برادر شهید موسوی گردیزی در گفتوگو با کیهان:
شیعه و سنی در افغانستان به شهدای مدافع حرم افتخار میکنند
اشاره
دکتر «سید محمدعلیشاه موسوی گردیزی» در ایران به چمران افغانستان معروف است. مجاهدی که در مدرسه همیشه شاگرد اول بود در دانشگاه در رشته پزشکی قبول میشود، اما درس را رها میکند و با کمونیستها میجنگد با شروع جنگ ایران و عراق به ایران میآید و بارها در خط مقدم جنگ حضور مییابد به گفته خودش، زمستانها در ایران با صدام میجنگید و در تابستانها در افغانستان با روسها و کمونیستها. در زادگاهش به «بچه خمینی » معروف بوده است. بعد از جنگ، تحصیلات ناتماش را در رشته پزشکی در ایران به اتمام میرساند. به زادگاهش برمی گردد و عضو «لویه جرگه» میشود (مجلسسنتی بزرگان) بچه خمینی که درمخالفت با حضور آمریکاییها در افغانستان شهره بوده، نیمه شبی دستگیر و روانه زندان «بگرام» میشود و از آنجا نیز پس از شکنجههای فراوان، به گوانتانامو فرستاده میشود. در گوانتانامو او بوده که به خانواده نگران خود امید و روحیه میداده است. گردیزی پس از سه سال شکنجههای جسمی و روحی آزاد میشود. اما این مجاهد صادق، خسته نمیشود و به زادگاهش گردیز درجنوب شرق افغانستان برمی گردد مسئول هلال احمر میشود و مسجدی بزرگ به نام نامی حضرت «صاحب الزمان»(عج) تاسیس میکند. گردیزی به طور همزمان با فقر و بیماری از یک طرف و اندیشههای افراطی داعش به نبرد برمی خیزد. اما جنگ با داعش آخرین جنگ او بود و 12 مرداد در مراسم نماز جمعه همان مسجد توسط عوامل تکفیری همراه با 36 نفر دیگر به شهادت رسید. اما شهادت آغاز زندگی دوباره او بود. من از طرف روزنامه کیهان 30 شهریور سال 95 گفتوگویی دوستانه با این شهید داشتم آنچه که در تمام مصاحبه از شخصیت این شهید متبلور بوده، اخلاص ایشان بوده است. «دکتر سید محمد علیشاه موسوی گردیزی» شایسته شهادت بود.حالا بعد از گذشت دو سال از آن مصاحبه و شهادت ایشان پای صحبت مهندس «سید محمدحیات شاه موسوی گردیزی» برادر شهید نشستهایم. در ایشان هم اخلاص مثل برادر بزرگوارشان موج میزد.
سرویس خارجی
برای اولین سؤال میخواستم به عنوان برادر این شهید که از نزدیک و از دوران کودکی با شهید موسوی حشر و نشر داشتید، مقداری در این باره برای خوانندگان روزنامه صحبت کنید از دوران مبارزه با کمونیستها و چه شد که به ایران آمدند؟
دکتر «سید محمد علی شاه موسوی»، یک انسان خوش قیافه، خوش صحبت، همیشه خندان با تحمل و صبری که خداوند به او داده بود مورد بحث است. حافظه و استعدادی که خداوند به او داده بود، زبانزد خاص و عام حتی در کل استان و حتی در دانشگاه بود. چون مدرسه و دانشگاه ما یکی بود ایشان همیشه شاگرد اول بودند و من شاگرد دوم خیلی هم تلاش و تقلا کردم که حداقل نمره مساوی بگیرم نه من بلکه کل 43 نفر هم کلاسی که بودیم نتوانستیم از ایشان در درس جلو بزنیم.
فاصله سنی شما با دکتر چند سال بود؟
من دو سال از دکتر بزرگتر بودم اما چون ایشان حافظه و ذکاوت و استعداد خارق العادهای که داشت سال هفتم و سال دهم جهشی را خواندند و سال یازدهم با ما همکلاس شدند. و من آن سال خیلی ترسیدم که با یک رقیب خیلی با استعداد همکلاس شدم. خیلی هم در مدرسه حتی در داخل خانه با هم رقابت داشتیم. آن سال نمرات من کمی بیشتر شد چون ایشان تازه آمده بود اما در سال دوازدهم که باید دیپلم میگرفتیم و کنکور میدادیم نمره ایشان از من بیشتر شد. و نفر اول مدرسه و در ولایت پکتیا شدند. در سالن امتحان کنکور هم چون فامیلی ما یکی بود صندلی هایمان را کنار هم گذاشته بودند ایشان به من گفتند «خب برادر اگر مشکلی در سؤالات ریاضی داشتی به مناشاره کن» این به من برخورد و من ناراحت شدم. و به ناظر جلسه گفتم «ما دو برادریم و ما را کنار هم گذاشتهاند که بعد از این صندلی من را به گوشه سالن انتقال دادند.» نتایج اعلام شد و باز ایشان چند نمره از من بیشتر شدند و در رشته پزشکی که در زمان «داوود خان» خیلی سخت میگرفتند، قبول شدند در کل استان و شاید در کل دو سه استان تنها فردی بود که در رشته پزشکی قبول شد و من در رشته مهندسی قبول شدم. در دانشگاه هم ایشان شاگرد اول بود.
دراین زمان جنگ با رژیم کمونیستی افغانستان شروع شده بود؟
در سال 57 تقریبا همزمان با انقلاب اسلامی ایران متاسفانه کمونیستها در کشور کودتا کردند و قدرت را به دست گرفتند و آزار و اذیت مردم مسلمان شروع شد. همان زمان ما در دانشگاه تصمیم گرفتیم وارد جهاد با کمونیستها شویم و راهی جبهه شدیم. ما دو برادر آمدیم استان پکتیا در حالی که تازه حدود دو ماه بود که پدرمان فوت کرده بود ما هم دو برادر 17 سال و 19 سال داشتیم و به مادرمان گفتیم که مادر اجازه بده ما به جبهه برویم که جنگ بین اسلام و کفر و کمونیستها است. مادر ما با همه آن مصائبی که داشت و تازه همسرشان فوت کرده بود، به ما اجازه داد و کمر دکتر را با دستمال بست و گفت شما را به خدا سپردم. برادرم چند قدم رفت و دوباره برگشت، گفت مادر اگر شهید شدم چه میشود؟ مادرم گفت خداوند همچنانکه حضرت ابراهیم را در میان آتش نگه داشت شما را نیز حفظ میکند. خداحافظی کردیم آمدیم در جبهه دو سه روز منتظر ماندیم که وارد جبهه درگیری بین مجاهدین و کمونیستها شویم. اما نتوانستیم دوباره برگشتیم دانشگاه. اما دکتر از طریق دانشگاه آمد به شهر هرات و از آنجا راهی ایران شد. اما من در دانشگاه ماندم و درس و تحصیل را ادامه دادم. چون روابط سیاسی ایران و افغانستان در آن مقطع خیلی بد بود ما دیگر دکتر را دو یا سه سال ندیدیم. یک ساک دستی برای من فرستاده بود که من تعجب کردم، از لابه لای ساک نامه کوچکی را پیدا کردم که دکتر نوشته بود: من این را در جنگ از عراقیها غنیمت گرفتهام. ایشان دو سال در جبهه ایران حضور داشتند، در جهاد سازندگی ایران خدمت کردند و در جبهه آموزش دیدند و بعد به جبهه افغانستان آمدند. و با وجود همه مشکلاتی که بود و با پشتکاری که داشت در آنجا زبانزد خاص و عام شد و جبهه استان پکتیا را تشکیل دادند. حتی عشایر منطقه به قدری به دکتر اعتماد داشتند که میگفتند تنها گروه دکتر میتواند از میان عشایر عبور کند. در آنجا به اندازهای تلاش و فعالیت کرد که به «بچه خمینی» مشهور شد جبهه آن منطقه هم به جبهه خمینی مشهور شده بود. من به جبهه گردیز که برادرم در آنجا فرمانده بود رفته بودم شاید گفتنش درست نباشد، ولی آنها فقط علف میپختند و میخوردند. آنها هشت روز در منطقهای با روسها درگیر بودند، فقط دوغ میخوردند لباسهای دکتر و برادر دیگرم که با گروه اینها بود فقط بوی دوغ میداد. با این وجود، منطقه را از روسها پس میگیرند.
یعنی در این زمان هم در جبهه ایران و هم در جبهه افغانستان حضور داشتند؟
ایشان چندین بار بین دوجبهه افغانستان و ایران رفت و برگشت داشتند. ایشان خودش میگفت من تابستانها در افغانستان میجنگیدم و زمستانها به ایران میآمدم من هر زمان در جبهه افغانستان خسته میشدم به جبهه ایران میآمدم اینجا پیشتیبانی مردم از جبههها قوی بود و مثل افغانستان نبود که مجاهدین دوغ بخورند و بجنگند. واقعیت این است که جبهه افغانستان یک مدرسه حسینی(ع) بود، حتی یک بار مجاهدین اهل سنت محاصره شده بودند دولت افغانستان فشار میآورد که تسلیم شوید و اینها گفته بودند ما در مدرسهای درس خواندهایم که تسلیم شدن در آن، معنا ندارد، ما در مدرسه حسین(ع) درس خواندهایم. در زمان رحلت امام خمینی(ره) هم حدود 3000 نفر از برادران اهل تسنن و مردم پکتیا از جبهههای مختلف میآیند و در جبهه گردیز (ولایت) پکتیا که مسئول جبهه دکتر بودند برای رحلت امام مجلس فاتحه برگزار کردند. در آغاز جهاد به اندازهای خفقان بود که ما تقیه میکردیم ولی با کارهای فرهنگی دکتر، کار به جایی رسید که چند هزار نفر از برادران اهل تسنن آمدند و برای حضرت امام(ره) ختم گرفتند.
یکگریزی هم بزنیم به اسارتشان توسط دولت آمریکا، چون ما سؤالات دیگری هم داریم؟
دکتر و دو برادرم و یک پسر عمویم از حج آمده بودند به ایران و از ایران به افغانستان مراجعت کردند. در افغانستان رسم است که شخصیتهای شناخته شده مردم به استقبالشان میروند. شاید حدود 2000 نفر با 200 یا 300 ماشین آمدند و به اندازهای تراکم جمعیت بالا بود که کاروان آمریکا که از منطقه رد میشد معطل میماند و فرمانده آمریکایی وقتی میپرسد اینها چه کسانی هستند؟ به او گفته میشود که ایشان دکتر موسوی هستند و از ایران آمدهاند. سوء ظن آمریکاییها برانگیخته میشود. در رادیوی شهر گردیز هم زمانی که دکتر وارد شهر شد رادیو اعلام کرد که مجاهد بزرگ و نستوه دکتر سید محمد علی شاه به وطن بازگشتند. ایشان نماینده اول لویه جرگه از منطقه هم بودند شب دوم حضورشان کماندوهای آمریکایی خانه را محاصره میکنند و با برخورد خشن دکتر را دستگیر میکنند با لگد به کتف دکتر زده بودند چند نفر از اعضای خانواده که این وضعیت را دیده بودند ضعف کرده و بیهوش میشوند. اینها را به زندان گردیز میبرند درآنجا هم شکنجه میشوند. حدود یک ماه آنجا میمانند. بعد دو تا از برادرانم که به اتفاق دکتر دستگیر شده بودند آزاد شدند اما خود دکتر را به زندان بگرام منتقل کردند در آنجا دکتر را خیلی شکنجه داده بودند. در «بگرام» یک مربع دور دکتر کشیده بودند و گفته بودند اینجا دیگر خاک آمریکا است و شما زندانی دولت آمریکا هستید. با مقاومتی که دکتر از خود نشان داده بود در بگرام به این نتیجه رسیده بودند که باید دکتر را به زندان گوانتانامو منتقل کنند.
چگونه از انتقال ایشان به «گوانتانامو» مطلع شدید؟
ما خبر نداشتیم، 6 ماه بعد خبر دار شدیم. بچههای دکتر، مادرم و خود ما در تهران بودیم. فقط من و مادرم خبرداشتیم که دکتر در گوانتانامو است و بچههای دکتر یک سال خبر نداشتند و میگفتیم دکتر به «بامیان» رفته و یا جلسه دارد. مادرم نذر کرده بود، هر روز برای آزادی دکتر، 1000 صلوات بفرستد. شاید بدترین روز در زندگی من، همان روز بود که خبر انتقال دکتر به زندان گوانتانامو را به من دادند همزمان مادرم در تهران قرار بود تحت عمل جراحی قرار بگیرد. بچههای دکتر و بچههای برادر دیگرم که او هم به کربلا رفته بود در کنار من بودند و فشار زیادی روی من بود.من در حضور اینها نمیتوانستم پیگیری کنم، مجبور بودم بروم و از خیابان زنگ بزنم و پیگیر اخبار دکتر باشم.
ارتباط شما با دکتر در زندان گوانتانامو چگونه بود؟
در زندان گوانتانامو ما هیچ ارتباطی با دکتر نداشیم فقط از طریق نامههایی که از طرف سازمان ملل میآمد، هر دو سه ماه یک بار از وضع دکتر خبردارمی شدیم. این نامهها هم به اندازهای سانسور میشد که مثلا از یک صفحه تنها دو سطر آن قابل خواندن بود. در یکی از نامهها نوشته بود برادرم برای آزادی من پیش هر کس و ناکسی نروید خداوند من را آزاد میکند و آزاد هم کرد.در یکی از نامهها هم نوشته بود خدا انسانهای بزرگ را آزمایش بزرگ نیز میکند سه سالی که در زندان گوانتانامو بود او به ما روحیه میداد.در یکی از نامهها هم از ما خواست که دعای کمیل را برایش بنویسیم و بفرستیم.
در یک نامه، دعای کمیل را نوشتید و فرستادید؟
نه دعای کمیل را در حاشیه نامههایی که برای دکتر میفرستادیم دختر من مینوشت آخرین بخش دعای کمیل را که در حاشیه آخرین نامه نوشتیم و برای دکتر فرستادیم خبر رسید که دکتر آزاد شده است. ایشان در گوانتانامو چیزی را که یادآوری میکند میگفت من در آنجا از زندانبانها آنقدر اذیت نشدم که زندانیها من را اذیت کردند.در گوانتانامو به 24 نفر از خود این زندانیهای سلفی و وهابی دکتر قرآن یاد داده بود و آنها فهمیده بودند که شیعیان هم مسلمان و انسانهای شریفی هستند و آن طور که تا کنون تبلیغ میکردهاند، نبوده است. حتی بزرگ وهابیها بعد از آزادی از زندان گوانتانامو فرزند خود را به دکتر سپرده بود که شما مراقب فرزندم باشید.
بعد از آزادی کجا رفتند؟
بعد ازآزادی به افغانستان آمدند و در فرودگاه کابل به این آقای (صبغت الله) مجددی که آن زمان رئیس (گفتوگوهای) صلح کشور بود گفته بود همین الان که من آزاد هستم نمیدانم با چه تضمینی به خانه باید بروم بعد از یک روز آقای مجددی از دولت افغانستان استعفا داد. بعد از 20 روز از آزادی به ایران آمدند و ما به دوستان خبرداده بودیم بسیاری از دوستان خودجوش به فرودگاه امام خمینی(ره) آمدند و استقبال بزرگی از ایشان به عمل آمد.
در مورد روز شهادشان میفرمایید که به چه نحوی ایشان شهید شدند؟
در مورد شهادشان باید بگویم ایشان بعد از آزادی از گوانتانامو به ایران آمدند، من در اینجا به ایشان گفتم برادر من که استعداد و حافظه شما را میدانم، بمانید و در اینجا، فوق تخصص را بگیرید. گفتند نه برادر، من 45 سال سن دارم، میخواهم 10 سال برای کشورم فعالیت بکنم. رفتند به افغانستان و در آنجا هم یک کار غیر سیاسی را قبول کردند و شدند رئیسهلال احمر استان و خیلی به مردم خدمت کردند. ایشان سال 84 یک مسجد خیلی بزرگ در شهر گردیز ساخت در این مسجد کلاسها و دورههای فرهنگی برگزار میکرد و این کلاسها زبانزد شد و این مسئله حساسیت دشمن را برانگیخت. شیعیان در پکتیا نماز جمعه نداشتند، ایشان بنیان نماز جمعه را در همین مسجد بنا گذاشتند. و به هر صورت ایشان در تاریخ 12 مرداد 97 در نماز روز جمعه در اواخر نماز بود که متاسفانه انتحاریها با لباس زنانه وارد مسجد میشوند، در داخل حیات یک کودک پنج ساله را اول به شهادت میرسانند، بعد وارد مسجد میشوند و نماز گزارها را به رگبار میبندند بعد از اینکه گلولههای نفر اول تمام میشود خود را بین نماز گزارها منفجر میکند در انفجار اول دکتر زنده بوده دست و پایش زخمی شده بود و مردم را به آرامش دعوت میکرده است. نفر انتحاری دوم هم مردم را به رگبار میبندد و خود را زیر یکی از ستونهای مسجد منفجر میکند تا ستون بخوابد و شهدا بیشتر شود در انفجار دوم تعداد شهدا به 37 نفر رسید. و در همین انفجار دوم، دکتر قلبشان زخم برمی دارد و خون صاف و پاک قلبشان را در راه امام حسین تقدیم میکنند.
شما در ایران بودید؟
بله تشییع جنازه را دو روز نگه داشته بودند. من در موقع گذاشتن جسد پاکشان در قبر دیدم که تیر و ترکش به قلب دکتر اصابت کرده بود. من سه روز قبل از شهادتش در عالم رویا دیده بودم که ایشان شهید میشوند و تیر به قلبشان اصابت میکند. ما بعد از شهادت ایشان معنای این آیه مبارکه « وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ» را مشاهده کردیم. بعد از شهادت زندگی دوباره دکتر و آن 37 نفر شروع شد. من آنجا به این مسئله ایمان آوردم که شهادت را به بها میدهند نه به بهانه کسانی در آنجا به شهادت رسیدند که همه همردیف دکتر بودند. همه صداقت و اخلاص داشتند.
بعد از این عملیات تروریستی نیز چندین عملیات علیه مساجد و مراکز فرهنگی متعلق به شیعیان در شهرهای مختلف افغانستان اتفاق افتاده است، یک تحلیل این بود که داعش انتقام مجاهدین افغانی و تیپ سرافراز فاطمیون در سوریه را از شیعیان افغانستان میگیرد. نظر شما در این زمینه چیست؟
طی سالهای گذشته عملیات انتحاری رخ میداد، اما به صورت کاملا پراکنده، اما طی دو سال گذشته که داعش در افغانستان شکل گرفته و برخی میگویند این گروه بین 20 تا 25 هزار تروریست دارد، عملیات آنها هم گسترش پیدا کرده است. افزایش شیعه کشی هم با این مسئله ارتباط مستقیمی دارد. مخصوصا آن مدارس و مساجدی که به اسم مبارک امام زمان(عج) نامگذاری شدهاند، بیشتر هدف حملات گروه تروریستی داعش قرار میگیرند. خوشبختانه مردم ما اگر چه دیر بیدار شدند اما بیدار شدهاند و یگانه راه مقابله با داعش هم آگاهی است مردم هم آموزش میبینند در مساجد که چگونه با عملیات تروریستی و انتحاری مقابله کنند و اگر داعش متوجه شود که (در مردم) آمادگی وجود دارد اصلا جرات نمیکنند جلو بیایند.
شما علت گسترش حضور داعش در افغانستان را در چه میبینید، برخی میگویند آمریکا داعش را از سوریه به این کشور منتقل کرده و میخواهد داعش و همراه آن، ناامنی در افغانستان باقی بماند، تا بهانهای برای تداوم حضور آمریکا و ناتو در این کشور باشد؟
در افغانستان یک ضرب المثل انگلیسی رایج است مبنی بر اینکه «تفرقه بینداز و حکومت کن» حالا یک ضرب المثل آمریکایی هم اضافه شده که میگوید «جنگ (راه) بینداز و حکومت کن» آمریکا خود داعش را آورده و از آن حمایت میکند شاید در 20 مورد، دو مورد هم مصلحتی آنها را هدف قرار بدهد ولی آمریکاییها از داعش حمایت میکنند، به آنها اسلحه میدهند. آمریکایی که مدعی است من ابرقدرت هستم چگونه نمیتواند یک امنیت را در افغانستان بعد از 17 سال مستقر کند. وضعیت امنیتی افغانستان هر روز بدتر از قبل شده است. دزدی، سرقت ، ناامنی، فساد در افغانستان بیداد میکند چگونه آمریکا و دولت افغانستان متوجه نیستند. آنها متوجه هستند و از این وضعیت حمایت هم میکنند. بعد از شهادت این 37 نفر حتی یک پلیس نیامد در مورد این عملیات تروریستی تحقیق بکند حداقل چند نفر را در این ارتباط بگیرند. این روش حکومتداری درست نیست.
برخی هم معتقدند حملات انتحاری علیه شیعیان، با این هدف انجام میشود که شیعیان را تحریک کنند یک جنگ مذهبی در افغانستان شکل بگیرد نظر شما در این زمینه چیست؟
سؤال خوبی کردید. تا جای که ما میدانیم و در مورد تاریخ افغانستان مطالعه کردهایم، الحمدالله تا این لحظه جنگ مذهبی بین شیعه و سنی در افغانستان شکل نگرفته و اصولا امکانپذیر هم نیست. چون مردم خیلی به هم انس و الفت دارند به هم آمیختهاند و هر کس بخواهد این مسئله (تفرقه) را پیگیری بکند، واقعا کورخوانده است. در تشییع جنازه دکتر، 11 هزار نفر حضور داشتند که تنها 1500 نفر آنها شیعه بودند و بقیه از برادران و خواهران اهل سنت بودند. اصلا امکان ندارد در افغانستان به دلیل این محبت و انسی که وجود دارد جنگ مذهبی شکل بگیرد.
در مورد شهدای مدافع حرم نیز میخواستم از شما بپرسم. متاسفانه این شهدا مظلومیتی دارند، هم دشمن به شدت علیه این مجاهدین فعال است و شایعهسازی علیه آنها صورت میگیرد و در بخشهایی از جامعه نیز متاسفانه این شایعات پذیرفته میشود؟
چون من در عمق مسئله هستم به خوبی میدانم که برادران مدافع حرم این را وظیفه دینی خود میدانند هیچ کس هم در افغانستان مخالفتی ندارد و حتی مورد استقبال مردم افغانستان نیز هست. الحمدالله نهضت ادامه دارد و نهضت اسلام و نهضت مجاهدین افغان امروز در قالب نهضت مدافعین حرم ادامه دارد. در متن و بطن جامعه افغانستان این شایعات هیچ اعتبار و خریداری ندارد و همه در افغانستان از شیعه و سنی به شهدای مدافع حرم افتخار میکنند و مثل شهدای خودمان، اجر و قرب و جایگاه دارند حتی برادران اهل تسنن هم همین نظر را دارند. اما از خانوادههای شهدای مدافع حرم کوچکترین حمایتی نمیشود. مجاهدین افغانی از زمان «احمدشاه مسعود» تا کنون یکی پس از دیگری از دولت کنار گذاشته شدهاند. اما چون مردم و ملت پشتیبان جهاد و اسلام هستند دولت جرات نمیکند علنی مخالفت کند.
میدانید چند درصد از افغانستان تحت سلطه داعش یا طالبان است؟
البته میدانید بیشتر اعضای طالبان، داعش را قبول ندارند تنها شاید یک گروه کوچکی باشد که داعش را قبول داشته باشد. آنها حتی با داعش میجنگند داعشیها از طالبان افراطیتر هستند.بعضی از گروههای طالبان علیه داعش حکم جهاد دادهاند. شاید یک قسمت کوچکی از طالبان از داعش حمایت میکند.
اسلحه و مواد منفجرهای که در دست داعش و طالبان وجود دارد از کجا میآید؟
بدون هیچگونه شک و تردیدی از پاکستان میآید. هیچ ارادهای هم وجود ندارد جلوی این مسئله را بگیرد. پشت سر این ماجرا، دولت پاکستان قرار دارد و پشت سر آن نیز دولت آمریکا است. داعش در نزدیکی مرز پاکستان و افغانستان مدرسه دارد و نیروهای خود را تربیت میکند و به افغانستان میفرستد.
در مورد انتخابات پارلمانی افغانستان هم از شما میخواستم سؤال بکنم، استقبال مردم تا کنون از برنامههای انتخاباتی و تجمعات انتخاباتی، چگونه بوده است؟
مردم زیاد از انتخابات استقبال نکردند به خاطر مسائلی که وجود دارد.چند جا هم حملات انتحاری علیه این تجمعات انتخاباتی شده است.که طالبان پشت این حملات انتحاری قرار دارد.
یعنی این ناامنی و فساد باعث شده که مردم افغانستان از انتخابات استقبال نکنند؟
بله این مسائل باعث شده مردم بیتفاوت بشوند از طرفی مردم نگران هستند مسائلی که در انتخابات گذشته پیش آمد دوباره تکرار شود. یک آمار را بالا ببرند و یک نتیجه صوری را اعلام کنند.
به عنوان آخرین سؤال اگر فکر میکنید که باید سؤالی از شما میپرسیدیم و فراموش کردیم یا اگر نکته خاصی در ذهنتان هست لطفا بفرمائید؟
بله، من جائیاشاره کردم زندگی دوم دکتر بعد از شهادتش آغاز شد.خیلی عجیب است دکتر با 36 تن از شهدای مسجد صاحب الزمان(عج) گردیز در روز جمعه و رو به قبله به شهادت رسیدند. اتفاقا دکتر و دو روحانی از شدت انفجار به محراب مسجد پرت شده بودند. مردم منطقه باور غلطی داشتند که میگفتند این شیعیان نماز جمعه نمیخوانند. اما ناگهان متوجه شدند که اینها در ظهر جمعه و حین برگزاری نماز جمعه به شهادت رسیدهاند مثل مولایشان امیرالمومنین(ع) که میگفتند علی هم نماز نمیخواند اما در محراب عبادت شهید شد. جمعه هفته بعد به قدری نماز جمعه پرشور و باشکوه برگزار شد که داخل مسجد جا نشد. از سوی دیگر، شهر گردیز یک نفاق عجیبی بین شیعه و سنی قبل از شهادت این شهدا وجود داشت، که از برکت خون شهدا، این نفاق و دودستگی میان خانوادهها از بین رفت. ما در گردیز قبل از شهادت این شهدا آن چنان تقیه میکردیم که نماز تشییع جنازه یک بار میبردیم در مسجد پنج تکبیر میخوانیدم و بعد میبردیم در میدان و در انظار عمومی چهار تکبیر میخواندیم و تقیه میکردیم اما در تشییع جنازه دکتر موسوی این تقیه شکسته شد. همه 11 هزار نفر برای همه شهدا پنج تکبیر خواندیم. دکتر موسوی دشمنان خیلی سرسختی داشت، اما همین دشمنان روز تشییع ایشاناشک میریختند و میگفتند دشمن بود ولی دشمن خوبی بود، کمونیستها چادر روی سر خود انداخته بودند واشک میریختند. مقامات و والی و استاندار نیز اشک میریختند یک میدان بزرگ را هم به اسم دکتر نامگذاری کردند. من تا هشتم عاشورای حسینی در گردیز بودم ما قبلا عزاداری خیلی محدودی برگزار میکردیم اما امسال سراسر شهر و همه کوچهها و خیابانها سیاه پوش شد و به برکت خون شهدا طلسم شکسته شد. از سوی دیگر، ما سادات گردیز قبلا خیلی محدود بودیم، اما با شهادت دکتر، در بسیاری از نقاط دنیا از لندن گرفته تا آمریکا، هلند، هندوستان ، نیجریه، پاکستان برای دکتر مجلس ختم گرفتند.