kayhan.ir

کد خبر: ۱۳۸۹۳۹
تاریخ انتشار : ۱۴ مرداد ۱۳۹۷ - ۱۹:۵۹

نام من «احمد» است...(یادداشت خبرنگار)

نام من «احمد» است و عضوی از خانواده «کارگران کشاورزی» هستم. خانواده‌ای که هرچند بزرگ و پرجمعیت است، ولی به چشم نمی‌آید، یا بهتراست بگوییم که مثل دیگران به چشم نمی‌آید.
شاید بتوان ما را با کارگران ساختمانی مقایسه کرد و گفت که آنها نیز مثل ما، از صبح تا غروب عرق می‌ریزند و کارهای شاق انجام می‌دهند. ولی واقعیت این است که آنها لااقل در اطراف ساختمان‌های نیمه‌کاره داخل شهرها و آبادی‌ها پرسه می‌زنند، میله‌گرد می‌برند و مصالح حمل می‌کنند و به همین خاطر، توسط عابران و مردم و مسئولان، تا حدودی دیده می‌شوند. ولی ما را کسی نمی‌بیند، چون حتی از آبادی‌های دوردست هم فاصله داریم و گذر کسی در دل باغات و مزارع به ما نمی‌افتد. البته، فقط ممکن است هرچند سال یک بار، کسی که کاندیدای شورای روستا شده، صاحب مزرعه را ببیند و برای خود رأی گدایی کند و بعد هم غیب شود. بله، نام من «احمد» است و عضوی از خانواده بزرگ «کارگران کشاورزی» هستم. من در همه جای کشور حضور دارم، با این حال یک غایب بزرگ و همیشگی هستم و هیچ‌کس مرا نمی‌بیند. چون در واقع، نیستم و بود و نبود من برای کسی تفاوتی نمی‌کند. نکته این است که هرچند همه مردم از شهری و روستایی مدیون بودنم هستند، با این حال، بودن و یا نبودنم، در آنها حساسیتی را ایجاد نمی‌کند و اصولا ما پیش کسی ارج و قرب نداریم. خودم هم مدتی است به این نتیجه رسیدم که نباشم، ولی چه کنم که در خانه کسانی منتظر بخور و نمیر من هستند و باید بسازم و بسوزم و به این نبودنم عادت کنم.
نام من «احمد» است، عضوی از خانواده پرجمعیت «کارگران کشاورزی» هستم و برادران و خواهرانم در هر جایی که آبادی نیست و پرت و دور افتاده است حضور دارند.
ما کار می‌کنیم و سخت هم کار می‌کنیم، ولی کارفرما نداریم، چون کارگر فصلی هستیم.
نام من «احمد» است. من یک «کارگر کشاورزی هستم؛ یاد گرفته‌ام که بر سر دستمزد، چانه نزنم و با حداقل‌ها بسازم و حتی بالاتر از آن، خدا را هم شکر بکنم که در جایی دری به روی من باز شده است!
نام من «احمد» است. عضوی از خانواده بزرگ «کارگران کشاورزی» هستم. مدتی است که از درد کمر رنج می‌برم، ولی می‌دانم که نباید آه و ناله بکنم و صدای دردمندم را بالا ببرم، چراکه از چشم‌ها می‌افتم. پس، بهتر است که با دردم کنار بیایم و با آن زندگی کنم وگرنه، از گردونه همین کار بخور و نمیر، به راحتی و مثل آب خوردن، حذف می‌شوم و آب هم از آب تکان نمی‌خورد. تنها سرمایه من، همین اندام نحیف و تکیده‌ای است که او را «احمد» صدا می‌زنند. البته دخترم مرا «بابا» صدا می‌زند و من قهرمانش هستم. من هم برای اینکه این تصور خیالی‌اش به هم نخورد و یا باعث غصه‌اش نشوم، یک جوری سعی می‌کنم جلویش تمام قد راه نروم تا بدن کج و معوج مرا نبیند.
نام من «احمد» و نام دوست من، «رضا» است، هر دو عضو خانواده بزرگ «کارگران کشاورزی» هستیم. البته، وضع من از وضع رضا خیلی بهتر است. چون دکتر‌ها اخیرا به او گفته‌اند که تو «تومور» مغزی داری و هزینه خارج کردن تومور از سرت، 100 میلیون تومان آب می‌خورد.
رضا فعلا سرگرم قرص و مسکن است، ولی دکترها منتظر نشسته‌اند و می‌دانند که بالاخره رضا با دار و ندارش می‌آید!
نام من احمد است، «کارگر کشاورزی» هستم، نام مرا و خانواده بزرگم را به خاطر بسپارید.

سبحان محقق