kayhan.ir

کد خبر: ۱۷۸۱۰۱
تاریخ انتشار : ۰۳ دی ۱۳۹۸ - ۲۱:۰۳
شرح حکیمانه رهبر معظم انقلاب بر فرازهایی از نهج ‌البلاغه

اهمیت مسئولیت اجتماعی در تعالیم اسلامی یک نفر گناه کرد ، یک قوم عذاب شد


 
  همين خانه بزرگ و مطلوب و زيبا که هميشه مي‌گفتيم يک خانه بزرگى بخريم، بعد از‌اندکى که گذشت، برايش خيلى عادى و يک چيز خيلى معمولى می‌شود؛ آن سيرى تمام می‌شود، باز گرسنگى جديدى به سراغ انسان مى‏آيد؛ يا گرسنگى در همين جهت، مثلاً يک خانه‏اى که باز از اين بهتر باشد؛ يا فرض کنيد اگر چنانچه مسائل جنسى باشد، زنى که باز از اين بهتر باشد؛ يا نه، گرسنگى‏هاى ديگرى. حالا اگر انسان فقط در اين مورد هم دچار گرسنگى جديدى نشود، ساير نيازها به انسان هجوم مى‏آورند و گرسنگى‏هاى آنها باقى است؛ اين سيرى زود تمام می‌شود، يعنى براى انسان عادى می‌شود؛ آن حالت‌اشباع و رضايت و به‏اصطلاح احساس اينکه رسيدم به آنچه مي‌خواستم، زود تمام می‌شود؛ و در انسان ماندگار و پايدار نيست. همه نعمت‌هاى انسان اين‏جورى است. خود ما اين را بارها و بارها در زندگى تجربه کرده‏ايم؛ چيزى که به آن نرسيده‏ايم براي‌مان خيلى پُرجاذبه و زيبا و مطلوب و شوق‏برانگيز است، [امّا] به‌مجرّد‌اينکه به آن رسيديم، مدّتى که گذشت، برايمان يک چيز عادى‏اى می‌شود که حالا ديگر به اين قانع نيستيم و يک چيزى وراى آن، فراتر از آن و بهتر از آن را طلب می‌کنیم.
 بنابراين، گرسنگى در طول زندگى بر انسان غالب است. اگر انسان اهل دنيا باشد، اگر اهل پرداختن به امور دنيا باشد، اگر کسى بنشيند بر سر اين خوان و اين مائده و اين سفره گسترده، غالباً به گرسنگى سر خواهد کرد. گرچه گاه‌گاهى سيرى هم خواهد داشت، امّا از همين سيرى‏هاى کوتاه‏مدّت؛ غالباً انسان گرسنه است و دنبال يک چيزى است که به آن دست پيدا بکند. کسى که هميشه دنبال خواسته‏هاى مادّى است، [هنوز] اين تمام نشده دنبال يک چيز ديگر است. آن ‏که دارد يک‏جور، آن‏ که ندارد يک‏جور؛ يعنى فرض بفرماييد که ملّت‌هاى سير و مرفّهى مثل ملّت‌هاى کشورهاى مثلاً پيش‏افتاده- فرض کنيد ملّت آمريکا، کانادا، ايتاليا و مانند اينها- يک‏جور، ملّت‌هاى کشورهاى عقب‏افتاده فقيرِ محرومِ بدبختِ آفريقا هم يک‏جور ديگر. هرکسى در دايره محدود خودش همين‏جور است؛ يعنى او مي‌جنگد و برادرش را می‌کشد براى اينکه فلان مزرعه را از دست او دربياورد يا فلان قصر را از دست او دربياورد؛ اين‏يکى هم در اين کشور برادرش را می‌کشد، توطئه می‌کند، دروغ می‌گوید و خلاف می‌کند براى اينکه کوخ را از دست آن برادرش دربياورد. بالاخره فرق نمی‌کند؛ بزرگى و کوچکى اين خواسته‏ها تأثيرى در ماهيّت نفسانى و روانى آن ندارد. کسى که اين‏جور اهل دنيا است چطور می‌تواند راه هدايت را برگزيند و با شما در اين راهى که داريد حرکت می‌کنید همراه بشود، از آرزوهايش بگذرد، از خواسته‏هايش بگذرد و بيايد با شما همراه بشود؟ بنابراين، اين يک نوع استدلال‏گونه‏اى بود از حضرت اميرالمؤمنين با همان بيان مخصوص خود ايشان در نهج‎البلاغه، براى اينکه نشان بدهند چرا راه هدايت و راه رشد و راه صلاح و راه خدا خلوت است و در دنيا پُررهرو نيست و شما کم هستيد. الان خيلى از دولت‌ها را ملاحظه کنيد با شما نيستند، خيلى از آحاد ملّت‌ها با شما نيستند؛ يا غافلند يا دشمنند يا مخالفند يا بى‏خيالند و [با شما] نيستند. علّتش اين است که گرد آمدن بر خوان دنيا و سفره گسترده دنيا آنها را مشغول کرده و مانع شده.
خشنودی و ناخشنودی؛ عامل جمع شدن مردم
بعد، يک جمله ديگرى دارند که آن‌هم خيلى مهم است. البتّه به اين جمله قبلى هم ارتباط دارد، منتها شايد دنباله آن نيست؛ امّا با آن ارتباط دارد و مکمّل يکديگرند. می‌فرماید: «اَيُّهَا النَّاسُ اِنَّما يَجمَعُ النَّاسَ الرِّضا وَ السُّخط»؛ اى مردم! خشنودى و ناخشنودى است که انسان‌ها را گرد مى‏آورد. البتّه من چند‌تا از اين ترجمه‏ها را نگاه کردم، براى اينکه ببينم [آيا] آن نکته‏اى که در اين کلام است در اين ترجمه‏ها درک شده، که ديدم غالب ترجمه‏ها متأسّفانه نکته را درک نکرده‏اند. جبهه‏بندى‏ها و مجموعه‏سازى‏هاى بشرى بر اساس خشنودى و ناخشنودى است: گروهى که از يک چيزى خشنودند، يک مجموعه‏اند؛ آن گروهى [هم] که از چيزى ناخشنودند، يک مجموعه‏اند؛ يک حکم دارند، يک ثواب دارند، يک عقاب دارند؛ اين را می‌خواهد بگويد. اگر چنانچه شما به يک چيزى راضى هستيد، با همه کسانى که به آن راضى‏اند مشترکيد و يک مجموعه محسوب مي‌شويد؛ اگر به نظامى، وضعى و راهى خشنوديد، با همه کسانى که در آن راه حرکت می‌کنند و در آن نظام دارند حرکت می‌کنند و به آن خشنودند يکى محسوب مي‌شويد. آثارش بين همه شما تقسيم خواهد شد؛ آثار خوبى يا آثار بدى؛ هرچه داشته باشد.
شریک شدن در عذاب گناهکاران
 در صورت رضایت داشتن به گناه‌شان
 آن‏وقت حضرت در دنباله اين عبارت مثال مي‌زند و می‌فرماید: «وَ اِنَّما عَقَرَ ناقَةَ ثَمودَ رَجُلٌ وَاحِدٌ فَعَمَّهُمُ الله بِالعَذابِ لَمّا عَمّوهُ بِالرِّضا». ناقه صالح- شتر مادّه حضرت صالح- پيغمبر را يک نفر کشت، امّا خداى متعال در قرآن نمی‌گوید «فَعَقَرَ النّـاقَة»، [بلکه] می‌فرماید: «فَعَقَرُوا النّـاقَة»؛ آنها ناقه را عَقر کردند، پِى کردند و کشتند. و عذاب را هم به همه داد، درحالى‏که يک نفر قاتل بود. چرا؟ چون [وقتى] همه آنها به اين کار راضى بودند، با او مشترک بودند؛ به اين کار خشنود بودند ولو فاعل آن کار، او بود امّا ديگران هم به آن کار خشنود بودند. اين به نظر من خيلى نکته مهمّى است در زندگى ما و در جهت‏گيرى‏هاى ما و در راهى که انتخاب می‌کنیم و کارى که انجام مي‌دهيم. «وَ اِنَّما عَقَرَ نَاقَةَ ثَمودَ رَجُلٌ وَاحِد»، يک نفر ناقه ثمود را پِى کرد و کشت؛ «فَعَمَّهُمُ الله بِالعَذابِ لَمّا عَمّوهُ بِالرِّضا»، امّا چون همه ديگران هم به کار او خشنود بودند، خداى متعال همه آنها را مشمول عذاب قرار‌داد. «فَقالَ سُبحانَهُ فَعَقَروها فَاَصبَحوا نادِمين»، ناقه را پِى کردند و پشيمان شدند؛ «فَما کانَ اِلاّ اَن خَارَت اَرضُهُم بِالخَسفَة»، بعد خداى متعال عذاب را بر همه اينها نازل کرد. آن‏وقت عذاب را ذکر می‌کند؛ يعنى زمين با فرياد سهمگينى، با خُوارى- همان فرياد يا بانگ بلندى- گشوده شد و اينها را در خودش فرو برد، همچنان‏که يک ميله گداخته در زمين سستى به آسانى فرو می‌رود. يعنى اگر يک ميله آهنى را انسان بگدازد و بر روى زمينى بگذارد که آن زمين سست باشد، نه زمين سفت، اين ميله گداخته خيلى راحت فرو می‌رود؛ آن گداختگى تأثير دارد در اينکه زودتر راه را باز کند و فرو برود. اينها هم همين‏جور؛ به همين آسانى اين جماعت و اين مجموعه در زمين فرو رفتند و خسف شدند. زلزله‏اى آمده و همه را مثلاً در خودش فرو برده: «خَارَت اَرضُهُم بِالخَسفَةِ خُوارَ السِّکةِ المُحماةِ فِى الاَرضِ الخَوّارَة».
زیبایی لفظی فوق‌العاده نهج‌البلاغه
 ضمناً، زيبايى‏هاى اين کلمات را واقعاً انسان نمی‌تواند [بيان کند]؛ در ترجمه و در بيان مطلب، زيبايى الفاظ قطعاً گم می‌شود؛ يعنى اين‏قدر اين الفاظ زيبا است. مثلاً فرض کنيد گلستان سعدى را که عبارات به آن زيبايى و به آن شيوايى را سعدى در گلستان آورده، بعد انسان بيايد همان قصّه را و همان حکايت گلستان را به زبان معمولى عاميانه خودش مثل ما بنشيند نقل کند؛ خب، حالا به‌فرض که مطلب بيان شد امّا آن زيبايى هنرى واقعاً در جاى خود [باقى] است. اين نهج‎البلاغه همين‏جور است. [البتّه] قابل مقايسه با گلستان نيست؛ يعنى خيلى برتر از گلستان است. سيّد رضى که خود ايشان يک شاعر و اديب بزرگى است- مرحوم رضى که اين نهج‎البلاغه را جمع کرده- نظر آن بزرگوار هم در جمع کردن نهج‎البلاغه، بيشتر به همين جنبه هنرى بوده؛ به قرينه اسمش که «نهج‎البلاغه» [گذاشته]؛ آن جنبه‏هاى معنوى و آن جنبه لفظى‏اش به‏عنوان يک حديث، ظاهراً آن‏جور که انسان مي‌فهمد خيلى موردنظر آن بزرگوار نبوده؛ همان جنبه زيبايى الفاظ [موردنظرش بوده]، از اسمش هم پيدا است. ضمناً، در خطبه‏ها شما مى‏بينيد که يک‌جا تقطيع کرده خطبه‏اى را، مى‏بينيد که ناگهان خطبه را قطع کرده و انسان وسط مطلب مي‌بيند مطلب قطع شد؛ بعد می‌گوید «مِنها» يا «ازجمله اين خطبه است» و يک تکّه ديگر از خطبه را نقل می‌کند؛ چون زيبايى لفظى در اين بخش بيشتر بوده، اين‏جورى انتخاب کرده؛ ايشان براساس زيبايى انتخاب کرده. آن‏وقت خود اين بزرگوار، سيّد رضى، گاهى درباره بعضى از تعبيرات اميرالمؤمنين در نهج‎البلاغه، می‌گوید که اين در زبان عرب نظير ندارد. خود اين سيّد رضى شاعرى در حدّ سعدى و حافظ است در عربى، خيلى فوق‏العاده است؛ ايشان جزو معدود شعراى درجه يک عرب است؛ يعنى اگر واقعاً انسان بخواهد ده نفر شاعر عرب را از اوّل شعر عربى که در تاريخ مانده تا امروز بشمرد، يکى از اين ده نفر قطعاً سيّد رضى است؛ همه او را قبول دارند به‏عنوان يک شاعر بزرگ. اين آدم، با اين مقام، يک‌جاهايى در کلمات اميرالمؤمنين احساس بى‏تابى می‌کند؛ از کلامش پيدا است که وقتى می‌خواهد تعريف کند بى‏تاب است؛ می‌گوید مثل اين کلام را عرب تکلّم نکرده يا اصلاً در اين معنا قابل توصيف نيست و از اين بالاتر تصوّر نمی‌شود؛ اين‏قدر زيبايى اين کلام زياد است. اگر کسى اهل زبان باشد، يعنى عربى بفهمد- مثل ماها که حالا يک مقدار عربى سرمان می‌شود- در يک حدودى زيبايى‏ها را مي‌فهمد؛ آن‏‌هم نه به‏طور کامل. مگر [اينکه] کسى زبان مادرى‏اش باشد و ادبيّات عرب خوانده باشد، او به‏طور کامل مي‌فهمد؛ امّا ما که زبان مادرى‏مان نيست اجمالاً مي‌فهميم؛ آن‏ که عربى بلد نباشد، همين مقدار را هم نمی‌فهمد، درک نمی‌کند؛ و اين مايه تأسّف است.