یک شهید، یک خاطره
عکسی با روسری
مریم عرفانیان
برای رفتن به مدرسه باید عکس میگرفتم. به برادرم گفتم: «باید برای ثبتنام در کلاس پنجم عکس بگیرم.»
گفت: «با روسری و چادر عکس بگیر.»
وقتی عکس را بردم مدرسه معلم آن را پاره کرد و من با گریه به خانه برگشتم. برای خواهرم که جریان را تعریف کردم گفت: «برو با روسری عکس بگیر و چادر رو روی شانههات بگذار.» همین کار را کردم. وقتی عکس را بردم خانم معلم باز هم مرا دعوا کرد؛ ولی عکس را پاره نکرد! ظهر که علیاکبر به خانه آمد، گفتم: «دوباره منو دعوا کردن. گفتن نباید به مدرسه بروم.»
علیاکبر گفت: «تو به مدرسه برو، من خودم به ایشان تلفن میزنم یا بهش بگو که با راهنمایی بیهقی، مدرسهای که در آن معلم هستم تماس بگیره.»
فردایش که به مدرسه رفتم خانم معلم دوباره با من برخورد تندی کرد. فهمیدم علیاکبر هنوز با او صحبت نکرده است، برای همین گفتم: «برادرم از شما خواسته که باهاشون تماس بگیرید.»
معلم با عصبانیت شماره تلفن راهنمایی بیهقی را گرفت و از کلاس بیرون زد. وقتی برگشت برخوردش عوضشده بود! مرا بوسید و عکس با روسری را هم قبول کرد! نمیدانم علیاکبر به معلمی که اصلاً به حجاب توجهی نداشت چه گفته بود که آنقدر روی او اثر گذاشت! بعداً هم که از برادرم سؤال کردم جوابی نداد.
خاطرهای از شهید علی اکبر دهقان از مجموعه کتاب های ایثارنامه
راوی: طاهره دهقان، خواهر شهید