kayhan.ir

کد خبر: ۱۵۵۰۵
تاریخ انتشار : ۲۴ خرداد ۱۳۹۳ - ۱۸:۵۲
در گرامي داشت چهل و نهمين سالگرد شهادت چهار شهيد نهضت امام خميني ( ره)

هان!‌ای جوانان مسلمان به پیش

«در اين واپسين لحظات و ساعات عمر كه با مرگ و حيات رنگ خورده و شبح زيباي مرگ به تموج و تلاطم در برابرم نمودار مي شود، خود را به خواست خداوند مي سپارم. از او طلب مي كنم كه آني ما را به حال خود وا مگذارد. هدايت را از او طلب مي كنم. زيرا آن كس را كه خدا واگذارد كيست او را هدايت كند.»

مرتضي صفار هرندي

مثل امشبی در 49سال قبل در زندان شهرباني رژيم شاه، جواني 23ساله با نوشتن اين جملات وصيت نامه، خود را براي قرار گرفتن در برابر جوخه تيرباران آماده مي كرد. رضا صفار هرندي وصيت نامه اش را اين گونه به پايان برد:
«در اين ساعات كه در مشت زمان خرد مي شود و هر آن ما را به زندگاني جاودانه ديگري سوق مي دهد بهترين ارمغان براي شما ازنظر ايده، تمسك بحبل الله المتين سفارش مي نمايد. حق و حقيقت گوهري است درخشان كه در اعماق اقيانوس مواج و ژرف مرگ پنهان است. آخرين كلام خود را به اين آيات خاتمه مي دهم:... انالله و انا اليه راجعون»
فضاي بهجت آميزي بين او و سه همراهش كه منتظر سحرگاه لقاي معبودند برقرار است. وقتي آن‌‌ها را براي بردن به ميدان تيرباران صدا مي زنند مرتضي نيك نژاد با آسودگي مي گويد: «بگذاريد مسواكم را بزنم، مي آيم!»(1) دهان خوشبوي اين جوان برومند به گاه «سبوح قدوس» آخرين فرياد الله اكبر را سرخواهد داد.
در گوشه ديگري از «بند» محمد بخارايي دوست گريان خود «حميد» را- كه تحمل فراقش را ندارد- دلداري مي دهد: «من از روزي كه خودم را شناختم هر سال در ماه رمضان از خداوند شهادت در راهش را آرزو مي كردم. حالا كه ما موفق شده ايم به اين توفيق ما گريه مي كني!»(2) و بعد خطاب به جمع مي گويد: «هر جا مجلسي براي ما بود و به ياد ما بوديد جشن بگيريد!» سخن وداع صادق اماني در اين جمع، كلام بخارايي را تكميل مي كند: «ما چهار نفر باهم صحبت مي كرديم كه سبك ترين حكم درمورد ماست. دشمنان خيال مي كنند كه شديدترين حكم را به ما داده اند! ما تا لحظاتي ديگر در جوار رحمت حق هستيم و در اين ترديد نداريم. اما برسر شما اسرا چه مي آورند؟ ما وظيفه خود مي‌دانيم كه براي شما دعا كنيم. اما خود شما هم بايد مراقب باشيد، وظيفه دوران اسارت سنگين‌تر از آمادگي براي شهادت است. شما بايد بهوش باشيد. ما هم براي شما دعا مي كنيم.»(3)
حالا جواني با سيماي معصومانه به سخن مي آيد، او مرتضي نيك نژاد است: «ما از لحظه‌اي كه حركت كرده ايم براي اين لحظات، لحظه شماري مي‌كرديم. نه تنها براي اين لحظات آمادگي داريم، بلكه معتقديم اين لحظات، لحظات استجابت دعاست، ما خود را موظف مي دانيم كه دعا كنيم.»(4)
رضا صفارهرندي سخنگوي آينده نگري اين گروه نوراني است. وی، بخارايي و نيك نژاد مدتي در حلقه جلسات سخنراني مهدي بازرگان بوده اند. ولي او در اين دقايق واپسين، خود را موظف مي‌بيند كه نكته مهمي را براي آينده مبارزه بگويد: «خانه از پاي بست ويران است، خواجه در بند نقش ايوان است. نظام بايد از ريشه برچيده شود. ملّي ‌ها در اين فكرند كه ظاهر ساختمان نظام سلطنتي را آرايش كنند، ولي هرگز توفيقي نخواهند داشت. بايد اين بنا، ويران و از نو ساخته شود.»(5)
رضا صفارهرندي دقايقي قبل، وقتي وصيت نامه اش به پايان رسيده و توسط هم بندانش و نيز پزشك و قاضي عسكر زندان امضا شده بود لختي به خودمی آید كه نكته مهمي را از قلم انداخته است.آن گاه زير بخش پاياني وصيت نامه اش با خطي درشت‌تر می‌نویسد: «چون متأسفانه نتوانستم در آخرين ساعات حيات، شما را ملاقات كنم تنها سفارش آخر را به شما برادران ارجمند، بارور نمودن نهال نهضت روحانيت و اسلام توصيه مي دارم كه اميد است شما هم رستگار شويد.»در سه سال گذشته آن ‌ها با از سر گذراندن تجربه همراهي با ملي‌گرا‌ها به اين نتيجه رسيده بودند. بخارايي خود از دست اندركاران ميتينگ سال1340 جبهه ملي در باغ جلاليه بود و در همان ماجرا سست عنصري رهبران جريان ملي گرا را به چشم خویش مشاهده كرد. ظهور خميني بزرگ، چنين جوانان حق‌طلبي را شيداي آن مرجع تقليد و رهبر بی بدیل ساخت. وقتي محمد بخارايي در دادگاه با اين سؤال مواجه شد كه چرا گلوله را به گلوي حسنعلي منصور (نخست وزير رژيم شاه) شليك كرده است، گفت: «اين سزاي حلقومي است كه از آن جسارت و توهين به مرجع تقليد بيرون مي آيد.» او سپس عوامل رژيم را در دادگاه اين گونه مورد خطاب قرار داد: «علت اصلي، تبعيد مرجع تقليد ماست. تا زماني كه مرجع تقليد ما در تبعيد است آب خوش از گلوي هيچ كدام از شما پايين نمي رود و سراغ همه شما مي آيند.»(6)
آن ‌ها بچه هاي مسجد و به شهادت هم بندانشان اهل تهجد بودند. پاتوقشان جلسات درس و موعظه بزرگاني همچون آيت الله سيدمحمود طالقاني، استاد مرتضي مطهري، سيدعلي شاهچراغي، شيخ علي اصغر صفارهرندي، سيدمهدي قوام و... بود و دو شب قبل از به هلاكت رساندن «منصور» ملاقاتي با آيت الله دكتر سيدمحمد بهشتي داشتند.(7) شهيد بهشتي از جمله كساني بود كه در پاسخ به سؤال يك عضو هيئت هاي موتلفه (ابوالفضل توكلي) درباره حذف فيزيكي سران رژيم ديكتاتوري شاه گفته بود: «اشكالي ندارد كه شما وارد اين فعاليت شويد.»(8)
شايد اولين جرقه ايده اعدام انقلابي سران رژيم طاغوت در ذهن آن ‌ها پس از شنيدن سخن استادشان مرحوم شيخ علي اصغر هرندي زده شد: «اي كاش كسي مي توانست مغز سران حكومت سلطنتي را متلاشي كند.» رضا هرندي ابتدا به صورت انفرادي سلاحي قديمي تهيه كرد ولي پس از توجه به عدم كيفيت سلاح و نيز مهيا نيافتن زمينه عمليات، دوستانش (بخارايي، نيك نژاد و اندرزگو) را با قصد خود همراه ساخت. این ايده از طريق سيدعلي اندرزگو و مهدي عراقي به مركزيت هيئت هاي موتلفه اسلامي منتقل شد و كار تهيه سلاح توسط صادق اماني (رهبر تشكيلاتي هيئت هاي مؤتلفه اسلامي) انجام پذيرفت. امام خميني ابتدا از پذيرش برنامه ترور سران رژيم شاه خودداري كردند، اما چندي بعد شاه را مستثني ساختند.(8) برخي از مجتهدان تهران مثل آيت الله شيخ جواد فومني حائري نیزدر فضاي خفقان‌آلود پس از 15 خرداد 1342 چاره اي جز اين اقدام قائل نبودند. وقتي حبيب‌الله عسكر اولادي از امام خميني درباره اين اقدام و نظر برخي از فقها، طلب فتوا يا حكم در تأييد يا رد آن ‌ها كرد، امام وي را از دخالت در اين موضوع (نظرات فقهاي ديگر) برحذر داشتند. اعضاي مؤتلفه امتناع امام از نفي نظرات فقهاي ديگر را نشانه عدم ممانعت شرعي رهبر و مرجع تقليد خود از چنين اقدامي قلمداد کردند. پس از تبعيد حضرت امام(ره) اعضاي هيئت هاي مؤتلفه از استاد مرتضي مطهري شنيدند: «تا سه چهار نفر از سران اين رژيم به زمين نيفتند اين خفقان از بين نمي رود.»(9) آن ‌ها در طلب فتوا، به نزد آيت‌الله‌العظمي سيدمحمد‌هادي ميلاني رفتند. وقتي مرحوم سيدتقي خاموشي (پدر رئيس فعلي سازمان تبليغات اسلامي) مفاسد و رفتارهاي «حسنعلي‌منصور» را بدون ذكر نام وي براي اين مرجع تقليد تشريح كرد و درباره معدوم ساختن چنين فردي سؤال كرد، آيت الله ميلاني پاسخ داد:
«اگر كسي بتواند اين كار را بكند جزء واجبات است و بايد بكند.»(10)
اين جوازهاي شرعي بود كه خيال طراحان متشرع ايده حذف فيزيكي مجري اصلي طرح مصونيت اتباع مجرم آمريكايي در ايران (كاپيتولاسيون) و اجراكننده برنامه آمريكايي تبعيد حضرت امام خميني(ره) به تركيه را در عملي كردن قصد خود راحت كرد. شب قبل از ترور نخست وزير رژيم آمريكايي شاه، منزل صفار هرندي ميزبان محمد بخارايي و مرتضي نيك نژاد بود تا با ضبط متني، انگيزه اين اقدام براي آيندگان مشخص شود. آنجا محمد بخارايي اين متن را خواند: «بسم الله الرحمن الرحيم، ان الله يحب الذين يقاتلون في سبيله صفا كانهم بنيان مرصوص (صف-4)، يعني «خداوند كساني را دوست مي دارد كه در راهش در صفوفي محكم جهاد مي كنند.» ناله را هر چند مي خواهم كه پنهان بركشم، سينه مي گويد كه من تنگ آمدم، فرياد كن. ما با سينه اي سوزان آماده شهادتيم؛ ديدن انسان هاي برهنه، شكم هاي گرسنه، ناله هاي سوزناك و قدم‌هاي ناتوان كه با تازيانه بر اندام آنان مي كوبند و به پرستيدن خدايان پليدي چون پيكر منحوس شاه، مظهر بدبختي‌هاي ملت مسلمان ايران، دعوتشان مي كنند، ما و هر انساني را رنج مي دهد. ما اولين صداي دلنشين گلوله را به روي دشمنان شما، ملت ايران، طنين‌انداز مي كنيم تا شما نيز تا روز فتح و پيروزي آن را دنبال كنيد. تنها آرزوي ما از زندگي، شهادت در راه عقيده است، زيرا سرور آزادمردان، «حسين بن علي(ع)، فرمودند: «ان‌الحياه عقيده و جهاد» آيا ملت ايران مي داند چه لحظات حساسي از تاريخ زندگي‌اش را مي گذراند؟ آيا مي دانيد كه با كوچك‌ترين سستي شب هاي تيره‌تري را درپيش خواهد داشت؟ آيا ملت ايران حيات خود را جز در مجازات نابكاران احساس مي‌كند؟ آيا ديگر مي توان با مبارزات منفي، دشمن را به عقب راند و نابود كرد؟ بكوشيد و بكوشيم كه بر پايه‌هاي محكم عدالت اجتماعي اسلام حكومتي برپا كنيم و به اين همه ننگ و ذلت خاتمه دهيم، نسل آينده را از سقوط نجات بخشيم و زندگي نيكو، درخور شأن يك انسان، پديد آوريم. ملت مسلمان ايران، روحانيان، دانشگاهيان، روشنفكران، ارتشيان، مبارزان جوان، ما از ماوراي اين جهان با شما سخن مي گوييم، از وجدان شما استمداد مي طلبيم، روح ما بر فراز اين مرز و بوم منتظر و نگران اقدامات شماست. با قلبي مملو از ايمان جنبشي را آغاز كنيد و اين عاملين منفور استعمار، شاه و هيئت كثيف را به يكباره نابود سازيد، خود را به كاروان شهيدان ملحق كنيد و سعادت جاويد خود و ملت خود را تضمين نمايد. آنچه خواست و محرك ما در شروع مبارزات مثبت مي باشد، چنين است. بايد باتمام قوا هر استعمارگري را به خارج از مرز ايران راند، بايد حكومت فردي شاه، عامل منفور استعمارگران، محو گردد اين هيئت كثيف حاكمه است كه ننگ استعمار را به ملت مسلمان ايران تحميل كرده است، نه آن كه ملت خود پذيرفته باشد. بايد براي پديد آوردن حكومتي مستقل و ملي بر پايه هاي عدالت اجتماعي اسلام و ايجاد يك حكومت ملي و اسلامي تا مرز خون به پيش رويم... انالله و انااليه راجعون»(11)
بهاي اين خواسته ها، همان آرزويي بود كه آن ‌ها در مناجات‌هاي شبانه شان براي تحقق آن‌دعا كرده بودند. سحرگاه 26خرداد 1344 بر صفحه تاريخ ثبت شد كه چگونه اين جوانمردان با نشاطي غريب به سوي قربانگاه گام برمي‌داشتند. مرحوم حاج حبيب الله عسكراولادي خاطره آن لحظات نوراني را چنين به ياد مي آورد:
«يكي از مأموران كلاه پليسي‌اش را به زمين زد. به او گفتم چه شده است؟ پاسخ داد، نمي دانيد اين چهار نفر با ما چه كردند!
وقتي ما اين چهار نفر را به محل تيرباران برديم، افسر نگهبان نبود كه اين‌ها را از ما تحويل بگيرد در مسير مأمورين حاضر، به اين‌ها گفتند كه ما بايد شما را جداي از هم نگه داريم، اين چهار نفر گفتند ما از امام و مولايمان حسين(ع) آموخته ايم در چنين شبي با نماز و قرآن وداع كنيم، ما براي ساعات شهادتمان اشتياق داشته و داريم. اجازه خواستند و وضو گرفتند و نماز خواندند و چهارنفر دور هم به صحبت پرداختند. بعد سه نگهبان آمدند. اماني و بخارايي گفتند اجازه بدهيد ما با مأمورانمان خداحافظي كنيم. آمدند جلوي ما ايستادند و گفتند ما شما را دشمن خودمان نمي دانيم دشمن ما مشخص است كه در كشور و جهان كيست. گفتند: «رهبر و مرجع تقليد ما اين قيام را براي نجات ما و شما انجام داده است شما در اين مدت زنداني بودن ما، به جهت اينكه با ما حرف زديد بازداشت شديد، ما از شما عذرخواهي مي كنيم.»
اغلب ما مي خواستيم زمين دهان باز كند و ما را فروبرد. آمدند جلو و يك به يك با ما روبوسي كردند و گفتند كه شما بدانيد ما از شما چيزي به دل نداريم، شما دشمن ما نيستيد.»(12)
اکنون 49 سال از آن صبحدم  خونین 26 خرداد 1344 می‌گذرد، اما سخن محمدبخارایی فضای همه سرزمین‌های اسلامی را درنوردیده است: "هان‌ای جوانان مسلمان به پیش".
منابع در دفتر روزنامه موجود است.