kayhan.ir

کد خبر: ۱۶۱۳۰۵
تاریخ انتشار : ۰۶ خرداد ۱۳۹۸ - ۲۰:۱۶
گفت‌وگو با کارشناس عرفان‌های نوظهور

آنچه باید درباره «استاد سلوک» بدانیم




مسئله استادی و شاگردی در فضای اخلاق بیش از دیگر ساحت‌ها ظرافت‌های خاص خود را دارد.
خبرگزاری رسا با توجه به رخنه افراد غیرلایق به این ساحت گفت‌و‌گویی با حجت‌الاسلام حمیدرضا مظاهری سیف ترتیب داده است. ایشان از نخستین کسانی است که در عرصه شناخت عرفان‌های کاذب گام‌های جدی و اساسی برداشته است. این استاد حوزه و دانشگاه تاکنون با انتشار آثاری توانسته جامعه را در برابر خطرهای مروجان افکار انحرافی و عرفان‌های نوظهور آگاه کند. تأسیس موسسه بهداشت معنوی و به کارگیری پژوهشگران کارآمد و علاقه‌مند به پژوهش‌های عرفانی از خدمات فکری و فرهنگی این استاد حوزه به شمار می‌رود.
اینک این گفت‌و‌گو تقدیم خوانندگان محترم و علاقه‌مندان به عرصه اخلاق عملی می‌شود.
***
* استاد سلوک چه کسی است؟
ـ استاد سلوک کسی است که بتواند طالب سیر الی‌الله را در مسیر پیش ببرد. لازم نیست استاد سلوک خودش تا آخر راه را رفته باشد، همین که چند قدم از ما جلوتر باشد می‌تواند، به همین اندازه نقش استادی را ایفا کند. شما باید ارزیابی کنید و ببینید که آیا چیزی بیش از شما می‌داند و آیا شاخص‌های تقوا و دانش در او بالاتر از شما هست یا نیست.
اما اگر منظور استاد کامل است، اینجا موضوع تغییر می‌کند. استاد کامل کسی است که به نفس طالب‌اشراف دارد، ظرفیت او را می‌بیند و می‌فهمد و راه سلوک دادن او را می‌شناسد. در اینجا فقط راه رفته بودن کافی نیست، بلکه باید با علوم مختلف آشنا باشد. خیلی‌ها حقایق را می‌بینند، اما نمی‌توانند بیان کنند، نمی‌توانند به دیگران منتقل کنند. چون انتقال معارف از آسمان شهود به زمین ذهن و زبان، کار ساده‌ای نیست. شهود انوار جلال و جمال الهی و سبحات وجه رب‌العالمین را با چه مفهوم و ذهنیتی و با چه واژه و زبانی می‌توان
بیان کرد؟
عرفای بزرگ قرن‌ها زحمت کشیدند به تدریج یکی پس از دیگری آمدند و مشاهداتشان را با عباراتی بیان کردند، این عبارات از سوی عارفان بعدی که همان کشف‌ها را داشتند اصلاح شد، تدقیق شد تا اینکه دانش عرفان نظری امروزه به دست ما رسیده است و ما می‌توانیم بزرگترین تجربه‌های عرفانی و کشف‌های ربانی را هم موضوع گفت‌وگو قرار دهیم.
استاد کامل باید بتواند با سالک به حسب درجه و مرتبه‌ای که دارد از تجربه‌های عارفانه سخن بگوید، تجربه‌های او را تعریف کند و سالک را از بهت و حیرت مشاهدات بیرون آورد. این کار نیازمند ذهنی لطیف و زبانی دقیق است. اصل برخورداری از قلبی وسیع است که حقایق را دریابد، اما داشتن ذهنی دقیق و داشتن دانش کافی هم از ضروریات یک استاد کارآمد و مؤثر است.
* آیا اجتهاد و عرفان با هم نسبتی دارند؟
ـ‌ دانستن علم فقه در حد اجتهاد بسیار ضروری است. استاد باید بتواند با برهانی روشن وسوسه‌های شیطانی را از الهامات رحمانی جدا کند. شیطان به شکل‌های مختلف پیش می‌آید و فقط براهین روشن شرعی و تسلط بر روش اجتهاد می‌تواند راهنمای سالک باشد.
گاهی سالک از شوق و هیجان عبادت، ممکن است به این ورطه بیافتد که واجبات را بیش از حد و مکرر انجام دهد، مثلا نماز واجبش را بخواند و بسیار لذت ببرد، ولی برای بهره بیشتر آن را اعاده کند. بعد به تدریج عادت کند که نمازها را دوبار بخواند، سپس این انگیزه در او ایجاد شود که سه بار بخواند گاهی شیطان این طور حدود الهی را در هم می‌شکند، اعادۀ نمازهای واجب بنابر نظر فقها ‌اشکال ندارد. اما یک استاد مجتهد در مواقعی با رجوع به ادلۀ فقهی می‌تواند حکم حرمت را برای سالکی که تحت تربیت اوست، تشخیص دهد و بر او حکم کند و او را به خواندن نمازهای نافله توصیه نماید و یا اساسا او را در محدوده‌ای که ظرفیت و استعدادش کشش دارد، محدود کند.
به هر حال اینجا اجتهاد و تشخیص حکم شرعی در مورد خاص بسیار ضروری است.
* چگونه باید میزان بهره‌مندی استاد را از علم و عمل سنجید؟
ـ شناسایی استاد سلوک سه مرحله دارد، چون موضوع بسیار خطیر و حساسی است. انسان به استاد عرفانی‌اش به شدت وابسته می‌شود، شاید بیش از کودکی که به مادر و پدر وابسته است. اولین مرحله شناسایی چند شاهد عادل هستند که باید شهادت بدهند این استاد واقعا استاد کاملی است. شاهد عادل در این زمینه کسی است که خودش استاد سیر وسلوک باشد و برای تشخیص کمال استاد یا ناکامل بودن استاد تجربه و دانش کافی را داشته باشد. با وجود این شاهدان شخص دراین حد حجت دارد که به استاد نزدیک شود و هم دم و همراه او شود.
مرحله دوم همراهی با استاد است. مدتی که شاید بین یک سال تا سه سال برای این کار لازم است. طالب باید همراه و همدم استاد شود و او را به دقت زیر نظر داشته باشد. اگر در این مدت هرچه از او دید برخلاف علم و عقل و شرع نبود. آنگاه می‌تواند برای مرحلۀ سوم و آخر انتخاب استاد آماده شود.
مرحله سوم مؤید غیبی است. یعنی اینکه در کشفی یا رؤیایی چیزی را بیابد که نشان دهد او استاد کامل است. این برهان قلبی برای حصول اطمینان شخص است، تا در راه سیر و سلوک مطیع استاد شود. توجه داشته باشید که این تنها مؤیدی است که سالک را برای تبعیت از استاد ثابت قدم و دلگرم می‌کند. حجت در مرحله اول و دوم با حصول علم نسبت به صالحیت استاد حاصل شده است. مرحله سوم هیچ حجیتی ندارد و بعد از وجود حجت، تنها مؤید است.
بگذریم از اینکه بعضی‌ها دنبال بازی با سیر و سلوک و استاد هستند. کسی که واقعا می‌داند می‌خواهد چه کند و در این کار جدی است. تسلیم شدن به استاد ساده نیست. ما تسلیم خدا هم به راحتی نمی‌شویم، چه رسد به استاد. اگر استاد بخواهد ما را به طاعت خدا فرابخواند، نفس در برابر ما ایستادگی می‌کند. شیطان دور استاد را خلوت می‌کند. این طور نیست که به سادگی هزاران نفر دور شمع وجود استاد جمع شوند. ائمه هم با این همه جاذبۀ شخصیتی افراد محدودی را به درجات بالا رسانده‌اند. قابلیت زیاد نیست. ثله من الاولین و قلیل من الآخرین.
این مراحل دقیق است و باید با ترتیب طی شود. اگر مرحله اول طی نشده، کسی نمی‌تواند به سراغ مرحله دوم یا سوم برود. به طور قطع می‌گویم کسی که مرحله اول و دوم را طی نکرده است و بخواهد با تکیه به مؤیدات مرحله سوم دربارۀ استاد تصمیم بگیرد، برخلاف حجت علم کرده و عذری ندارد و مقصر است و قدم در راه هلاکت گذاشته، مگر اینکه انتخاب و عملش از قضا مطابق حجت باشد.
خواب و مکاشفه برای کسی که سلوک نکرده، احتمال شیطانی بودن دارد، احتمالش هم موجب می‌شود که خواب و مکاشفه از حجیت حتی برای خودش بیافتد. حتی اگر با خواب و مکاشفه یقین حاصل کرد، موظف به جست‌وجوی حجت است و باید تفحص کند و دو مرحلۀ قبل را به جا آورد و در مرحلۀ سوم آن مویدات را قرار دهد و آنگاه به یقینش اعتنا کند. برای شیطان کاری ندارد که یک رویایی برای ما ایجاد کند و یا مکاشفه‌ای خیالی را پدید آورد.
شیطان مختال ‌]متکبر و خودپسند[ است و انسان‌ها را به سوی مختال شدن پیش می‌برد. یعنی خیال پرداز می‌کند. مسائل معنوی چون ماوراء عالم ماده است، به راحتی موضوع خیال پردازی قرار می‌گیرد و نشانۀ مختال بودن و گرفتار خیالات شیطانی بودن، «فخور» بودن است. انسان به خودش به آنچه در خیالش یافته افتخار می‌کند، خود را سرآمد دیگران می‌بیند، خود را و هم خیال‌های خودش را برتر می‌بیند. اینها نشانه‌های یک راه غیر معنوی و شیطانی است. تکبر و فخور بودن اینها نشانه‌های روشنی است که خداوند در راه شیطان قرار داده، اهل معنا این نشان‌ها را می‌بینند و حقیقت را کشف می‌کنند.
به هر حال روش عرفا و بزرگان هم همین بوده است. اگر می‌شنوید که می‌گویند فلان شخصیت بزرگ استادش را در رویایی دید و با مویدی معنوی او انتخاب کرد، این بیان آخرین مرحله است. اگر به منابع رجوع کنید می‌بینید که آنها بر اساس حجت و عمل می‌کرده‌اند. شواهدی را می‌جسته اند، مدتی با استاد همدم می‌شدند، تا علم و تقوای او را احراز کنند.
* میزان سرسپردگی به استاد چقدر است؟ آیا صرفا باید در انجام دستورات و گفتن اذکار تمکین کرد و در بقیه زندگی با عقل و وحی (شریعت) عمل کرد و توصیه‌های غیر سلوکی استاد جنبه ارشادی و راهنمایی دارد یا اینکه باید تمام و کمال زندگی و نفس را به استاد سپرد و در درون خود حالت خضوع و خشوع و تمکین تام نسبت به استاد پیدا کرد؟
ـ اگر سؤال شما دربارۀ استاد کامل است، که باید در تمام شئون تسلیم او بود. زیرا کسی که قدم در راه سیر و سلوک می‌گذارد، تمام زندگی‌اش سیر و سلوک است. سیر و سلوک یک کاری در کنار سایر کارها و شئون زندگی نیست. خوردن و خوابیدن و کسب روزی و بودن با خانواده و صلۀ رحم و برای زنان همسرداری و فرزندپروری و سایر نقش‌ها و وظایف در زندگی همه، بخش‌هایی از سیر و سلوک است که باید متناسب با هدف سیر الی‌الله تنظیم شود. همان‌طور که دین برای همه این امور دستور و برنامه دارد.
استاد سالک فقط ذکر نمی‌دهد بلکه تمام زندگی شخص را به ذکر تبدیل می‌کند، باید کاری کند که سالک در تمام کارهایش گامی به سوی خدا بردارد و الا استاد سیر و سلوک نیست. در برابر چنین استادی باید تسلیم بود. او بر اساس دین و شریعت الهی و طریقت نبوی ما را به سوی حقایق اسرار الهی پیش می‌برد و باید در همۀ شئون مطیع استاد باشی تا بتواند کارش را انجام دهد و تو هم بتوانی بهره‌ات را ببری.
* تعابیر «کالمیت بین یدی الغسال» و «خضر و موسی» برای بیان نسبت استاد و سالک در عرفان شیعه چقدر صحیح و دقیق است؟
ـ این تعابیر ابعاد شاعرانه‌ای دارد. یعنی یک ظاهری دارد و یک باطنی. منظور از مثل مرده در بین غسال این است که نهایت تسلیم را می‌خواهد بیان کند که در برابر استاد لازم است. اما اصل سیر و سلوک با اراده و اختیار شخص انجام می‌شود. چه بسیار کسانی که در اثر سوء اختیار سقوط می‌کنند. پس مثل میت نیستند، بلکه اختیار دارند. استاد راه را نشان می‌دهد، برنامه را متناسب ظرفیت و استعداد شخص بیان می‌کند، از اینجا به بعد به عهدۀ سالک است که درست عمل کند. گاهی سالک چنان نیکو و خالصانه عمل می‌کند که استاد را هم به اعجاب وامی دارد. داستان زید بن حارثه و پیامبر اکرم(ص) را در مسجد همه شنیده‌اید، بروید و آن روایت را دوباره بخوانید، پیامبر(ص) از اینکه زید می‌گوید به یقین رسیده‌ام تعجب می‌کند، از او نشانه‌های یقین را می‌پرسد، او می‌گوید و پیامبر(ص) می‌فرمایند کافی است ادامه نده.
تشبیه خضر و موسی هم همین است، یک تشبیه ابعاد شاعرانه‌ای دارد، منظور این است که در سلوک و در برابر استاد باید صبور باشی و از آنچه استاد می‌کند و دستور می‌دهد سؤال نکنی، حقایق به تدریج برایت فاش می‌شود. باید اول بروی تا برسی و ببینی. اما اگر منظور از خضر و موسی را به معنای ظاهری آن در نظر بگیریم و بگوییم اگر استاد بی‌گناهی را هم زد و کشت تو نباید چیزی بگویی، به هیچ وجه قرآن چنین اجازه‌ای نمی‌دهد.
اگر به داستان موسی(ع) و خضر برگردیم، معلوم می‌شود که موسی(ع) در مواجهه با خضر‌اشتباه نکرده است. اعتراض‌های او کاملا بجا بود. به خصوص در موردی که قتل اتفاق افتاد. این نشان می‌دهد که یک پیامبر بزرگ الهی که معجزات بی‌شمار دارد، تحمل نمی‌کند که در برابر او خلاف شرع صورت بگیرد، حتی اگر خدا هم کسی را به عنوان عالم معرفی کرده باشد، پیامبر خدا از او سؤال می‌کند که این چه کاری است. حضرت موسی(ع) درست عمل کرد.
خضر به معنای کسی که فراتر از شرع و حجت ظاهر عمل می‌کند، محکوم به گمنامی است. او نمی‌تواند مشهور و عادی زندگی کند. قرآن کریم می‌گوید، این راه راهی مخفی است. خضر نمی‌تواند استاد کسی باشد. حتی استاد پیامبر بزرگی که کلیم‌الله بود و با خدا سخن می‌گفت و خداوند با او خصوصی و زیر گوشی راز می‌گفت «فقربناه نجیا» حتی خضر نمی‌تواند استاد چنین کسی باشد. سبک زندگی خضری سبک زندگی استاد سلوک نیست. او راهی را می‌رود فراتر از شرع و به موجب آن باید مخفی و ناشناخته زندگی کند و صلاحیت استادی ندارد. حضرت خضر خیلی عالم است، اما استاد نیست.
استاد باید اسوه و الگو باشد، بنابراین باید در معیار عقل و شرع بگنجد. بتواند راه و را از بی‌راهه نشان دهد، نه اینکه راه و بی‌راه را با هم بیامیزد. از قرآن می‌فهمیم که حضرت خضر استاد نیست. این موضوع دست مایه فساد در بسیار از فرقه‌های صوفیه و عرفان‌های دروغین شده است. بسیار هستند که با همین تعبیر خضر و موسی به اسم استاد عرفان فسادهایی برانگیختند و مسائلی ایجاد کردند که دیگر پشیمانی سودی نداشت. بعضی از همین خضرها به خاطر جرایم متعدد اعدام هم شده‌اند. اگر کسی فکر می‌کند خضر است، بداند که موسی‌هایی هستند که از او سؤال می‌کنند و اگر نتوانند پاسخ بدهند و نتوانند، مثل خضر پا بر امواج دریا بگذارند و بگریزند، حکم شرع در‌باره آنها اجرا خواهد شد.
داستان موسی(ع) و خضر بسیار آموزنده است. اما ما باید تعابیر عرفا را درست بفهمیم و ظاهر و باطن آن را تشخیص دهیم و لطایف و‌ اشارات آنها را دریابیم، و فراموش نکنیم که در طول تاریخ همواره عرفایی بزرگ و حتی خود ائمه(ع) تأکید داشته‌اند بر عقل و شرع، و این معیاری است که قرآن کریم بر آن تأکید دارد؛ هم تأکید بر عقل و هم تأکید بر اینکه همه پیامبران آمدند و یک سخن داشتند
«فاتقوا الله و اطیعون» «پس تقوای الهی پیشه کنید و مرا اطاعت نمایید». (شعراء- 131)
* یقین و ایمان به استاد از چه سنخی است؟ همچون اعلم دانستن مرجع تقلید است یا یقینی است از سنخ ایمان به امام معصوم علیه‌السلام؟ آیا شک در استاد موجب سقوط سالک است؟
ـ یقین به استاد بیشتر شبیه یقین به امام معصوم است. یعنی ما با شواهدی امام را می‌شناسیم از او سؤال می‌کنیم، او را می‌آزماییم، تا نشانه‌های امامتش را بیابیم. اگر شکی در استاد پیدا کردیم، باید ببینیم که آیا موجه است یا نه؟ شک و تردید بی‌دلیل وسوسه شیطان است. اما اگر دلیلی در کار بود، باید تفحص کرد.
مثلا شما فرض کنید که در محضر امام علی(ع) هستید، احساس می‌کنید که ایشان در جایی دروغ گفت و شما به امامتش و عصمتش شک کردی، چه کار می‌کنی؟ معلوم است باید شرفیاب شوی خدمت امام و با ادب سؤال کنی و من چنین چیزی از شما دیدم، موضوع چیست؟ امام هم قطعا توضیح می‌دهد.
اگر تو کسی را امام دانستی و بعد از او دروغ و خطا دیدی باز هم می‌خواهی معتقد باشی که او امام است. اگر این معیارهای عقلی و شرعی نبود، شیعه هیچ‌گاه راه خود را در بین مدعیان امامت پیدا نمی‌کرد. کسی می‌آمد و ادعای امامت می‌کرد، مردم مدتی او را زیر نظر می‌گرفتند شاید در ابتدا به او اعتماد می‌کردند ولی بعد مسائلی می‌دیدند که متوجه می‌شدند او امام نیست. تاریخ امامان شیعه را بخوانید تا حقایق برای شما روشن شود. همان دقت نظر و حساسیتی که در تشخیص امام و ایمان آوردن به او وجود داشته، در شناختن استاد کامل هم باید مراعات شود.
* آیا استاد باید تصرفات تکوینی در سالک داشته باشد و به او در ترک معاصی و انجام واجبات کمک کند؟ اگر این گونه است پس کمالی که در پس سعی و تلاش برای عبودیت است چه مفهومی دارد؟
ـ اثر استاد در تهذیب نفس سالک بسیار زیاد است، ولی این طور نیست که بگوییم که اثر تکوینی در اینجا وجود دارد که با یک نگاه استاد شاگردش متحول می‌شود. برای درک اثر استاد بر طالب سلوک باید به این توجه کنیم که انسان‌ها از افراد مختلفی اثر می‌پذیرند.
انسان‌های صالح و پاک، اثر خوبی دارند و افراد ناصالح اثر بدی می‌گذارند. اهل ایمان به درجۀ وارستگی و ایمان‌شان آثار بیشتری را بر افراد دیگر می‌گذارند. یک استاد کامل عرفان هم اثر زیادی بر دیگران دارد. نه اینکه معجزه‌ای یا کرامتی صورت گیرد. این اثر کاملا طبیعی است. تا حدودی هم به شناخت و تصور مخاطب نسبت به آن استاد یا شخصیت وارسته مربوط است. شما هرچه تصور بزرگتری از استاد داشته باشی، اثر او بر شما بیشتر می‌شود، چون با اعتماد بیشتر به سخنش توجه می‌کنی، وقتی خودت را در حضورش تصور می‌کنی در کنار او شرم می‌کنی که او کجاست و من کجا هستم، اینها زمینه‌ساز تغیر و تحول در انسان است. کرامت خاص یا اثرتکوینی به معنای یک‌ اشاره معجزه‌آسا و غیر قابل توضیح وجود ندارد.
شما به همان دلیل که نباید با افراد فاسد و فاسق همنشین شوی و باید با اهل ایمان و تقوا همنشینی کنی، به همان دلیل دیدن علما، نشستن در محضر آنها که تو را یاد خدا می‌اندازند، در تو اثر می‌گذارد و تکریم آنان توصیه شده و عبادت به شمار می‌آید.
این اثر به دستگیری در سلوک کاری ندارد و یک اثر عام است. انسان‌های وارسته و با ایمان بالا محضرشان نورانی‌تر و مؤثرتر است. دستگیری به راهنمایی‌ها و رهنمودهایی است که استاد با درک ظرفیت شاگرد ارائه می‌دهد و خاص است. اما اثر محضر استاد و یا به قولی نفس استاد، موضوع عام دیگری است و خاص یک فرد نیست. هر کس در محضر هر شخص وارسته‌ای از فیض حضور او بهره‌مند می‌شود.
ممکن است کسی بیاید و این بهره مندی را توصیف کند یا برایش خیلی شگفت انگیز باشد، یا در زمانی روی دهد که او به یک امداد بیرونی و نشانه‌ای نیاز داشته است و از قضا در این شرایط با آن شخص وارسته روبرو شده است. بنابراین یک فعل تکوینی خاص از سوی استاد بر شاگرد انجام نمی‌شود. این اثر عامی است که در ارتباط با اهل ایمان در مراتب مختلف به حسب ایمانشان
پدید می‌آید.