نقد و تحلیل فیلم «سرو زیر آب» به کارگردانی محمدعلی باشه آهنگر
آب زیر سرو!
فیلم «سرو زیر آب» به کارگردانی محمدعلی باشه آهنگر، اثر مهمی است. به خصوص از آن جهت که به تمامی نشانمان میدهد چگونه میتوان یک موضوع و مقوله مهم ملی، میهنی و انسانی را تبدیل به یک اثر کُند کشدار بیطعمِ منفعل کرد!
محمدرضا محقق
فیلمی که گویی تمام تلاشش را ناخواسته به انجام رسانده تا یک مسئله همچنان مهم و «ارزش»ی را تبدیل به یک فیلم دمده و کهنه و بیکنشمندی کند.
البته باشه آهنگر با سابقهاش نشان داده مرد فیلمهای سخت است. از اولین فیلمش تا همین آخری، فیلم «سخت» میسازد؛ یعنی اهل سهل گیری و ساده گرایی نیست. اما آیا همین کافی است و تمام؟!
مسلما نه! این قدم اول است و خیلی هم خوب؛ اما هزار نکته باریکتر از مو اینجاست تا یک فیلم بر دل نشیند و مقبول طبع اهل نظر گردد.
البته یک خطر بزرگ واشتباه استراتژیک و نتیجه فوقالعاده بد درباره فیلم این است که همان طور کهاشاره شد «سرو زیر آب» به نتیجهای رسیده که قاعدتا خواسته سازندهاش نبوده: جذابیت زدایی و مهمل سرایی درباره یک موضوع به شدت جذاب، به شدت ملی و به شدت مهم و آرمانی و البته خیلی دردناک و خاطرهانگیز.
موضوع چیست؟ «سرو زیر آب» داستانی درباره شهدای مفقود الاثر و سرگردانی خانوادههای آنها در پی خبر و نشانی از آنهاست و شاید بتوان گفت همه چیز فیلم از همین دیالوگ شروع و خاتمه مییابد:
«ما حق نداریم به مردم دروغ بگیم حتی اگر بخواهیم بهشون آرامش بدیم.»
بله همه قصه فیلم همین است ولی در جهتی که به زدایش و کاهش اعتبار فیلم منجر میشود.چرا؟
فیلم گسسته است. لخت است. پیوستگی ندارد. ربط مضمونی در توازن و تقارن با ارتباط روایی قرار نمیگیرد و نهایتا هارمونیای که تصویر و روایت نیازمند آن است و از اصول اولیه قصه گویی و روایت پردازی است در آن وجود ندارد و همین فقدان، به طرز وحشتناکی به فیلم و ساخت و ساختارش آسیب رسانده و به خصوص با ایرادهای فنی دیگری همچون دیالوگهای بد، بازیهای بدتر، اکتهای شعاری، کشدار بودن ریتم، و البته موسیقی پرحجم و گوشخراش، همه چیز به طرز مهیب و دردناکی از دست میرود.
اما به جهت مضمونی مقوله «راز جهانبخش» به نوعی نقطه ثقل تبدیل میشود. آیا راز جهانبخش کرامت فاش میشود؟ این راز، خواب چیستا، ماهرو، گودرز، بهرام، جهانگیر و سرگرد پوشیاس را آشفته خواهد کرد. و در ادامه این نکته استمرار مییابد که چاره چیست؟ راه کدام است؟و مهمتر از چاره و راه، این حقیقت است و حق، که معلوم نیست کدام و بر چه مصلحت و معیار انسانی و قانونی استوار است. جهانبخش برای اثبات بیگناهیاش و بازگشت آرامش سفر بلندی را آغاز میکند. سفری که پایانش زندگی بسیاری از آنها را تغییر میدهد. اما این تغییر اساسا مبتنی بر چه هدف و غایت و حقی شکل میگیرد؟ به هر حال حق و قانون، چیزی نیست که بتوانیم با درام و تخیل و... دستمالیاش کنیم!
اما فیلم نقاط روشن و امیدوارکننده و درخشانی هم دارد. «ستاره اسکندری» در نقش زن «سیاوش آبادیان لر» و «مهتاب نصیر پور» در نقش مادر «سیاوش آبادیان زرتشتی» که دو مورد از بهترین بازیهای این چند سال اخیر سینمای ایران را در این فیلم به نمایش گذاشتند، یکی با سکوت کامل و نگاه، و آن یکی با ایفای صلابت خاص و خالصش در فیلم و به خصوص در سکانس در کنار هم قرار گرفتن این دو کاملاً توانسته است تاثیر دراماتیک جای خالی یک شهید گمگشته را متجلی کند.
اتفاقا همین درخشندگی هاست که این حس حسرت را در مخاطب بر میانگیزد کهای کاش قصه و فیلمنامه و روایتی بهتر و گیراتر را شاهد بودیم. داستان اصلی یا زمینه یعنی اینکه جهابخش کرامت (با بازی بابک حمیدیان) رزمنده ستاد معراج و غواص است و علاوهبر ستاد معراج برای تفحص به منطقه نیز میرود، او تحت نظر برادر بزرگترش جهانگیر کرامت (با بازی رضا بهبودی) و سرگرد (با بازی مسعود رایگان) در ستاد کار میکند و البته «بر اساس یک دغدغه درونی میاندیشد که اگر شهدای گمنام را به خانوادههای مفقود الاثرها بدهند میتواند تسکینی باشد بر درد آنها اما طبعاً قانون و همچنین درست نبودن این کار او را بازمیدارد و همچنین این بحث بین جهابخش(بابک حمیدیان) و جهانگیر (رضا بهبودی) همواره ادامه دارد.» خب؛ این خط اصلی روایت بستری فیلم چه داد و ستدی با پیرنگهای دیگر دارد؟:
داستان خانوادههای اقلیت، شخصیت آدمهای مرتبط با شهدا، موضوع نامزدی و ازدواج دو کاراکتر زن و مرد ابتدا وانتهایی فیلم.
البته شاید بتوان گفت تنها وجه همذات پندارانه فیلم همان بعد درونی در جهانبخش است که پل میان او و جلب نظر بیننده شده و تا حدودی خوب از کار درآمده اما مشکل اینجاست که این اتفاق روند اصلی فیلمنامه را تشکیل نمیدهد و مشخصاً معارض داشتن پیکر واگذار شده از این تفکر جهانبخش جدا میشود و بالعکس در فیلم میشنویم که او با واگذاری پیکر به خانواده گودرز (با بازی شهرام حقیقت دوست) مخالف است.
فیلم در پرداخت فیلمنامه و موقعیت سردرگم و معلق است. روایت، با خانوادهای که به دنبال پسر خود آمدهاندآغاز میشود، سپس توجهش روی کارمندان اداره یا سازمان معراج شهدا، بعد برادریشان، سپس خانواده دیگری که از راه میرسند تا گرهافکنی فیلمنامه آغاز شود؛ اما چرا هیچکدام از این اتفاقات با دیگری هم افزایی و همپوشانی دراماتیک ندارد؟ همه جزییات ریزودرشت فیلم نه در جهت پربار کردن پیرنگ اصلی ماجرا کنار هم چیده شدهاند که بیشتر کارکردی عکاسانه یافته و همه چیز را ازهمگسیختهتر میکنند تا در گرهگشایی انتهایی اثر، روال به سوی فیلم هندی شدن منجر شود!
در واقع فیلم از همان موقعی که یکی از شخصیت هایش- تیپ هایش- تصمیم میگیرد خود به محل شهادت شهید موردنظر برود و در پی حقیقت بگردد عملاً گسسته میشود. همین امر تا پایانبندی فیلم رخ مینماید و قاعدتا چاره برای به هم دوختن این جهان ازهمگسیخته و رساندن سر آن به هم، راهی از میانه کلیشههای زمخت و کشدار و بیجذابیتی میشود که نمونهاش را در «سرو زیر آب» میبینیم.
درست است که «سرو زیر آب» درباره شهدای گمنام است و خانوادههایشان و درباره روند فرسایشی که بدن یک شهید گمنام بعد از شهادتش طی میکند تا به آغوش پذیرای خانوادهاش برسد و البته آغوشی که در بسیاری از موارد حتی تا الآن و تا ابدیت هم خالی خواهد ماند و بدنهایی که در ناکجاآباد دفن یا تجزیه خواهند شد و هیچگاه به خانه برنخواهند گشت و کیست که نداند حتی نوشتن از آنها بر کاغذ هم دست آدم را میلرزاند و بار سنگین این دورافتادگی و گمگشتگی در میان صفحات تاریخ و قلبهای آکنده از درد، آنقدر بزرگ هست که بهراحتی نتوان هضم یا فراموشش کرد؛ اما چرا این زمینه و موضوع پرخون و دردناک و خاص باید قربانی یک روایت لخت و یک ریتم بد و البته یک فضاسازی کهنه و دمده شود؟ واقعا چرا؟!
چرا کارگردانی مانند باشه آهنگر که قریب به اکثر فیلمهایش به جنگ در مناطق مرزی کشور، حال چه پیش و چه پس از جنگ مربوط میشود باید به تمامی نشانمان دهد چگونه میتوان یک موضوع و مقوله مهم ملی، میهنی و انسانی را تبدیل به یک اثر کند کشدار بیطعم منفعل کرد؟