ای رحمت قطرههای باران برگرد(چشم به راه سپیده)
جای خالی تو
جمعه شد تا باز جای خالی تو حس شود
تا شقایق باز دلتنگ گل نرگس شود
آفتاب پشت ابرم! نام تو دارم به لب
خواستم نور تو گرمیبخش این مجلس شود
لحظهای ما را به خود گر واگذاری، وای ما
بی نگاه کیمیاگرها طلا هم مس شود
درد معمولا عیار عشق را بالا برد
هجر باعث میشود تا عاشقی خالص شود
راه اصحاب تو با اصحاب عاشورا یکی است
ندبهها باید که عاشورا شود وارث شود
روز رجعت مست میباید گریبان چاک کرد
تا که آخر قصه ما نیز چون عابس شود
حجتالاسلام محسن حنیفی
حال و هوای کربلا
اشک و مناجات و دعا را دوست دارم
این حالت خوبِ بکا را دوست دارم
من دین خود را از رسولالله دارم
زهرا، علی و مجتبی را دوست دارم
مشهد، حرم، پائین پا، صحن گهرشاد
این گنبد و گلدستهها را دوست دارم
از تو چه پنهان باز دلتنگ حسینم
خیلی هوای کربلا را دوست دارم
آرام کنج دنج روضه مینشینم
هیئت، محرّم، روضهها را دوست دارم
بالا نیاوردم سرم را تا ببینی
اینگریههای بیصدا را دوست دارم
گریان دستّ بسته زینب بیا... آه
منگریه کردن با شما را دوست دارم
وحید محمدی
او سراغ گرفت!
حضور دارد و ما فکر غیبتش هستیم
غریب مانده و غافل ز غربتش هستیم
سراغ از او نگرفتیم! او سراغ گرفت!
گله نکرده ز ما گرچه رعیتش هستیم
بهجای کار برایش! فقط طلبکاریم
نه نوکریم! نه اصلا به خدمتش هستیم!
چقدر همتمان بوده محرمش باشیم؟!
چقدر مونس شبهای خلوتش هستیم؟!
همیشه و همه جا او هوای ما را داشت
همیشه و همه جا زیر منتش هستیم
قرار بود بسوزیم ما! ولی نگذاشت
علیالدوام اسیر رفاقتش هستیم!
خدا کند که به ما کربلا افاضه کند...
که سالهای زیادی به حسرتش هستیم
چه کربلاست که عالم به هوش میآید
چه کربلاست که فکر زیارتش هستیم
سید پوریا هاشمی
غایب پیداتر
سرد است تمام کوچههامان برگرد
گرمای پس از شب زمستان برگرد
گلدان لب پنجرهام خشکیده
ای رحمت قطرههای باران برگرد
حالا که فضای روزگارم تار است
خورشید همیشگی و تابان برگرد
من بغض ترک خورده دل آشوبم
آرامش بینهایت جان برگرد
عمری به سرم زده که فریاد کنم
از خلوت خویش تا خیابان... برگرد
ای محض حضور؛ غایب پیداتر
معنای وجود؛ حسّ پنهان برگرد
تبعیدی حبس انتظارت شدهایم
ای مژده آزادی زندان برگرد
محمدحسن بیاتلو
باران نگرفت
ابر آمد و افسوس که باران نگرفت
آبی به لب خشک بیابان نگرفت
هر جمعه دعای ندبه خواندیم و دریغ
ارباب نیامد و دعامان نگرفت
امیر عظیمی
برات کربلا
بیا که بر دل عالم نشسته سوز غمت
هزار جان گرامی فدای هر قدمت
امام کعبه تویی تو تویی مطاف حرم
که محترم حرم از رد پای محترمت
«فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی»
بگیر دست گدا را دوباره از کرمت
نفس بده که نفس پای پرچمت بزنم
مگیر از سر این دل تو سایه علمت
بیا و زنده کن این مرده را دمی به دمی
تو ای مسیح مسیحا دمی بدم ز دمت
به ذره گر نظر لطف تو رسد یکدم
به آسمان رود از حسن لطف دم به دمت
غریب ماندهای ای آشنای خیمهنشین
میان عالم و آدم، فدای داغ غمت
و شعر درد دل تو هزار دیوان است
کجاست شاعر شعرت کجاست محتشمت؟
چه روزها و چه شبها که روضه میخوانی
به اشک چشم که مادر فدای قد خمت
فدای غربت و مظلومی تو یا اُمّاه
فدای تربت خاکی و مخفی حرمت
چه میشود که ببینم دمی که امضا شد
برات کرببلایم به گوشه قلمت
ناصر شهریاری – وحید دکامین