kayhan.ir

کد خبر: ۱۵۳۳۱۵
تاریخ انتشار : ۰۷ بهمن ۱۳۹۷ - ۱۹:۲۸
به بهانه اجرای نمایش «خنکای ختم خاطره»

غربت تفکر بسیجی در تئاتر امروز ایران

مهدي متولیان

چند سال قبل در يکي از برنامه‌هاي «مجله‌ تئـاتر» که از شبکه‌ چهار سـيما پخش مي‌شد، برخی از اهالي تئاتر دور هم جمع شده بودند و در باره‌ تئاتر مقاومت نظر مي‌دادند. خلاصه‌ غالب نظرات - چه کساني که به عنوان کارشناس در برنامه حضور داشتند، چه آنها که مورد مصاحبه قرار مي‌گرفتند - اين بود که چرا هنرمند نبايد حق داشته باشد که به هشت سال مهم‌ از تاريخ اين کشور هر طور که مي‌خواهد نگاه کند؟ و اين که مديران فرهنگي جنگ را در تعريفي که از «دفاع مقدس» وجود دارد، کاناليزه کرده‌اند که اين باعث شده حرفه‌اي‌هاي تئاتر به سمت موضوعات دفاع مقدس نيايند و در نتيجه تئاتر مقاومت دچار رکود شده است. خانم کارشناس محترم و باسابقه‌ تئاتر هم به تعبيري خودماني‌تر مي‌فرمود که دوره‌ حاجي- سيد بازي سر آمده؛ يعني ديگر جاي حرف زدن از معنويت رزمنده‌ها و بسيجي‌ها نيست. البته که کسي به اين صراحت نمي‌گويد، ولي در مجموع از اين حرف‌ها چنين بر مي‌آيد که اگر بخواهي از آثار معنوي جنگ و فضيلت‌هاي اخلاقي رزمندگان، از ايثار و گذشت و فداکاري و شهادت‌طلبي و حجب و حيا و برادري و صفاي آنان در تئاتر بگويي، مي‌شود شعارزدگي و مخاطب آن را پس مي‌زند.
خب، بايد پذيرفت که عناصر کليشه شده در آثار هنري دفاع مقدس، مخاطب را دل‌زده کرده و چون نوآوري و خلاقيتي در گونه‌ حماسه‌سرايي جنگ ايجاد نشده، هر کس ممکن است به اين خيال خام بيفتد که ديگر حرفي در اين عرصه وجود ندارد و مخاطب از اين نوع نگاه گريزان شده. اما من نمي‌دانم چرا کساني که دم از ساختار‌شکني مي‌زنند و کليشه‌ها را انکار مي‌کنند، به کليشه‌ پوسيده‌اي که خودشان گرفتارند، التفات ندارند؟ اصلاً بحث بر سر اين کليشه و آن کليشه نيست. مسئله، اختلاف دو نظرگاه معرفتي به اين موضوع واحد، يعني دفاع مقدس است. بله؛ سال‌ها است که مقوله‌ دفاع مقدس در سينما و تئاتر، بي‌شأن و جايگاه شده و هنرمندان از پرداختن به آن اِبا دارند. اما مگر هر بار هم که کاري در اين زمينه توليد شده، چه تحفه‌اي تحويل مخاطب داده‌اند؟ بحث تکنيک و باورپذيري اثر به کنار؛ آن نگاه‌هاي متفاوت و مختلف هنرمندان، چه گلي به سر اين تاريخ باارزش و گران‌قيمت زده که بايد مديريت تئاتر کشور به ذوق و خلاقيتشان مشتاق باشد؟ آيا جز اين است که هر چه عنان تئاتر مقاومت بيشتر در دست تئاتري‌های حرفه‌اي مانده، گوهر اصلي جنگ مخفي‌تر و کدرتر شده است؟ گيرم که تکنيک‌هاي خلاق‌تر و جذاب‌تري هم ارائه کرده‌اند...
واقعیت این است که اهالي تئاتر به خاطر خاستگاه مشترکي که در درون هنر مدرن دارند، صاحب نظرگاه‌هاي متعدد و متفاوت به جنگ نبوده و نيستند. اين تفاوت‌ها هر چه هست، در شيوه‌هاي بياني است و مجموعاً جزئي و بي‌اهميت‌اند. وجه مشترک مجموع تجربه‌هاي اهل هنر در تئاتر و سينما با اين ويژگي‌ها شناخته مي‌شود: ماده‌گرايانه، ظاهربينانه و البته عميقـاً بيگانه از واقعيات جنگ تحميلي... و غريبه با آن عناصر خاصي که به دفاع ملّت ايران در برابر تهاجم استکبار جهاني، شأني قدسي بخشيد.
بماند که بسياري از اين آثار، در حقيقت مجوز ورود يک تازه‌کار به عرصه‌ حرفه‌اي سينما يا تئاتر بوده‌اند و بعد که خَر نو از پل گذشت، همه‌ معتقدات و فضائل ملي و مردمي ما را به زير تيغ مي‌کشند و جز تحقير و توهين نثار مردمشان نمي‌کنند. يعني يک جور باج به جمهوري اسلامي تا بعد بتوانند هر آنچه خواستند بگويند.
اين شعار زيباي نخ‌نما، براي ايجاد يک همهمه‌ بي‌ سر و سامان است که همه بتوانند مثل توريست‌ها از جنگ، مثل يک عتيقه‌‌ پرجاذبه بازديد کنند و در بلبشوي آن، تنها صدايي که شنيده نخواهد شد، صداي بچه‌هاي جنگ، يعني همان ميوه‌هاي اصلي دفاع مقدس است. در اين بلبشو، هر خزعبلي را مي‌توان به جنگ نسبت داد، اما ديگر جايي براي سخن از حقيقت دفاع مقدس نيست.
اصلاً گذشته از اين تفاسير، بايد پرسيد چرا دغدغه‌ همه‌ هنرمندان، مشترکاً نمايش نگاه‌هاي متفاوت خود به جنگ است؟ چرا کسي به دنبال کشف جوهره‌ ذاتي دفاع مقدس و تقرّب به ماهيت حقيقي آن نيست؟ آيا ارزش بررسي جنگ هشت‌ساله جز اين است که بايد گنجينه‌هاي مکتوم آن را براي زندگاني آينده‌ خود استخراج و عمارت حيات معنوي‌مان را آباد کنيم؟ پس چرا کسي دغدغه‌ واشکافي و ورود به عمق جنگ را ندارد و همه فقط مي‌خواهند آن را متفاوت بنگرند؟! آن هم تنها پوسته‌ ظاهري جنگ را. اساساً آيا اين امکان وجود دارد که با يک موضوع، بيگانه و غريبه بود، اما درباره‌ آن، اثر هنري آفريد و نظريه داد؟!
واقعاً از بين اين همه فرزند ناقص‌الخلقه‌اي که هنر معاصر به نام مکاتب هنري براي ما به يادگار گذاشته، کدام‌يک در پي قرب به حقيقت ‌اشياء بوده‌اند؟ و آيا اصلاً طرح اين توقع از هنرمندي که هميشه از دريچه‌ ايسم‌هاي گونه‌گون هنري به عالم اطراف خود نگريسته، به جا است؟  
بله، مسئولين فرهنگي به درستي، اما با ناشي‌گري و کج‌سليقگي سعي دارند طوري تئاتر مقاومت را مديريت کنند که آن گوهر درخشان جنگ امکان تلألو پيدا کند. آنها مي‌خواهند آن وجهي از جنگ مورد توجه قرار گيرد که مجلاي ظهور و اثبات تفکر معنوي انقلاب اسلامي شده است؛ همان که سرمايه‌ آينده‌ ما است. اما هنرمندان به اقتضاي ذائقه‌ مدرنيستي‌شان، در عمل تنها رنج‌ها و آسيب‌ها و سياهي‌هاي جنگ را زير ذره‌بين مي‌گذارند. آقاي آذرنگ از نويسندگان چيره‌دست تئاتر در مصاحبه‌اي گفته بود: «من بايد مدافع جنگ باشم؟ اين تفکر از کجا خلق شده؟... ذات جنگ سياه است و غير از اين نيست...»
من نمي‌دانم که اين نوع اظهار نظرها که در آن مسئولين نظام را تلويحاً جنگ‌جو و جنگ‌طلب جلوه مي‌دهد آگاهانه بيان مي‌شود، يا واقعاً از سر سوء‌تفاهم است؟ اما به هر روي خداوند سختي‌ها و مصائب را در سنت آفرينش وسيله‌ پالايش و تزکيه‌ دروني انسان‌ها مقدّر فرموده تا او از کوره‌ اين شدائد به کمال غايي خود نزديک و نزديک‌تر شود. به قول شهيد آويني:‌ «خانه‌ تن راه فرسودگي مي‌پيمايد تا خانه‌ روح‌ آباد شود». اولياء انقلاب نيز مي‌خواهند دروازه‌اي را که از درون اين جنگ ويرانگر خانمان‌برانداز، به بهشت انسانيت و کمال اخلاقي باز شده به جهانيان معرفي کنند، اما حضرات ساده‌انديش ما تأکيد بزرگان و مسئولين بر پرداختن به جنگ را حمل بر دفاع از جنگ مي‌کنند! اگر در جنگ ما اين جلوه‌هاي انساني و انقلاب انفسي در جوانان رخ نمي‌داد، چه تفاوتي با جنگ‌هاي ديگر داشت و چه ارزشي در آن باقي مي‌ماند که براي پاسداشت آن اين همه بحث و حديث و برنامه و سياست و سرمايه گذاشته شود؟ گرچه کساني که نسبتي با احوال معنوي جنگ برقرار نکرده‌اند، حتي اگر خود از آسيب‌ديدگان جنگ باشند، اين حرف‌ها را مشتي شعار و تعارف تلقي مي‌کنند. باز به شهيد آويني که از زبان بچه‌هاي رزمنده مي‌گويد: «هر کس مي‌خواهد ما را بشناسد، داستان کربلا را بخواند. اگرچه خواندن داستان را سودي نيست، اگر دل کربلايي نباشد.»
همین آقاي آذرنگ، نويسنده‌ نمايشي است با نام «خنکاي ختم خاطره» که منتهاي نگاه تلخ و سياهش به جنگ و ميراث خانواده‌هاي شهدا را در آن مي‌توان يافت. اين نمايش اولین بار در سال 88 اجرا شد و اخیرا بار دیگر با بازیگران جدیدی روی صحنه رفت. در این نمایش، خانواده‌هاي شهدا مرد و زن‌هاي بي دست‌‌وپايي نشان داده شدند که در تنهايي و يأس و حسرت رها شده‌اند. نه عزت نفس دارند، نه غرور، نه تسليم و رضا، نه شکرگزاري و نه... چهره‌اي که قاطعانه بايد گفت با اغلب خانواده‌هاي شهدا بيگانه است و درست همه‌ آن کرامات و فضائلي را مادران و پدران و برادران و خواهران و فرزندان شهدا به آن متصف شدند، با زبان بي‌زباني انکار مي‌کرد. به زعم خودشان يک نگاه اجتماعي به آثار و تبعات جنگ کرده‌اند، اما چه نگاهي؟ يک «ننه من غريبم» بازي مشمئزکننده که گويا مي‌خواهد ترحم مخاطب را براي بازمانده‌هاي شهدا گدايي کند. جالب اين‌جا است که اين نمايش در آن سال، توليد مستقيم انجمن تئاتر انقلاب و دفاع مقدس! بود. يعني حمايت همان مديراني را با خود داشت که ظاهراً اجازه نمي‌دهند نگاه‌هاي متفاوت به جنگ عرض‌اندام کنند!
بهتر است واقع‌بين باشيم؛ همه‌ اين هياهوها و انتقادها و حتي بسياري از سياست‌گذاري‌ها و برنامه‌ريزي‌هاي مديرمندانه! در عمل نگاه معنويت‌جو، آن نگاه اصيل بچه‌هاي حزب‌اللهي و بسيجي، و آن نظرگاه متعالي امام و بزرگان انقلاب را به محاق کشيده و عرصه را بر تنفس اين تفکر تنگ کرده‌اند.
اين قلم بي‌جوهر هم از تشريح و توصيف اين تفکر عاجز است و تنها مي‌تواند مخاطب را به ‌اشاره‌ها و کنايه‌ها و يادگاري‌هايي که به جا مانده ارجاع دهد. در مجموعه‌ مستند «روح‌الله» يکي از اطرافيان امام (ره) تعريف مي‌کرد که وقتي براي ايشان ويراني‌ها و تخريب‌هاي جنگ را مي‌شمرديم و از شرايط گله مي‌کرديم، امام - به اين مضمون - مي‌فرمودند: برويد خدا را شکر کنيد در عصري قرار گرفته‌ايد که توفيق شهادت هست.
اين تنها شِمايي بسيار موجز است از آن نگاه و تفکر مهجور. حالا کلاه خود را قاضي کنيد و بفرماييد کدام هنرمند از اين پنجره به دفاع مقدس نگريسته است؟ اين نگاه فراتر از حماسه‌سرايي و قهرمان‌پردازي‌ است و از تقديس وطن‌دوستي و امثالهم بسيار بزرگ‌تر است. اين‌قدر بزرگ بعضاً در مخيله‌هاي کوچک ما جا نمي‌گيرد و از خود مي‌پرسيم: يعني چه‌؟ يعني امام از کشته شدن جوانان راضي بود؟ آيا او مرگ‌انديش و مرگ‌طلب بود؟! نکند امام هم جنگ‌طلب باشد؟ اصلاً شايد راوي کذاب باشد و الخ.
دوستان هنري ما مي‌گويند جنگ جوانان عزيزي را از ما گرفت، اما بايد پرسيد، اگر کوره‌ جنگ نبود و اگر جوان آن روز خود را با خطر مرگ مواجه نمي‌ديد، آيا فداکاري و از جان‌گذشتگي و جهاد او هرگز چنين عزت و فضيلتي نزد ما پيدا مي‌کرد؟ اگر جنگ نبود، اين منزلت دنيوي و اخروي نصيب آن جوانان مي‌شد؟ آيا بايد براي از دست رفتن‌شان حسرت بخوريم يا به رتبه‌ و مقام‌شان رشک ببريم؟ بالاخره شهدا از دست ما رفتند يا به دست آمدند؟
از اين چهار خط که بر نمي‌آيد اما اي کاش واقعاً يلي پيدا مي‌شد که بتواند اين سؤال‌ها را براي اهل هنر پاسخ دهد و زواياي اين نظرگاه را شفاف کند.
به هر حال مشکل مهجوريت و رکود تئاتر مقاومت اين است که تفکر انقلاب اسلامي در عرصه‌ جنگ، براي اهالي تئاتر ناشناخته است و تکنيک‌ها و دستور زبان تئاتر، براي اهالي جنگ و انقلاب. در اين ميانه البته نبايد تک‌خال‌هايي که توانسته‌اند جمع ميان اين‌دو، يعني تفکر انقلاب و قدرت بياني قابل قبول باشند را ناديده گرفت، اما انگشت‌شمار بودن‌شان هم غير قابل انکار است.