه را و همان حکايت گلستان را به زبان معمولى عاميانه خودش مثل ما بنشيند نقل کند؛ خب، حالا بهفرض که مطلب بيان شد امّا آن زيبايى هنرى واقعاً در جاى خود [باقى] است. اين نهجالبلاغه همينجور است. [البتّه] قابل مقايسه با گلستان نيست؛ يعنى خيلى برتر از گلستان است. سيّد رضى که خود ايشان يک شاعر و اديب بزرگى است- مرحوم رضى که اين نهجالبلاغه را جمع کرده- نظر آن بزرگوار هم در جمع کردن نهجالبلاغه، بيشتر به همين جنبه هنرى بوده؛ به قرينه اسمش که «نهجالبلاغه» [گذاشته]؛ آن جنبههاى معنوى و آن جنبه لفظىاش بهعنوان يک حديث، ظاهراً آنجور که انسان ميفهمد خيلى موردنظر آن بزرگوار نبوده؛ همان جنبه زيبايى الفاظ [موردنظرش بوده]، از اسمش هم پيدا است. ضمناً، در خطبهها شما مىبينيد که يکجا تقطيع کرده خطبهاى را، مىبينيد که ناگهان خطبه را قطع کرده و انسان وسط مطلب ميبيند مطلب قطع شد؛ بعد میگوید «مِنها» يا «ازجمله اين خطبه است» و يک تکّه ديگر از خطبه را نقل میکند؛ چون زيبايى لفظى در اين بخش بيشتر بوده، اينجورى انتخاب کرده؛ ايشان براساس زيبايى انتخاب کرده. آنوقت خود اين بزرگوار، سيّد رضى، گاهى درباره بعضى از تعبيرات اميرالمؤمنين در نهجالبلاغه، میگوید که اين در زبان عرب نظير ندارد. خود اين سيّد رضى شاعرى در حدّ سعدى و حافظ است در عربى، خيلى فوقالعاده است؛ ايشان جزو معدود شعراى درجه يک عرب است؛ يعنى اگر واقعاً انسان بخواهد ده نفر شاعر عرب را از اوّل شعر عربى که در تاريخ مانده تا امروز بشمرد، يکى از اين ده نفر قطعاً سيّد رضى است؛ همه او را قبول دارند بهعنوان يک شاعر بزرگ. اين آدم، با اين مقام، يکجاهايى در کلمات اميرالمؤمنين احساس بىتابى میکند؛ از کلامش پيدا است که وقتى میخواهد تعريف کند بىتاب است؛ میگوید مثل اين کلام را عرب تکلّم نکرده يا اصلاً در اين معنا قابل توصيف نيست و از اين بالاتر تصوّر نمیشود؛ اينقدر زيبايى اين کلام زياد است. اگر کسى اهل زبان باشد، يعنى عربى بفهمد- مثل ماها که حالا يک مقدار عربى سرمان میشود- در يک حدودى زيبايىها را ميفهمد؛ آنهم نه بهطور کامل. مگر [اينکه] کسى زبان مادرىاش باشد و ادبيّات عرب خوانده باشد، او بهطور کامل ميفهمد؛ امّا ما که زبان مادرىمان نيست اجمالاً ميفهميم؛ آن که عربى بلد نباشد، همين مقدار را هم نمیفهمد، درک نمیکند؛ و اين مايه تأسّف است.