شهید شاهرخ ضرغام
حرف رهبر، برای او فصلالخطاب بود(حدیث دشت عشق)
شهید شاهرخ ضرغام، یکم دیماه سال ۱۳۲۸ در تهران متولد شد. اینها مشخصات شناسنامهای اوست. کسی که در سی و یک سال عمر خود، زندگی عجیبی را رقم زد. در جوانی به سراغ کشتی رفت. سنگینوزن کشتی میگرفت و افتخاراتي را هم كسب كرد؛ قهرمان جوانان، نایبقهرمان بزرگسالان، دعوت به اردوی تیم ملی کشتی فرنگی، همراهی تیم المپیک ایران؛ اما این همه ماجرا نبود. قدرت بدنی، شجاعت، نبود راهنما، رفقای نااهل و غیره همه دست به دست هم دادند و انسانی بهوجود آمد که کسی جلودارش نبود. مادر پیرش هم کاری نمیتوانست بکند الا دعا! اشک میریخت و برای فرزندش دعا میکرد. خدایا پسرم را ببخش، عاقبت به خیرش کن. خدایا پسرم را از سربازان امام زمان(عج) قرار بده. دیگران به او میخندیدند. اما او میدانست که سلاح مؤمن دعاست. کاری نمیتوانست بکند جز دعا. زندگی شاهرخ در غفلت و گمراهی ادامه داشت. تا اینکه دعاهای مادر پیرش اثر کرد. بهمن ۱۳۵۷ش بود. شب و روز میگفت: «فقط امام، فقط خمینی(ره)». وقتی در تلویزیون صحبتهای حضرت امام(ره) پخش میشد، با احترام مینشست، اشک میریخت و با دل و جان گوش میکرد. میگفت: «عظمت را اگر خدا بدهد، میشود خمینی. با یک عبا و عمامه آمد، اما عظمت پوشالی شاه را از بین برد.» همیشه میگفت: «هرچه امام بگوید همان است.» حرف امام(ره) برای او فصلالخطاب بود. برای همین روی سینهاش خالکوبی کرده بود که: «فدایت شوم خمینی» وقتی حضرت امام(ره) فرمود: «به یاری پاسداران در کردستان بروید.» دیگر سر از پا نمیشناخت. حماسههای او در سنندج، سقز، شاهنشین و بعدها در گنبد و لاهیجان و خوزستان، هنوز در خاطرهها باقی است. در هفدهم آذرماه سال ۱۳۵۹، دشتهای شمال آبادان این پرواز را ثبت کرد. پروازی با جسم و جان. کسی دیگر او را ندید؛ حتی پیکرش پیدا نشد. میگویند مفقودالاثر، اما نه، او از خدا خواسته بود همه گذشتهاش را پاک کند. همه را، هیچ چیزی از او نماند.