هر قطره دریا میشود وقتی بیایی(چشم به راه سپیده)
وقتی بیایی
هر قطره دریا میشود وقتی بیایی
صحرا شکوفا میشود وقتی بیایی
آئینه در آئینه در آئینه لبخند
دنیا چه زیبا میشود وقتی بیایی
چیزی شبیه آنچه در باور نگنجد
مانند رویا میشود وقتی بیایی
رمز تمام قفلهای بسته ما
یک لحظه پیدا میشود وقتی بیایی
یوسف که در مصر ملاحت پادشاه است
محو تماشا میشود وقتی بیایی
در باور ما ریشه دارد وعده وحی
«فتحاً مبینا» میشود وقتی بیایی
تلخ است صبر و انتظار اما به کامم
شهد گوارا میشود وقتی بیایی
آن پرچمی که عصر عاشورا زمین خورد
در کعبه برپا میشود وقتی بیایی
بر نیزه آیاتی که ثارالله میخواند
تفسیر و معنا میشود وقتی بیایی
یابنالحسن! عقده ز کار بسته ما
با لطف تو وا میشود وقتی بیایی
کمیل کاشانی
جمعه دیگر
هر شب از التهاب غمت غرق زاریام
در مجمر فراق تو اسپند کاریام
آتش گرفتهام، نفسی زن، خموش کن
این شعلههای سرکشی و بیقراریام
تا که رود به چشم همه دشمنانتان
تا دود گردد این شب چشم انتظاریام
تا بشکفد تجسم دیدار رویتان
تا بگذرد خزان ز نگاه بهاریام
آتش نشاندی و جگرم سوخت، شد چنان
سرچشمهای که تا ابد از اشک جاریام
بس نیست این همه گذر از کوچه خیال
بنبست شد زمینه خوش اعتباریام
یک شب طلوع کن به خیالم که سر شود
این هایهای گریه شب زندهداریام
شیرینترین شکوه غزلها بیا مگر
با تو عوض شود غم تلخ قناریام
ای ثروت خزانه هستی کمی بپاش
بر روزگار رو به غروب نداریام
دیگر زعهد جمعه دیگر کلافهام
دیگر ز شنبههای پیاپی فراریام
هر صبح جمعه تا به فراز نگاهها
تا کی میان این همه جمعه گذاریام؟
عمری نشستهام به کمینگاه ندبهها
تا کی شوی شکار دوچشم شکاریام
یک شب بیا و تکه نانی به من بده
تا خلق و خو عوض کنی از نفس هاریام
ای صبح صادق، از شب من خون چکد بیا
پایان بده به گریه بیاختیاریام
صادق عموسلطانی
وامدار تو
من را برای هر چه خطا کردهام ببخش
ای مهربان که بر تو جفا کردهام ببخش
پشت و پناه من شدهای هر زمان ولی -
پشت تو را به غصه دو تا کردهام ببخش
بعد از هزار سال که در میزنی ببین -
در را به روی غیر تو وا کردهام ببخش
من گم شدم در ازدحام هوسهای نفسیام
دست تو را دوباره رها کردهام ببخش
آقا برای گرمی بازارتان فقط
بر شیشههای یخ زده «ها» کردهام ببخش
من را فدای جان خودت خواستی و من
خود را بلای جان شما کردهام ببخش
من وامدار چشم تو هستم که شاعرم
این قرض را چگونه ادا کردهام؟ ببخش
سیدحسن رستگار
قرار نبود...
دلم قرار نبود از شما جدا بشود
دلم قرار نبود از غمت رها بشود
شبم قرار نبود این چنین رود در خواب
سحر بیاید و این سینه بیصفا بشود
قرار بود که هر شب برای نافلهها
غلام تو به صدای امیر پا بشود
قرار بود که دار و ندار عاشقتان
کمی ز گرد و غبار ره شما بشود
قرار بود که من یار خوبتان باشم
گدا قرار نشد دشمن خدا بشود
قرار نیست مگر من رسم به کوچهتان؟
قرار نیست که وصلت نصیب ما بشود؟
قرار بود که من بین روضه جان بدهم
قرار بود که خاکم به کربلا بشود
سر قرار شما آمدی نبودم من
امان از آن که سرش پر ز ادعا بشود
بیا قرار گذاریم باز هر جمعه
دم غروب لب من پر از دعا بشود
مجید خضرایی
انتظار نزول
ای انتظار جاری ده قرن تا هنوز
بی تو غروب میشود این روزها هنوز
اما هنوز چشم جهانی به راه توست
این جمعه آه میرسی از راه یا هنوز؟
با اشتیاق رؤیت تو رو به آسمان
هر چشم خیره است ولی ابرها هنوز...
باران پاک رحمتی و خاک میکشد-
هر لحظه انتظار نزول تو را هنوز
تو وعده خدایی و جاریست یاد تو
در خواهش مکرر هر ربنا هنوز
در انتظار جمعه تو ندبه میکند-
«ناحیه مقدسه»ی کربلا هنوز
سید محمدجواد شرافت